
…………………………………………………………………………………………. 76
4-3) ابزار اندازهگیری ……………………………………………………………………………………………………………………………………… 77
5-3) مراحل اجرا ……………………………………………………………………………………………………………………………………………. 78
6-3) روش توصیف و تجزیه تحلیل دادهها ……………………………………………………………………………………………………….. 81
فصل چهارم: تجزیه و تحلیل آماری دادهها
1-4) مقدمه …………………………………………………………………………………………………………………………………………………… 83
2-4) توصیف دادهها ………………………………………………………………………………………………………………………………………. 83
3-4) تحلیل دادهها ………………………………………………………………………………………………………………………………………… 84
فصل پنجم: بحث و تفسیر یافتهها
1-5) مقدمه …………………………………………………………………………………………………………………………………………………… 89
2-5) بحث و نتیجهگیری ……………………………………………………………………………………………………………………………….. 89
3-5) محدویتهای پژوهش ……………………………………………………………………………………………………………………………. 92
4-5) پیشنهادات پژوهش ………………………………………………………………………………………………………………………………… 93
5-5) ملاحظات اخلاقی پژوهش ………………………………………………………………………………………………………………………. 93
چکیده انگلیسی
منابع
پیوستها
بوروشورهای آموزشی
فصل اول
کلیات پژوهش
1-1) مقدمه
افسردگی یکی از مشکلات عمده در سلامت جوامع است. مطالعاتی که توسط سازمان جهانی بهداشت و بانک جهانی انجام شد نشانگر آن بود که افسردگی به دلیل شیوع بالا و ناتوانیهای ناشی از آن به عنوان یکی از سه علت اصلی بیماریهای روانی مطرح شده است (نجاتی 1388 به نقل از موری و همکاران 1994).
مشکل روزافزون افسردگی در جوامع گوناگون از جمله کشور ما ایران توجه عموم را به خود جلب کرده است. گرچه آگاهی فعلی ما هنوز به طور کامل در خصوص این مشکل نتوانسته ما را در حل این معضل یاری دهد، اما با بررسی مشکلات و عواقب آن به لزوم وجود پژوهشهای بیشتری در خصوص یافتن راهحل پایا جهت درمان و حل مشکل افسردگی و جلوگیری از عود مجدد این بیماری و حتی جستجوی شیوههای پیشگیری از آن ما را آگاه میسازد.
تاکنون بررسی این معضل به عنوان یک بیماری روانی که ناشی از استرسهای متعدد بر روان فرد شناخته میشود به پیشرفت واضحی در آگاهی و درمان منجر شده است. البته این بدان معنی نیست که فرد در ایجاد مشکل مسئولیتی را بر عهده ندارد. خیلیها معتقدند که سبک زندگی و ویژگیهای شخصیتی فرد در ایجاد اختلالهای روانی از جمله افسردگی نقش مهمی دارند و موضوعات اصلی در برخی درمانها هستند (باچر و همکاران، 2007؛ سیدمحمدی،1388).
افسردگی یکی از فراگیرترین و سرسختترین مشکلات بهداشت روانی است که این روزها جوامع مختلف با آن روبرو هستند. اختلال افسردگی را هر روزه میتوانیم در اطراف خود، در کوچه و خیابان، محل کار و شاید در بین اقوام و خویشان در پیرامون خود ببینیم. میزان بالای ابتلا به افسردگی این روزها در بین جوانان متاسفانه شایع شده است و بر عملکرد ذهنی آنها تاثیر گذاشته و عملکردهای شغلی و اجتماعی فرد را دستخوش تغییرات نامطلوب ساخته و زندگی وی را به مرور تباه میکنند. تاکنون شیوههای درمانی متعددی از درمانهای روانکاوی، رفتار درمانی، گروه درمانی، دارو درمانی و غیره بر روی بیماران مبتلا به افسردگی صورت گرفته است اما هر یک از این شیوهها تا حدودی اثرگذار بودهاند و عود و بازگشت مجدد افسردگی را همراه داشتهاند. به نظر میرسد که مشکل عمیقتر باشد و چیزی در جایی از روان فرد وی را در حالت عود مجدد قرار میدهد. در این پژوهش بر اساس رویکرد مبتنی بر پردازش اطلاعات با تمرکز بر حافظه و بازسازی مجدد خاطرات به درمان موثرتر افسردگی و کاهش علایم در بیماران مبتلا به افسردگی خواهیم پرداخت.
2-1) بیان مسئله
افسردگی یکی از بیماریهای شایع روانی است که معمولا با احساسهای غم و اندوهگینی فوقالعاده بروز میکند. این بیماری دارای انواع متفاوتی است و با توجه به علایم آن قابل تشخیص است. در DSM-VI-TRملاکهای تشخیصی افسردگی اساسی حاکی از آن است که فرد بخش عمدهای از روز و تقریبا هر روز حداقل به مدت دو هفته به طور مشخص علاقه خود را به فعالیتهای لذتبخش از دست داده و احساس غم و اندوه فراوان کند و ممکن است کاهش قابل ملاحظهای در وزن (بدون آنکه رژیم غذایی گرفته باشد) و یا افزایش وزن، بیخوابی یا خوابزدگی، بیقراری یا کندی روانی –حرکتی، خستگی یا نداشتن انرژی، احساس بیارزشی یا گناه بیش از حد یا نامناسب، کاهش تواناییدر فکر یا تمرکزکردن یا دودلی، افکار مرگ یا خودکشی و یا اندیشهپردازی بدون برنامه با خودکشی و یا اقدام به آن را تقریبا هر روز تجربه کند (باچر ، 2007؛ سیدمحمدی،1388).
مطالعات گوناگونی پیرامون افسردگی و شیوع آن در کشور ما صورت گرفته است. حقدوست و همکاران 2008 طی پژوهشهایی که در زمینه شیوع افسردگی انجام دادند دریافتند که در ایران به دلیل استفاده از ابزارهای سنجشی متفاوت و نیز گروه جمعیتی مورد بررسی بسیار ناهمگن هستند. طبق همین بررسیها شیوع افسردگی گزارش شده حدود یک درصد (مربوط به یک مطالعه در سطح جامعه و با ابزار مصاحبه بر مبنای DSM) و حداکثر شیوع حدود 91 درصد (مربوط به یک مطالعه در گروهی از دانشجویان و با بهره گرفتن از GHQ-28) بوده است. شیوع افسردگی در مطالعات مختلف در زنان و سالمندان بالاتر گزارش شده است (نجاتی، 1388).
در سال 2004 نوربالا و همکاران بزرگترین مطالعات همهگیرشناسی سلامت روان را در ایران انجام دادند و روی یک نمونه35014 نفری در سراسر کشور انجام دادند. در این مطالعه از پرسشنامه GHQ-28 به عنوان ابزار ارزیابی استفاده شد. یافتهها حاکی از آن بود که شیوع تخمینی مشکلات سلامت روان در مناطق روستایی کشور 3/21 درصد و در مناطق شهری 29/0 درصد است. 21 درصد از افراد مورد مطالعه دارای علایم افسردگی و 8/20 درصد دارای علایم اضطرابی، 9/17 درصد دارای علایم جسمی و 2/14 درصد دارای علایم اختلال کارکرد اجتماعی بودند. جالب توجه بود که در این پژوهش یافتهها رابطه مستقیم میان سلامتروان را با افزایش سن نشان دادند و در افراد متاهل، بیوه، طلاق گرفته و بازنشسته شیوع بالاتری مشاهده گردید. شایعترین علامت افسردگی نیز علاوه بر خلق افسرده علایم جسمی بود (نجاتی 1388).
در مطالعات همهگیرشناسی دیگر به وسیله محمدی و همکاران در سال 2005، 25180 نفر در گروه نمونه از سراسر کشور قرار گرفتند و مورد ارزیابی و تشخیص ابتلا به اختلالهای روانی از طریق مصاحبه بالینی بر اساس DSM قرار گرفتند. شیوع اختلالها 81/10 درصد گزارش شد. مشکلات سلامت روان در زنان شایعتر از مردان گزارش شد(34/14 درصد در برابر 34/7 درصد) و شیوع اختلالهای اضطرابی و خلقی به ترتیب 35/8 درصد و 29/4 درصد بود (نجاتی 1388).
شیوع بالای افسردگی در مطالعات مذکور بیانگر اهمیت برنامهریزی جهت شناسایی و درمان افسردگی است. بر اساس اطلس سلامت روان (سازمان جهانی بهداست 2005) حدود 3 درصد بودجه کشور به مساله سلامت روان اختصاص دارد با اینهمه میزان شیوع تا آن اندازه که بدان پرداخته شد بالا است. تا اواسط دهه 1970 نظریهها و درمانهای روانکاوی و رفتاری از لحاظ الویت بخشیدن به دیدگاههای روانشناختی درباره منشا و درمان اختلالهای اضطرابی و افسردگی با هم به رقابت میپرداختند. پژوهشها و نوشتههای نظریهپردازان اولیه رفتاری- شناختی نظیر آلبرت الیس ، آرون بک ، مایکل ماهونی و دانلد مایکنبام سبب شد که از لحاظ تاکید بر مفهومسازی شناختی در اختلالهای روانی تغییر موثر و عمیقی رخ دهد و امروزه به عنوان رویکرد مسلط در آسیبشناسی روانی و درمان حالتهای هیجانی درآید.
از رویکردهای اولیه شناختی در درمان افسردگی نظریه شناختی بک است. این رویکرد به پارادایمهای شناختی افراد نسبت به خود، محیط و آینده اشاره میکند.هدف این پارادایمها بررسی سوگیریهایی است که افراد در مراحل مختلف پردازش اطلاعات نظیر توجه،رمزگردانی، یاداوری و تفسیر نشان میدهند. بر اساس رویکرد پردازش اطلاعات پژوهشگران پس از مطالعات تجربی و آزمایشگاهی به این نتیجه رسیدند که ساختارها و فرایندهای شناختی سویمندانه در حالتهای افسردگی مسلط میشوند و تاکید بر فرایندهای شناختی و نقش آنها در تداوم حالتهای هیجانی منفی منفی بوده است (کلارک ؛حمیدپور، 1388).
اخیرا نظریه پردازش اطلاعات به عنوان تبیینی برای افسردگی و ترس مطرح شده است. مطابق با این نظریه اطلاعات و دادههای شناختی و هیجانی در باره خود و جهان پیرامون دریافت، سازماندهی و پردازش میشوند. طی دهه 1970-1980 در حوزه روانشناختی رویکرد جدید پردازش اطلاعات بر روی شکلگیری تفکر متمرکز شد. روانشناسان دریافتند امکان دارد ذهن انسان را نیز به صورت سیستم دستکاریکننده نماد درنظر گرفت که اطلاعات از طریق آن جریان مییابند. دادهها از زمانی که از طریق حواس به شکل درونداد دریافت میشوند تا زمانی که در برونداد به شکل رفتار نمایش یابند، به طور فعال رمزگردانی شده و تغییر مییابند و سازماندهی میشوند. در این رویکرد افراد به صورت موجودات فعال و معقول درنظرگرفته میشوند و فرایندهای تفکر همچون ادراک، توجه، حافظه، راهبردهای برنامهریزی، طبقهبندی اطلاعات و درککردن قطعات کتبی و شفاهی مورد بررسی قرار میگیرد. این رویکرد درباره نحوه حل مسایل شناختی کودکان تا بزرگسالی توجیهات دقیقی ارائه میکند (برک ، 2007؛ سیدمحمدی، 1387).
طبق این نظریه طرحوارهها واحدهای اطلاعاتی هستند که ذخیره میشوند و قادرند در برخی شرایط در آینده تحت شرایط مناسب فعال شوند. اطلاعات سازماندهی شده در طرحوارهها جای میگیرند، طرحواره پیکره انبار شده از دانش اساسی هستند و در تعامل با اطلاعات جدید به درک و فهم محیط، تصمیمگیری و حل مساله کمک میکنند و روی بازیابی اطلاعات اثر میگذارند. حافظه و ابعاد آن نقش بسیار مهمی در پردازش اطلاعات ایفا میکنند و بیشتر اطلاعات از طریق حافظه تداعی و یادآوری میشوند (جیمز ، ریچلت ، فرستون ، بارتون ، 2007).
به عبارت دیگر، طرحوارهها خاطرات هستند. این رویکرد معتقد است درمانگر باید بخش وسیعتری از ماهیت طرحواره را به جای مشاهده آن تنها به عنوان شناخت بررسی کند، درمانگران باید به نمایندگی آنها را به عنوان ذخایر حواس چندگانه مورد مشاهده قرار دهند. به این ترتیب، طرحواره میتواند به اندازه کافی به شرح و تشریح تجارب گذشته که متشکل از شناخت حسی و ویژگیهای حسی (بویایی،لامسه،چشایی و غیره) هستند، بپردازد. هر دو این ویژگیها در یک واحد منسجم ذخیره و بازیابی میشوند. از این رو، زمانی که برخی نشانههای افسردگی همراه با ارزیابی شناختی میشود یکی از این دو یعنی نوع ذخیره و بازیایی تجربه افسردگی بیمار را تعیین میکند. اگر چنین ویژگیهایی را دربرداشت نیاز به حضور درمانگران جهت ارزیابی مناسب و به موقع با هدف مداخله مناسب و ارائه استراتژیهای ضروری است(جیمز، ریچلت، فرستون، بارتون، 2007).
روانشناسان شناختی جدید همچون اندرسون ، (1995) معتقدند شناخت به جریان توجه، ذخیرهسازی و بازیابی اطلاعات از حافظه گفته میشود و این شناخت توسط فرآیندهای عالی ذهن کنترل میشود. فرایندهای عالی کنترلکننده به عنوان مهارتهای فراشناخت تلقی میگردند و در ارزیابی، بازبینی یا کنترل شناخت نقش مهمی ایفا میکنند (برک، 2007؛ سیدمحمدی، 1387).
در توضیح پردازش اطلاعات کارکرد حافظه مورد توجه قرار میگیرد. در تببین کارکرد حافظه الگوهای متعددی همچون الگوی انبار حافظه چندگانه ، مدل حافظهکاری ، مدل سطوح پردازش، مدل اریکسون و کینچ ، مدل نورمن و شالیس ، تبیین نوینی از مدل حافظه کاری، نظریه برانگیختگی گسترده ، ACT وغیره مطرح شده است.
مدل بدلی و هیچ مدلی برای توضیح حافظه کوتاهمدت است. بر اساس این الگو حافظه کاری یک کنترلکننده توجهی یا مجری مرکزی است که تعدادی از سیستمها را بررسی و هماهنگ میکند. بدلی و هیچ برای اشاره به قطعهای از حافظه که هنگام کار روی یک مطلب مورد استفاده قرار میگیرد از واژه حافظهکاری استفاده کردند. مطابق این الگو دو انبار دیداری و شنیداری به طور جداگانه به پردازش اطلاعات دیداری و شنیداری کمک میکند. مجری مرکزی به عنوان مرکز توجه عمل کرده و دو سیستم درگیر یعنی حلقه واجشناسی یا مسیر طرح فضایی-دیداری را به وجود میآورد (ابوالمعالی به نقل از فلنگان و کاردول،2004؛ زیرچاپ).
حلقه واجشناختی با اطلاعات مبتنی بر گفتار و مسیر طرح فضایی-دیداری با اطلاعات مبتنی بر دیدن سروکار دارد. هر یک از این دو مسیر خود به قسمتهای مجزا جهت پردازش اطلاعات تقسیم میشوند. حلقه واجشناسی به دوقسمت انبار فنولوژیکی (لغات شنیده شده را در خود ذخیره میکند و گوش درونی است) و فرایند تلفظی ( لغات شنیده یا دیده شده را به کار میگیرد و مشابه صدای درونی است) تقسیم شده است. مسیر فضایی-دیداری نیز شامل مسیر دیداری(چیزهایی که مشابه به نظر میرسند) و مسیر فضایی(ارتباط میان چیزها را مطرح میکند)، است (ابوالمعالی به نقل ازاستیلز 2005، زیرچاپ).
شیفرین در مدلسازی حافظه و شناخت انسانی سهم مهمی دارد و عرصه های ادراک، توجه و یادگیری، مطالعات بسیاری انجام داده است. وی مدل پیشنهادی خود را برای حافظه با همکاری ریچارد اتکینسون به نام مدل دو انبارهای ارائه داد. این مدل به تمایز میان انباره کوتاهمدت موقتی و انباره دایمیتر بلندمدت اشاره میکند. فرض اساسی در این مدل مطرح میسازد که ذخیرهسازی اطلاعات در حافظه بلندمدت توسط پردازش اطلاعات در حافظه کوتاهمدت مشخص میشود. در این مدل جستجوی حافظه در دو انباره کوتاهمدت و بلندمدت جدا از یکدیگر صورت میگیرد و بازیابی حافظه بلندمدت بر اساس شباهت با قراین و نشانهها است. شیفرین اشاره میکند که علت فراموشی از بین رفتن حافظه نیست بلکه بازیابی دچار مشکل شده است و تمامی خاطرات از طریق بهترین قراین و جستجوی بسیار گسترده قابل بازیابی است. بر این اساس شیفرین با کمک راییج میکرز و بر اساس نظریه دو انبارهای مدل دیگری به نام جستجو در حافظه ارتباطی طراحی کرد. در این مدل راهبردهایی که توسط آن قراین با یکدیگر ترکیب و فرایند بازیابی شکل میگیرد را نشان میدهد. حافظه ارتباطی مدل استانداردی برای یاداوری است و شیفرین و گیلوند این مدل را به بازشناسی گسترش دادند. شیفرین اشاره میکند که یادآوری به صورت جستجوی نظاممند برای یافتن قراین خاص است که برخی اوقات نتایج مطلوب به بار میآورد در حالی که بازشناسی نوعی قضاوت در مورد یک احساس عمومی از آشنایی است و در ادامه اشاره میکند که در مدل حافظه ارتباطی این دو باهم مرتبط هستند ولی از نظر تکالیف و فرایندهایی که با آنها در ارتباط است متفاوتند. شیفرین و همکاران خود طی مطالعاتی بر روی حافظه دریافتند که تجارب نه تنها باعث شدت یافتن بلکه تفکیک بازنمایی آیتمهای حافظه میشود. مدل جدید بازیابی موثر از حافظه نام گرفت. در این مدل بازیابی بهینه از حافظه و تصمیم گیریهای مناسب در شرایط بحرانی و همچنین اصول ذخیرهسازی مورد بحث و بررسی قرار گرفت. این اصول راهکارهایی را اشاره میکند که بر اساس آن تجارب رویدادی با رشد درهمآمیخته و در نهایت دانش بافتاری پایدار را شکل میدهد. همچنین وی در مطالعات بعدی خود به مدل سازی پدیده حافظه ضمنی اشاره میکند(دیباییان، 1386).
اتکینسون و شیفرین در سال 1968 مدل پیشنهادی خود برای حافظه را ارائه دادند. طبق این مدل آنها ساختار حافظه را شامل سه انباره حسی، کوتاهمدت، بلندمدت درنظر گرفتند. در این مدل فرض بر این است که ابتدا اطلاعات از طریق انواع گوناگون گیرندهها و اندامهای حسی وارد انباره حسی میشود که زمان ماندگاری اطلاعات در حافظه بینایی(تصویری) کمتر از حافظه شنوایی(صوتی) است. در زمان انتقال اطلاعات از حافظه حسی به حافظه کوتاهمدت قسمت اعظم اطلاعات از میان میرود. در اغلب موارد این اطلاعات به صورت کلامی یا تصویرسازی رمزگذاری میشوند و به حافظه بلندمدت ذخیره میشود که ماندگاری اطلاعات در آن طولانی و تقریبا تا پایان عمر است.
از سوی دیگر اندرسون در الگوی کامپیوتریACT زوجهای عمل- شرط (اگر—— پس) را معرفی میکند که بیشباهت به خطای شناختی در بیماران افسرده نیست. بر اساس این الگو در پردازش خودکار فعالترین طرحواره از حافظه بلندمدت بازیابی شده،کنترل و نظارت را در دست میگیرد و در جهت تایید این طرحواره دروندادها به برونداد تبدیل میشوند(پدسکی ،1995؛ قاسمزاده،1386).
براساس رویکرد درمانی مبتنی بر پردازش اطلاعات خاطرات درباره وقایع گذشته مجدد تداعی میشود و فرد به طور مستقیم با تعارضات و باورهای ناسازگار خود مواجه میگردد و پردازش خودکار در این فرایند به پردازش کنترل شده تبدیل میشود. رسیچ و شانیک در سال 2002 با توجه به رویکرد پردازش اطلاعات به روشهای زیر به منظور درمان علایم افسردگی در بیماران افسرده اطلاعات اشاره کردند.
مرور خاطرات و آموزش تداعی معنایی احساسات و ثبت آنها از طریق داستان گویی.
کمک به مراجعین در جهت شناسایی پردازش خودکار اطلاعات و تاثیر بر حالات هیجانی.
راهکارهای تغییر باورها از طریق تمرکز بر توانایی حل مساله.
ثبت افکار و احساسات در برگه A-B-C الیس.
در این پژوهش با توجه به راهکارهای مطرح شده توسط رسیچ و شانیک و نقشکنترلکننده حافظه کوتاهمدت به عنوان مجری مرکزی و نقش توجه آگاهانه پژوهشگر تلاش خواهد کرد که جهت کاهش علایم افسردگی در بیماران افسرده از روش درمانی شناختی مبتنی بر پردازش اطلاعات (IPT) و الگوهای حافظه مرتبط با آنها (الگوی ACT و الگوی بدلی و هیچ) استفاده کنند. لذا پژوهشگر درصدد است به این سئوال پاسخ دهد که آیا به کارگیری روش درمان مبتنی بر اطلاعات منجر به کاهش علایم افسردگی میشود؟
3-1) ضرورت و اهمیت پژوهش
در این پژوهش از آنجا که بیماری افسردگی یکی از شایعترین بیماریهای روانی است و ابعاد گوناگون فردی، اجتماعی، اقتصادی را در برمیگیرد و عوامل متعددی میتواند در ایجاد و عود مجدد آن پس از درمان نقش داشته باشد، با نگاهی جدید به ارزیابی عوامل موثر و زیربنایی ایجاد این اختلال پرداخته خواهد شد که در صورت دستیابی به آن عوامل بتوانیم به درمان و رفع مشکل پرداخته و یا در جهت پیشگیری از عود مجدد این بیماری در زمان مناسب اقدامهای لازم را انجام دهیم. ریشه تحولی باورهای ناسازگار در تجارب ناگوار دوران کودکی پنهان است. باورهایی که زودتر پدید میآیند و معمولا قویترین هستند، از خانوادههای هستهای نشات میگیرند. تا حد زیادی پویاییهای خانواده، بازتاب دقیق پویاییهای جهان ذهنی کودک هستند. زمانیکه در موقعیتهای از زندگی بزرگسالی بیماران، طرحوارههای ناسازگار اولیه فعال میشوند، معمولا خاطرهای هیجانانگیز از دوران کودکی یادآوری و تجربه میشود. خاطرات توام با هیجان مرتبط از حافظه درازمدت بازیابی میشود و در شکلگیری باورها نقش بازی میکنند. با این حال، باورهایی که بعدا در سیر تحول شکل میگیرند زیاد عمیق و نیرومند نیستند (یانگ ،کلوسکو ، ویشار ،1950؛ حمیدپور، اندوز، 1388).
به نظر میرسد بخشی از علایم و بازگشت مجدد افسردگی به علت مرور باورهای منفی و خاطرات و هیجانهای ناگوار قبلی باشد که درمانگر میتواند پس از فعالسازی و شناسایی خاطرات، از تمام فنون و تکنیکهای فراحافظه و پردازش اطلاعات جهت درمان استفاده کند. به طور کلی تحقیقاتی که در حوزه روانشناسی و علوم تربیتی صورت میگیرد از دو جهت شناخت و درمان بیماری، اهمیت جهت امور پژوهشی حایز اهمیت است. در راستای تلاشها و پژوهشهای دامنهدار و گستردهای که در آسیبشناسی روانی افسردگی با توجه به نظریهها و رویکردهای مختلف درمانی از جمله طرحواره درمانی به عمل آمده است و ویژگیهای شخصیتی در افراد افسرده مورد بررسی قرارگرفته و به کاهش علایم افسردگی در بیماران افسرده پرداخته است ولی هیچ یک از این درمانها به طور متمرکز بر بازسازی حافظه در این بیماران به شکل خاص تاکید نداشته است. دومین دلیل اهمیت پژوهش این است که کلیه تحقیقاتی که در حوزه علم و دانش صورت میگیرد هر چند جزیی، باز گرهگشای بسیاری از تنگناها و مشکلاتند و میتوانند راه را برای تحقیقات بیشتر و نتایج بهتر بگشایند. یافتههای حاصل از این تحقیقها میتوانند سنگ بنایی برای علاقمندکردن دانشپژوهان به خصوص گروههایی نظیر روانشناسی باشد. از نظر علمی یافتن پاسخ برای پرسشها حایز اهمیت است چرا که چنین یافتههایی میتواند راهبردهایی را به منظور شناخت و درمان در این زمینه پیشنهاد کند و در جهتگیریهای درمانی، به خصوص بعد از بررسیهای شناختی و تشخیصی مثمرثمر واقع گردد. به علت آنکه نه در داخل و نه در خارج از کشور تحقیق حاضر تاکنون صورت نگرفته است، تحقیق حاضر میتواند راه را برای سایر متخصصین هموار نماید. به عبارت دیگر نتایج این پژوهش میتواند از یکسو پایهای برای پژوهشهای بعدی شده و از سوی دیگر در امر درمان افراد مبتلا به افسردگی مورد استفاده قرار گیرد.
4-1) اهداف پژوهش
اهداف کلی:
1. شناسایی اثرات روش درمان مبتنی بر پردازش اطلاعات در کاهش علایم افسردگی
2. ارائه توصیههای درمانی مبتنی بر رویکرد پردازش اطلاعات جهت درمان بیماران افسرده
5-1) فرضیه پژوهش
روش درمان مبتنی بر پردازش اطلاعات منجر به کاهش علایم افسردگی در بیماران مبتلا به افسردگی اساسی میشود.
6-1) تعاریف متغیرها
تعاریف نظری:
درمان مبتنی بر رویکرد پردازش اطلاعات: مدل درمانی جدیدی است که سازمان شناختی و توانایی آن برای پردازش موازی اجازه میدهد تا نظام ارزیابی چند لایهای به وجود آید تا محرکها در سطوح مختلف و مناسب ارزیابی شوند (ایورت و فلگویس ،2002).
افسردگی: فرد بخش عمدهای از روز و تقریبا هر روز حداقل به مدت دو هفته به طور مشخص علاقه خود را به فعالیتهای لذتبخش از دست داده و احساس غم و اندوه فراوان کند و ممکن است کاهش قابل ملاحظهای در وزن (بدون آن که رژیم غذایی گرفته باشد) و یا افزایش وزن، بیخوابی یا خوابزدگی، بیقراری یا کندی روانی –حرکتی، خستگی یا نداشتن انرژی، احساس بیارزشی یا گناه بیش از حد یا نامناسب، کاهش توانایی در فکر یا تمرکزکردن یا دودلی، افکار مرگ یا خودکشی و یا اندیشهپردازی بدون برنامه با خودکشی و یا اقدام به آن را تقریبا هر روز تجربه کند (باچر، 2007؛ سیدمحمدی،1388،ص.12).
تعاریف عملیاتی:
درمان مبتنی بر پردازش اطلاعات: درمانی که با کمک بسته درمانی طراحی شده بر اساس رویکرد پردازش اطلاعات با تمرکز بر حافظه بر روی مراجعان در گروه آزمایشی به کار گرفته خواهد شد.
گروه آزمایشی: زنان 20-35 سال با سطح تحصیلات دیپلم به بالا و تشخیص افسردگی اساسی که تحت درمان دارویی قرار دارند و در معرض 20 جلسه 1.5 ساعته تحت درمان مبتنی بر پردازش اطلاعات قرار خواهند گرفت.
گروه کنترل: زنان 20-35 سال با سطح تحصیلات دیپلم به بالا و تشخیص افسردگی اساسی که تحت درمان دارویی قرار دارند و تحت هیچگونه درمان قرار نمیگیرند.
گروه پلاسیبو: زنان 20-35 سال با سطح تحصیلات دیپلم به بالا و تشخیص افسردگی اساسی که تحت درمان دارویی قرار دارند و در معرض 30 ساعت آموزش مهارت ارتباط موثر قرار خواهند گرفت.
علایم افسردگی: در این پژوهش منظور از افسردگی نمره افراد شرکتکننده در آزمون افسردگی بک (ویرایش دوم) است که در مقیاسهای غمگینی، شکست گذشته، احساس گناه، دوستنداشتن خویش، افکار خودکشی، بیقراری، بدبینی، لذت نبردن، احساس تنبیه، خودانتقادی، گریهکردن، از دستدادن علاقه، بیتصمیمی، ازدستدادن انرژی، تحریکپذیری، اشکال در تمرکز، بیارزشی، ازدستدادن علاقه جنسی، تغییر در الگوی خواب، تغییر در الگوی اشتها، خستگی یا کسالت مورد بررسی قرار میگیرد و در هر مورد و در مجموع بالاترین نمره را بگیرند.
متغیرها:
متغیر مستقل: درمان مبتنی بر پردازش اطلاعات (بسته درمانی)
متغیر وابسته: علایم افسردگی اساسی
متغیر کنترل: سن، جنس، تحصیلات
در این پژوهش زنان 20-35 سال با سطح تحصیلات دیپلم به بالا که در یک محدوده شهری از سطح شهر (منطقه 14) تهران زندگی میکنند، مورد آزمون قرار گرفتند.
فصل دوم
مروری بر مبانی نظری
و پیشینه پژوهش
1-2) مقدمه
چه تعداد و چه نوع افرادی دچار بیماری افسردگی میگردند این خود سئوال مهمی است اما به نظر میرسد از آن مهمتر عواملی باشند که سبب ایجاد این بیماری و پیامدهای آن میشوند. تاکنون درمانهای بیشماری جهت بهبود و جلوگیری از عود بیماری افسردگی پدید آمده است اما معمولا پس از هر نوع درمان تعدادی از مراجعان علیرغم بهبودی نسبی هنوز علایمی از خلق پایین را نشان میدهند و به طور کامل بهبودی حاصل نمیشود و معمولا شاهد عود مجدد افسردگی هستیم. مطالعات فراوانی در خصوص انواع درمانها و تاثیرات آنها بر روی بیماران افسرده صورت گرفته که در اینجا نیاز به طرح آنها نیست اما در مجموع پایه و اساس تمام این مطالعات و پژوهشها نظریههای متعدد اجتماعی و روانشناسی بوده است که ابعاد مختلف شخصیت فردی و اجتماعی انسان را مد نظر قرار میدهند.
در رویکردهای نوین همچون شناختی و طرحوارهدرمانی روانشناسان معتقدند که نوع تفسیر بیمار افسرده از رویدادها سبب بروز خلق منفی و حالت غمگینی در آنها میشود. در رویکرد درمانی پردازش اطلاعات درمانگران معتقدند که نحوه پردازش اطلاعات در بازیابی و شناخت تاثیر بسزایی دارد. سازمان شناختی و توانایی جهت پردازش موازی به فرد اجازه میدهد تا نظام ارزیابی چند لایهای به وجود آید و محرکهای ارائه شده در سطوح مختلف ارزشیابی و تعبیر و تفسیر شوند (ایورت و فلگویس ، 2002).
اطلاعات از دنیای برون به صورت محرکهای شیمیایی یا فیزیکی از طریق حواس به حافظه منتقل میشود. اولین مرحله پردازش اطلاعات تغییر دادههای به حس درآمده به گونهای است که بتوانیم در حافظه جای دهیم یعنی آنها را رمزگذاری نماییم. معمولا اطلاعاتی که مورد توجه قرار گرفتند وارد سیستم پردازش و ذخیرهسازی میشوند. اطلاعات مدت اندکی در حافظه کوتاهمدت باقی خواهد ماند و در صورت لزوم توسط راهبردهای حافظه مورد توجه قرار گرفته و از طریق مجری مرکزی بخشی که اطلاعات در آنجا مورد توجه قرار میگیرد به حافظه بلندمدت منتقل میشود. راهبردهای حافظه فعالیتهای ذهنی عمدی هستند که احتمال یادآوری ما را افزایش میدهند. پردازش خودکار جهت افزایش ظرفیت محدود حافظه کوتاهمدت به ما این امکان را میدهد تا به طور همزمان قادر به تمرکز روی اطلاعات دیگر در اطراف خود باشیم و اطلاعات ذخیره شده کمتر با تحریفهای شناختی همراه گردد. زمانی که اطلاعات را رمزگذاری میکنیم آنها را به چارچوبهای روانی میفرستیم تا قادر به بازیابی آنها به صورت ذهنی باشیم (ابوالمعالی و همکاران، 1389).
اطلاعات ثبتشده در حافظه بلندمدت، همان طرحوارهها از نظر یانگ هستندکه فرد بر اساس آن شناختهای خود از وقایع برون را شکل میدهد (بیابانگرد، 1389) و همانگونه که الیس مطرح میکند تفسیر ما از وقایع، هیجانات و رفتار ما را شکل میدهد(شفیعآبادی و همکاران، 1388).
در این فصل با بهره گرفتن از مدلهای حافظه، نحوه پردازش افراد افسرده و علت شکلگیری خلق منفی آنها به واسطه اطلاعات رمزگذاریشده در حافظه بلندمدت مورد بررسی قرار میگیرد و مطرح میشود که چگونه میتوان از طریق پردازش مجدد اطلاعات با کمک راهبردهای حافظه به بازسازی معنایی و رمزگذاری مجدد خاطرات پرداخته شود و با تغییر خاطرات بیماران افسرده و نوع تعبیر و تفسیر آنها از وقایع پیرامونشان، شاهد کاهش علایم افسردگی باشیم.
2-2) تاریخچه
یکی از مهمترین برنامههای جوامع امروزی ارتقای عاطفه مثبت و سلامت روان به همراه کاهش عواطف منفی و افسردگی است که کشف ارتباط بین شناخت و عاطفه مبتنی بر درک ارتباط بین منطق و هیجان در انسان است (فورگاس ،2005، راجزی، 1387). بقراط اولین بار نظریه علت شناختی افسردگی را با عنوان عارضه سودا مطرح کرد و فرضیههای متعددی درباره مبنای افسردگی مطرح شد و کوششهای فراوانی برای درمان این بیماری آغاز شد. مالیخولیا در زبان یونانی به معنی افسردگی بکار گرفته میشود و تاکنون نیز در فرهنگ ما و در خلال قرون با این مفهوم باقی مانده است. در قرن نوزدهم آغاز دستهبندی اختلالها و طبقهبندی افسردگی در دسته هذیانها بود که بعدها از اختلالات هذیانی مجزا شده و در سطح اختلالات خلقی دستهبندی شد (دادستان، 1382). افسردگی احساس مشخص غمگینی، تنهایی و بدبینی است که با کاهش انرژی و علاقه، احساس گناه، اشکال در تمرکز، بیاشتهایی و افکار مرگ و خودکشی همراه است. با توجه به شیوع روزافزون این اختلال برای درمان آن از روشهای نوین دارویی و غیردارویی استفاده میشود. در این پژوهش ابتدا به تعاریف متغیرهای مورد نظر در پژوهش پرداخته میشود و سپس توضیح تئوریهای مرتبط و راهکارهای درمانی آن که در تبیین پژوهش اثرگذار است، مدنظر قرار میگیرد؛ در پی آن میزان شیوع افسردگی و پیشینه پژوهشی این بیماری مورد بررسی قرار میگیرد.
3-2)تعاریف
افسردگی
در معنای محدود پزشکی افسردگی به منزله یک بیماری خلق و خو یا کنش خلق و خو است. در سطح معمول بالینی افسردگی نشانگانی است که تحت سلطه خلق افسرده است و بر اساس بیان لفظی و غیرلفظی به صورت عواطف غمگین، اضطرابی و یا حالتهای برانگیختگی نشان داده میشود. در معنای دیگر افت گذرا یا دوامدار تنود عصبی- روانی که به صورت یک مولفه بدنی (سردردها، خستگیپذیری، بیاشتهایی، بیخوابی، یبوست، کاهش فشار خون و جز آن) و یک مولفه روانی (احساس به پایان رسیدن نیرو، کهتری، ناتوانمندی، غمگینی و جز آن) نمایان میشود. حالت روانی ناخوش که با دلزدگی، یاس و خستگیپذیری مشخص میشود و در بیشتر مواقع با اضطرابی کم و بیش شدید همراه است. در یک جمعبندی کلی مفهوم افسردگی در سه گونه متفاوت معنا یافته است: به منظور مشخص کردن احساسهای بهنجار غمگینی، یاس، ناامیدی و جز آن و بروز آنها به عنوان نشانه یک اختلال. به منظور توصیف اختصاری یک نشانگان که شامل نشانههای عاطفی، شناختی، حرکتی، فیزیولوژیکی و غدد مترشحه است. برای مشخص کردن اختلالهای افسردهوار در چهارچوب اختلالهای روانی که دارای پارهای از علل و گونهای از تحول هستند و به پارهای از درمانگرها پاسخ میدهند (دادستان،1382؛ ص:271).
رویکرد پردازش اطلاعات
رویکردی است که ذهن انسان را بهصورت یک سیستم دستکاریکننده نماد درنظر میگیرد که اطلاعات از طریق آن جریان مییابد، معمولا برای نشاندادن مراحلی که افراد برای حلکردن مسایل و کامل کردن تکالیف طی میکنند از نمودارهای گردشی استفاده میکنند و رشد شناختی را فرایندی پیوسته میداند (برک،2007؛ سیدمحمدی، 1387 ص:488).
حافظه با تاکید بر مجری مرکزی
کلیه اطلاعات از دنیای بیرون و محیط توسط گیرنده های حسی ما دریافت میشود و در بخشی از ذهن ما به عنوان حافظه پس از ورود رمزگذاری،ذخیره و بازیابی میشود. بخشی از حافظه مجری مرکزی است که مانند توجه عمل کرده و اطلاعات را به گونه خاص دریافت و پردازش میکند(ابوالمعالی، زیرچاپ).
4-2) مبانی نظری
در این قسمت به بررسی نظریههای مرتبط با پژوهش پرداخته میشود. از آنجا که نظریهها جهت درمان بکارگرفته میشوند علاوه به بررسی نظریهها راهبردهای درمانی توام با آنها مطرح میشود. قبلا رویکردهای روانکاوی و تحلیلی همچنین رفتاری را جهت درمان افسردگی بکار میگرفتند اما به مرور درمانهای شناختی پا به عرصه درمان گذاشتند. شاید مهمترین خدمت رویکردهای روانپویشی به افسردگی، اشاره آنها به اهمیت فقدان(واقعی و نمادی یا خیالی) برای شروع افسردگی و اشاره به شباهت نشانههای سوگواری با نشانههای افسردگی باشد(باچر و همکاران،2007؛ سیدمحمدی،1388). با توجه به آن که رویکرد مورد نظر پژوهش برگرفته از پردازش اطلاعات است و با رویکردهای شناختی آمیخته است در ذیل به بررسی نظریههای شناختی که در این پژوهش از آنها کمک گرفته خواهد شد، پرداخته میشود.
1-4-2) نظریههای شناختی و راهبردهای درمانی
از آن جا که بررسی ابعاد حافظه و شیوه رمزگذاری و پردازش اطلاعات در ذهن افراد مورد نظر است و در صورت تایید فرضیههای پژوهشی به درمان بیماران مبتلا به افسردگی اساسی کمک خواهد شد لذا به بررسی نظریههای مرتبط با افسردگی و رویکردهای درمانی، همچنین حافظه و پردازش اطلاعات خواهیم پرداخت.
تاکنون تعریف دقیق و روشنی از هیجان و عاطفه ارائه نشده است و بین شناخت و عاطفه و رابطه میان آنها بحثهای فراوانی مطرح شده است. بعضی از روانشناسان شناخت را بر عاطفه مقدم میدانند و به ارزیابی آن قبل از عاطفه میپردازند و گروه دیگری پیامد عاطفی شناخت را مورد بررسی قرار میدهند. هیجانهای مثبت و منفی به ترتیب منجر بهشکلگیری راهبردهای شناختی جذب (درونسازی) و انطباق (برونسازی) میشوند (فورگاس ،2005؛ راجزی ، 1387) که به طور کاملتر در جای مناسب به آنها خواهیم پرداخت. حالتهای عاطفی که در گذشته تجربه کردیم در ارزیابی ما تداخل ایجاد میکند. ساختار ارزیابی هیجانی یا قواعد هیجانی اغلب شکل منطقی در قالب اگر- بنابراین دارند و میتوان با کنار هم گذاشتن این ارزیابیها به فهرست پاسخهای هیجانی در موقعیتها دست یافت (فورگاس، 2005؛ راجزی، 1387).
نظریهپردازان متعددی به بررسی ذهن و روان انسان پرداختند و درمانهای برگرفته از این نظریهها به شیوههای گوناگون در درمان بیماریهای روانی اثرگذار بوده است که در ذیل به نظریههای مرتبط با درمان افسردگی پرداخته خواهد شد. از جمله نظریه پردازان شناختی آلبرت الیس است که با طرح نظریه خود توجه خاصی بر روی نوع شناخت و برداشت افراد از وقایع را مدنظر قرار داد و درمان خود را بر تغییر تعابیر افراد از وقایع متمرکز ساخت. در این پژوهش از بخشهایی از نظریه و راهبردهای درمانی وی استفاده خواهد شد که بدان به طور مفصل پردخته میشود.
الف) آلبرت الیس و نظریه درمانی عقلانی- عاطفی
الیس از دیدگاه فیزیولوژیک، اجتماعی و روانشناختی به شخصیت انسان مینگرد. وی از نظر فیزیولوژیکی انسان را موجودی میداند که ذاتا آمادگی شدید برای تفکر غیرمنطقی و غیرعقلانی دارد و از نظر اجتماعی انسان را موجودی اجتماعی میداند. او معتقد است انسان به عشق و محبت، توجه و مراقبت تمایل دارد و از مورد تنفر قرار گرفتن، بیتوجهی و ناکامی دوری میجوید. بنابراین وقتی واقعهای فعالکننده برای وی اتفاق میافتد، بر اساس تمایلات ذاتی خود ممکن است برداشت متفاوتی از موضوع داشته باشد.گاهی برداشتهای وی حاوی افکار، عقاید و باورهای عقلانی و گاهی حاوی افکار، عقاید و باورهای غیرعقلانی است(شفیعآبادی و همکاران،1388).
الیس مطرح میکند که اگر فرد تابع افکار و عقاید منطقی و عقلانی خود باشد، با عواقب منطقی روبرو خواهد شد و شخصیت سالمی خواهد داشت، درحالی که اگر فرد تابع افکار غیرمنطقی و غیرعقلانی خود شود با عواقب غیرمنطقی مواجه میشود و فردی مضطرب و غیرعادی خواهد شد که شخصیت ناسالمی دارد. در واقع زمانی که برای فرد واقعه ناراحتکنندهای اتفاق میافتد احساس اضطراب و تشویش میکند و با کمک نظام باورهای خود به از بین بردن این اضطراب روی میآورد و نوع انتخاب نگاه وی به موضوع میتواند هیجان وی را بسازد. وی اضطراب و ناآرامی را نتیجه طرز تفکر غیرمنطقی و غیرعقلانی فرد میداند(شفیعآبادی و همکاران،1388).
مشاهدات بالینی رایج درباره مراجعانی که از اختلالهای هیجانی در رنج هستند، نشانگر درجه گسستگی بین تفکر عقلانی و تجربه هیجانی آنان است. محققان اشاره کردند که مشکلات هیجانی معمولاً وقتی رخ میدهد که مراجعان پیمیبرند باورهایشان غیرمنطقی است(سالاس ایورت و فلگویس ،2002).
شیوه رواندرمانی عقلانی که کمی بعد درمان عقلانی- عاطفی نام گرفت تا حد زیادی بر اساس منطق و استدلال طراحی شده است. از آنجا که ناراحتیها و اضطرابها را زاییده افکار غیرمنطقی میداند الیس معتقد است برای درمان بایست از آموزش، استدلال، منطق، هدایت صریح و مستقیم حداکثر استفاده را داشت تا بتوان افکار منطقیتر و عقلانیتر را جایگزین افکار غیرعقلانی کرد و مراجع را از شر آنها نجات داد. هدف از روان درمانی این است که تغییرات مطلوبی در نظام اعتقادی فرد پدید آید و عقاید غیرمنطقی خود را رها کرده و به سوی تفکر منطقی روی آورد. تمام تلاش درمانگر آمادهسازی مراجع جهت رویارویی و مبارزه با افکار غیرعقلانی و پیامدهای ناگوار آن است. از شیوههای ایفای نقش، الگوسازی، شوخی و بذلهگویی، پذیرش غیرشرطی، نصیحت و ترغیب میپردازد. به مراجع کمک میکند تا به شناسایی افکار نامناسب خود بپردازد و با واقعیت روبرو شود و در این مسیر همچون آموزگاری با مراجع همراه خواهد شد و درمان بر اساس A-B-Cصورت میگیرد (شفیعآبادی و همکاران،1388).
در این نظریه درمانگر در جلسه درمان با فردی روبرو است که حادثه ناخوشایند(a) مراجع را دچار پیامد عاطفی ناگوار (c) کرده است. همانطور که اشاره شد الیس معتقد است مراجع پیامدهای ناگوار(ic) را به (a) حادثه رخ داده نسبت میدهد و نه به افکار و باورهای غیرعقلانی (ib) خود که سبب بروز این برداشت و حال عاطفی ناگوار در وی شده است. درمانگر تلاش میکند مراجع را به این خطاهای خود آگاه سازد و به او کمک میکند تا طی مبارزه با آن افکار (d) عقاید منطقی و عقلانیتری(e) را جایگزین کند و در نتیجه به شناخت بهتر(ce) و رفتار موثرتر(be) دست یابد.در ذیل مطالب اشاره شده طی یک نمودار به تصویر کشیده شد.
(شفیعآبادی و همکاران به نقل از الیس، 1388ص:128)
از دیگر نظریهپردازان که طی سالهای بعد پابه عرصه گذاشت آرون بک است که نظریه شناخت درمانی خود را به شکل گستردهتری بر مبنای شناخت بنا نهاد و راهبرد درمانی خاص خود را ارائه کرد. بک تمرکز خود را بر نگاه فرد به خود، دیگران و دنیای برون قرار داد و نوع شناخت فرد نسبت به این سه موضوع را سبب شکلدهی اختلالات روانی و یا سلامت روان افراد میدانست. در ذیل به توضیح کامل شکلگیری این نظریه و پیشنهادات درمانی مورد تاکید در آن پرداخته میشود.
ب) آرون بک و نظریه شناخت درمانی
بک و همکارانش (بک و همکارانش، 1990؛ آلفورد وبک ، 1997) برای درمان بیماران مبتلا به اختلالات شخصیت در مدل کلاسیک شناخت درمانی تغییراتی ایجاد کردهاند. آنها شخصیت را به عنوان الگو ویژه از فرآیند اجتماعی، انگیزشی و شناختی- عاطفی تعریف کردهاند (آلفورد و بک، 1997؛ ص 25 ) آنها شخصیت را به گونهای تعریف کردهاند که رفتارها فرایندهای فکری پاسخهای هیجانی و نیازهای انگیزشی را دربرمیگیرد (یانگ،کلوسکو، ویشار1950؛ حمیدپور، اندوز،1388).
از سال1967یکی از بانفوذترین نظریههای افسردگی، نظریه بک است. روانپزشکی از نظریههای روانپویشی افسردگی سرخورده شد و نظریه شناختی افسردگی را بنا کرد. شناخت درمانی به عنوان جنبشی فراتر از محدودیتهای روانتحلیلی و ماهیت محدودکننده رفتارگرایی افراطی پرورش یافت (دوبسن ، 1988) و مستقیما از تلاشهای بک در به آزمون کشیدن تئوری فروید ناشی شد. از آنجا که برجستهترین علایم افسردگی عموما نشانههای خلقی یا عاطفی بود، بک مطرح ساخت که نشانههای شناختی افسردگی اغلب مقدم بر نشانههای خلقی و عاطفی میشوند و نه برعکس. در نظریه وی شناختهای منفی مورد توجه واقع میشوند. در این تئوری افسردگی خشمی است که بر خود شخص برمیگردد. طبق مدل شناختی افسردگی بک برخی تجارب اولیه میتوانند به تشکیل فرضهای کژکار منجر شود و اگر بعدها در زندگی وقایع مهم و عوامل استرسزا این فرضها را فعال سازد، فرد را نسبت به افسردگی آسیبپذیر میسازد. بک در مطالعه بیماران افسرده خود به این نتیجه رسیدکه ویژگیهای افسردگی را سوگیری مداوم شخص در جهت تفسیر منفی خویشتن، محیط و آینده تشکیل میدهد و هیجانها به عنوان پیامد ارزیابیهای شناختی جاری شخص تبیین میشوند: ارزشیابیهای تحریف شده و عواطف منفی ناشی از این تحریفها در مرکز توجه الگوی شناختی قرار دارد (هاوتون و همکاران،1989، قاسمزاده،1382).
این فرضهای کژکار موجب افکار خودکارمنفی میشوند که نشانههای افسردگی را به وجود میآورند که این خود افکار خودکار افسردهکننده را تقویتمیکند. افکار خودکار منفی زیر سطح آگاهی روی میدهد و پیشبینیهای بدبینانه ناخوشایند را برای فرد دربردارد که این پیشبینیها مثلث شناختی منفی را میسازد. همچنین بک معتقد بود که انواع سوگیریها یا خطاهای شناختی منفی، این مثلث شناختی را حفظ میکند و هر یک از این پردازشهای سودار اطلاعات منفی مرتبط با خود را دربردارد. بک معتقد است اگر کسی قبلا افسرده بوده است، عمدتا اتفاقات بدی را که روی دادهاند یادآوری میکنند و با این کار احتمالا افسردگی را حفظ کرده یا تشدید میکند (باچر و همکاران،2007؛ سیدمحمدی،1388).
بک در مقابله با الگوهای روانتحلیلی و سنتهای رفتارگرایانه شدید این دیدگاه را مطرح کرد که باورداشتهای ناکارآمد میتواند به سادگی به سطح هوشیاری برسد. به نظر بک فرضیههای اساسی درباره خود، آینده و محیط نیز بر اساس همان مکانیزمهای غیرآسیبشناختی که سایر عادات تفکر و رفتار را نیز به صورت خودکار در میآورند، ناهوشیار به نظر میرسند. در مدل شناختی بک نظر بر این است که تجربه افراد، به تشکیل فرضها و یا طرحوارههایی درباره خویشتن و جهان میانجامد و این فرضها یا طرحوارهها، خود، در سازمانبندی ادراک و در کنترل و ارزیابی رفتار مورد استفاده قرار میگیرد. توانایی پیشبینی تجربههای فردی و معنی بخشیدن به آنها برای افراد بهنجار و سودمند است اما گاهی فرضها انعطافناپذیر، افراطی و مقاوم در برابر تغییر هستند و در نتیجه برای فرد ناکارامد یا ناباور هستند. فرضهای ناکارآمد به تنهایی سبب پیدایش افسردگی نمیشوند بلکه اتفاقات مهم پیش آمده در زندگی افراد ممکن است باورهای ارزشی فرد را فعال سازد و اگر فرد بسته به موقعیت دچار شکست شود ممکن است دچار افسردگی گردد. شناخت درمانگران دور باطل افکار خودآیند را درهم میشکنند و فرد را با تحریفهای شناختی خود روبرو میسازند(هاوتون و همکاران، 1989؛ قاسمزاده،1382).
رفتاردرمانی شناختی رویکردی فعال، جهتبخش، محدود از نظر زمانی و ساز مان یافته است که زیربنای آن شناخت فرد است که عاطفه و رفتار وی را در مورد خود و جهان و دیگران شکل میدهد. درمان در این رویکرد با کمک سئوالات سقراطی، هدایتگری اکتشافی و تجربه مشاهدهای پیشخواهد رفت. درمانگر طی جلسات به شناسایی تحریفهای شناختی مراجع میپردازد و مدل درمانی را به مراجع آموزش میدهد. بازنگری فعالیتها و افکارخودآیند منفی به همراه مطالعه جزوات مناسب توام با تکالیف خانگی به فرد در تغییر باورهای ناسازگارش کمک خواهد کرد. یکی از تکنیکهای این درمان توجهبرگردانی است که به فرد در اجتناب از موضوعهای دردناک کمک میکند. میتوان از خاطرات روشن و مشخص مربوط به حوادث لذتبخش گذشته و نیز خیالپردازیها به عنوان توجهبرگردان در درمان استفاده کرد هرچند که ممکن است دسترسی به خاطرات خوشایند دشوار باشد یا دریافتهای شناختی مثبت تحت تاثیر دریافت های منفی قرار گیرد. تشخیص هیجانهای خوشایند و ناخوشایند، همچنین افکار خودآیند منفی با کمک برگه ثبت افکار به عنوان تکلیف خانگی به مراجع ارائه میشود که در درمان از پرکاربردترین ابزارهاست که در ذیل نمونه آن آورده شده است(هاوتون و همکاران،1989؛ قاسمزاده،1382).
جدول1: برگه ثبت افکار بیماران افسرده
تاریخ هیجانها موقعیت افکارخودایند پاسخ منطقی نتیجه
چه احساسی دارید؟
شدت آن چقدر است؟
(0-100) چه کار میکردید و در مورد چه چیزی فکر میکردید؟ افکار شما دقیقا چه بودند:
میزان اعتقاد شما به آنها چقدر بود؟
(0-100) پاسخ منطقی شما به این افکار چیست؟
میزان اعتقاد شما به این افکار چقدر است؟
(0-100) حالا میزان اعتقاد شما به افکار خودایندتان چقدر است (0-100 درصد)؟
چه احساسی دارید (0-100)؟
چه کار میتوانید بکنید؟
(هاوتون و همکاران،1989؛ قاسمزاده، 1382 ص:255)
آرون تی بک نیز در این باره مطرح میکند که اختلالات روانی با آشفتگی در تفکر همراه است و اضطراب و افسردگی با افکار منفی خودکار و تحریف در تفسیر محرک و رویدادها مشخص میشود. تصور میشود افکار منفی یا تفاسیر تحریف شده از فعالشدن باورهای منفی انباشته شده در حافظه بلندمدت منشا میگیرند (بیابانگرد،1389). درمان شناختی میکوشد تا پریشانی و آشفتگی هیجانی مراجعان را با کمک به آنها در تشخیص آزمون و تعدیل تفکر تحریف شده و غیرانطباقی که زیربنای این پریشانی است، بهبود بخشد. این رویکرد در آغاز بر درمان افسردگی متمرکز بود اما اختلالات دیگر همچون اضطرابها، هراسها و دیگر مسایل روانی را دربرمیگیرد. بک درخصوص تحریفهای شناختی و افکار خودآیند منفی که به شکل غیرارادی در زمانهای خاص و تحت فشار یا تنش هیجانی به ذهن میایند سخن میگوید و سعی در شناسایی و معرفی این حالات ذهنی و آموزش به مراجعان جهت تغییر و رفع این حالات دارد(درایدن و نینان ، 1953؛ دهقانی و گنجوی، 1387). بک و همکارانش در مدل کلاسیک شناختی جهت درمان تغییراتی را ایجاد کردند. آنها شخصیت را به عنوان الگوهای ویژه از فرایندهای اجتماعی، انگیزشی و شناختی- عاطفی تعریف کردند که رفتارها، فرایندهای فکری، پاسخهای هیجانی و نیازهای انگیزشی را دربرمیگیرد. مفهوم طرحواره که زبان مشترک جهت تسهیل یکپارچگی بعضی از رویکردهای درمانی را فراهم میکند مطرح شد (یانگ ،کلوسکو ، ویشار ، 1950؛ حمیدپور، اندوز، 1388). نظریه بک ذهنها را به سوی تمرکز بر شناخت و باورهای افراد متمرکز ساخت یانگ از دیگر نظریهپردازان شناختی است که در نظریه درمانی بک عمیقتر گشت و راهکارهای درمانی جدیدی در قالب طرحوارهدرمانی برای درمان افرادی با اختلالات عمیقتر و اختلالات شخصیت مطرح ساخت. نظریه طرحوارهدرمانی و راهبردهای درمانی آن در ذیل مورد بررسی قرار میگیرد.
ج) یانگ و طرحواره درمانی
با این حال اگرچه بسیاری از بیماران با این شیوه درمان (رفتار درمانی شناختی کلاسیک) مشکلاتشان حل میشود ولی بسیاری از آنها به این نوع درمان جواب نمیدهند. بارلو (2001) اشاره میکند که مطالعات نتیجه پژوهی معمولا میزان بالایی از موفقیت درمانی را گزارش میکنند. برای مثال در افسردگی، میزان موفقیت بلافاصله پس از درمان بالاتر از 60 درصد است ولی میزان عود مشکل پس از گذشت یک سال حدود 30 درصد است (یانگ، کلوسکو، ویشار، 1950؛ حمیدپور، اندوز، 1386).
از روانشناسی شناختی که بگذریم در حوزه شناخت درمانی، بک 1967 در اولین نوشتههایش به مفهوم طرحواره اشاره کرد. با این حال در روانشناسی، طرحواره به عنوان هر اصل سازمانبخش کلی در نظر گرفته میشود که برای درک تجارب زندگی فرد ضروری است. یکی از مفاهیم جدی و بنیادی حوزه رواندرمانی، این است که بسیاری از طرحوارهها در اوایل زندگی شکل میگیرند، به حرکت خود ادامه میدهند و خودشان را به تجارب بعدی زندگی تحمیل میکنند، حتی اگر هیچگونه کاربرد دیگری نداشته باشند. این مسئله همان چیزی است که گاهی اوقات به عنوان نیاز به هماهنگی شناختی از آن یاد میشود، یعنی حفظ دیدگاهی با ثبات درباره خود و دیگران؛ حتی اگر این دیدگاه نادرست یا تحریف شده باشد. با این تعریف کلی طرحواره میتواند مثبت یا منفی، سازگار یا ناسازگار باشد و همچنین میتواند در اوایل زندگی یا در مسیر بعدی زندگی شکل بگیرد (یانگ،کلوسکو، ویشار،1950؛ حمیدپور، اندوز،1388).
یانگ متوجه شد که به نظر میرسد برخی از مفروضههای درمان شناختی- رفتاری در مورد بیماران مبتلا به مشکلات منش شناختی صدق نمیکند. در ابتدای درمان شناختی- رفتاری از بیمار انتظار میرفت افکار و احساسات خود را مشاهده و ثبت کند ولی این دسته بیماران قادر به انجام این کار نبودند. به نظر میرسید که شناختواره و هیجانهای این بیماران خارج از دسترشان باشد و بسیاری از این بیماران درگیر اجتناب شناختی- عاطفی بودند. طرحوارهدرمانی بر پایه رفتاردرمانی شناختی کلاسیک بنا شده است و با تاکید بیشتر بر ریشههای تحولی مشکلات روانشناختی در دوران کودکی و نوجوانی، استفاده از تکنیکهای برانگیزنده و ارائه مفهوم سبکهای مقابلهای ناسازگار، به درمان افسردگی میپردازد (یانگ،کلوسکو، ویشار،1950؛ حمیدپور، اندوز،1388).
یانگ مطرح کرد که آنها تصاویر ذهنی خود را بلوکه میکنند و نمیخواهند ریشه مشکلات خود را بیابند و از بسیاری از موقعیتها که روبروشدن با آن به پیشرفتشان کمک میکند اجتناب میکنند. وی اشاره کرد که هیجانهای منفی مثل اضطراب و یا افسردگی از طریق محرکهای مرتبط با خاطرات دوران کودکی برانگیخته میشود و فرد با دوری از این محرکها سعی دارد هیجانهای منفی را درک نکند. این اجتناب برای فرد به شکل عادت درآمده و تغییر راهبرد مقابله با عواطف و خلق منفی در فرد دشوار میگردد. انسان موجودی سرشار از عادات متفاوت است. از طریق انتخابهای مکرر، الگوهای رفتاری گذشته آموخته میشوند و بر اساس آنها، افراد تا حدودی رفتار و واکنش های خود را در زمان تعیین میکنند. عادتها از کارآیی بالایی برخورد دارند، زیرا اجازه میدهند تا با سادهکردن زندگی خود، هر روز همه چیز را برای تصمیمگیری از اول آغاز نکنیم. عادات کمک میکنند تا با ایجاد الگوهای رفتاری قابل پیشبینی، از توان پیشگویی آینده برخوردار باشیم (پیکهارت ؛ هومان،1380).
طرحوارهها الگوهای هیجانی و شناختی خود –آسیب رسانی هستندکه در ابتدا رشد و تحول درذهن شکل گرفتهاند و در سیر زندگی تکرار میشوند. توجه کنید که طبق این توصیف، رفتار یک فرد، بخشی از طرحواره محسوب نمیشود، یانگ معتقد است که رفتارهای ناسازگار در پاسخ به طرحوارهها محسوب نمیشود (یانگ،کلوسکو، ویشار، 1950؛ حمیدپور، اندوز،1386). البته تمام طرحوارهها بر پایه وقایع آسیبرسان یا بدرفتاری دوران کودکی شکل گرفتهاند. اگرچه تمام طرحوارهها ریشه تحولی وقایع آسیبزا ندارند، ولی همه آنها مخل زندگی سالم هستند. اغلب طرحوارهها نتیجه تجارب زیانبخش محسوب میشوند که فرد در سیر دوران کودکی و نوجوانی دایما با این تجارب روبرو بوده است. اثر این تجارب ناگوار در سیر تحول با یکدیگر جمع میشود و منجر به شکلگیری یک طرحواره کاملا ناسازگار تمام عیار میگردد (یانگ،کلوسکو، ویشار، 1950؛حمیدپور، اندوز،1386).
معمولا ماهیت ناکارامد طرحوارهها وقتی ظاهر میشود که بیماران در روند زندگی روزمره خود و در تعاملاتشان با دیگران به گونهای عمل کنند که طرحوارههای آنها تایید شود، حتی اگر برداشت اولیه آنها درست نباشد. طرحوارههای ناسازگار اولیه و راههای ناکارامدی که بیماران از طریق آنها یاد میگیرند با دیگران کنار بیایند، اغلب زیربنای نشانههای مزمن اختلالات محور I مثل اضطراب، افسردگی، سوءمصرف مواد و اختلالات روانتنی به شمار میروند. طرحوارهها حالت ابعادی دارند، بدین معنا که از نظر شدت و گستره فعالیت در ذهن با یکدیگر فرق دارند. طرحواره بهطورکلی، بهعنوان ساختار، قالب یا چهارچوب تعریف میشود. در فلسفه قدیم یونان، منطقیون رواقی، مخصوصا فروسیپوس (206 الی 279 ق.م ) اصول منطق را در قالب طرحواره استنباط نوسبام در سال 1994 مطرح شده بود و در نظام فلسفی کانت ، درک و دریافت نقطه اشتراک تمام عناصر یک مجموعه تعریف میشود (یانگ، کلوسکو، ویشار، 1950؛ حمیدپور، اندوز،1388).
واژه طرحواره در روانشناسی و به طور گسترده در حوزهشناختی، تاریخچهای غنی و برجسته دارد. در حوزه رشد شناختی، طرحواره را به صورت قالبی در نظر میگیرند که براساس واقعیت یا تجربه شکل میگیرد تا به افراد کمک کند تجارب خود را تبیین کنند. علاوه بر این، ادراک از طریق طرحواره، واسطهمندی میشود و پاسخهای افراد نیز توسط طرحواره و باورهای شکل گرفته آنها جهت پیدا میکنند. طرحواره، بازنمایی انتزاعی خصوصیات متمایزکننده یک واقعه است و به عبارت دیگر، طرحی کلی از عناصر برجسته یک واقعه را گویند که در بحث حافظه بیشتر به توصیف آن خواهیم پرداخت. در روانشناسی، احتمالا این واژه بیشتر با کارهای پیاژه تداعی میشود چراکه او در مراحل مختلف رشدشناختی به تفضیل در خصوص طرحواره و باورها بحث کرده است. در حوزه رشدشناختی طرحواره بهعنوان نقشه انتزاعی شناختی در نظرگرفته میشود که راهنمای تفسیر اطلاعات و حل مسئله است. بنابراین ما به یک طرحواره زبانی برای فهم یک جمله و به یک طرحواره فرهنگی برای تفسیر یک افسانه نیاز داریم (یانگ،کلوسکو، ویشار، 1950؛ حمیدپور، اندوز،1388).
وی چهار دسته از تجارب دوران کودکی را مسبب شکلگیری پنج محدوده طرحوارهها دانست و 18 طرحواره ناسازگار را شناسایی و معرفی کرد. یانگ معتقد بود که چهار دسته از تجارب اولیه زندگی، روند اکتسابی طرحوارهها را تسریع میکنند. اولین دسته از تجارب اولیه زندگی، ناکامی ناگوار نیازها هستند. نوع دوم تجارب اولیه زندگی، آسیبدیدن و قربانیشدن هستند. در نوع سوم تجارب، مشکل این است که کودک، زیادی چیزهای خوب را تجربه میکند. نوع چهارم تجارب زندگی که باعث شکلگیری طرحوارهها میشود، درونیسازی انتخابی یا همانندسازی با افراد مهم زندگی است (یانگ،کلوسکو، ویشار، 1950؛ حمیدپور، اندوز،1388).
مفیدبودن طرحوارهدرمانی در درمان افسردگی و اضطراب مزمن، اختلالات خوردن، مشکلات شدید زناشویی و مشکلات رایج تداوم روابط صمیمی مورد تایید است. درمانگران با بهره گرفتن از راهبردهای شناختی، عاطفی، رفتاری و بینفردی، در مبارزه با باورهای معیوب بیمار افسرده اقدام میکند. وقتی بیماران الگوهای ناکارامد مبتنی بر طرحوارههایشان را تکرار میکنند، درمانگر آنها را به شیوهای همدلانه با دلایل و ضرورت تغییر، روبهرو میکند. درمانگر به علت بکارگیری باز والدینی حدومرزدار در برابر نیازهای ارضاءنشده دوران کودکی بسیاری از بیماران در حکم یک پادزهر نسبی عمل مینماید(یانگ،کلوسکو، ویشار،1950؛ حمیدپور، اندوز،1388).
درمانگر پس از شناسایی طرحواره موردنظر که به شکل ناسازگار عملکرد فرد را مختل ساخته است به بیمار کمک میکند تا از طریق تکنیکهای تجربی و از طریق تصویرسازی ذهنی، خاطرات بد دوران کودکی خود را تجسم کند و تمام هیجانهای سرکوب شده خود را طی فرصتی بروز دهد. هدف درمانی این است که بیمار از نظر رفتاری و شناختی به شکل تجربی متوجه تفاوت موقعیتهای گذشته نسبت به موقعیت کنونی شود و شیوههای مقابلهای خود را به شکل سازگارتری شکل دهد. درمانگر در تمام طول مدت درمان با رعایت صراحت و صداقت و بازوالدینی حد و مرزدار رابطه انسانی با بیمار برقرار کند. هدف درمان ایجاد احساس مطلوب و سازگار مخالف با طرحواره ناسازگار در فرد است تا عملکردش بهبود یافته و از رنج افسردگی رهایی یابد. بر این باوریم که باورهای معیوب به دلیل ارضانشدن نیازهای هیجانی اساسی دوران کودکی به شکل خاطره در حافظه بلندمدت آنها ثبت و نگهداری میشود. معتقدیم که این نیازها، جهان شمول هستند. همه انسانها این نیازها را دارند، اگرچه شدت این نیازها در بعضی افراد بیشتر است. فردی که از سلامت روان برخوردار است میتواند این نیازهای هیجانی اساسی را به طور سازگارانهای ارضا کند. گاهی اوقات تعامل بین خلقوخوی فطری کودک و محیط اولیه به جای ارضا این نیازها، منجر به ناکامی آنها میشود (یانگ،کلوسکو، ویشار،1950؛ حمیدپور، اندوز،1388).
باورهای کسب شده برای بقا خودشان میجنگند. اگرچه فرد میداند این باورها منجر به ناراحتی وی میشود، ولی با آنها احساس راحتی میکند و همین احساس راحتی فرد را به این نتیجه میرساند که باورهایش درست است. افراد به سمت وقایعی کشیده میشوند که با باورهایشان همخوانی دارد و به همین دلیل تغییر باورهای کسب شده سخت است. بیماران به آنها به عنوان حقایقی مینگرند که بدون به بوته آزمایش گذاشتن صحت و سقم آنها، معتقدند که این حقایق درست هستند. نتیجه چنین دیدگاهی این است که باورها و شناختهای کسب شدهشان بر پردازش تجارب بعدی تاثیر میگذارد و نقش عمدهای در تفکر، احساس، رفتار و نحوه برقراری ارتباط بیماران با دیگران بازی میکنند و بهگونهای متناقض و اجتنابناپذیر، زندگی بزرگسالی را به شرایط ناگوار دوران کودکی میکشانند که غالبا برای بیماران زیانبخش بوده است. باورها و خاطرات در اوایل دوران کودکی و نوجوانی بازنماییهایی دقیق از محیط پیرامون ایجاد میکنند. تجربه ما نشان داده است که شیوه زندگی افراد تا حدودی بازتابی دقیق از محیط زندگی اولیهشان است (یانگ،کلوسکو، ویشار، 1950؛ حمیدپور، اندوز،1388).
در طرحوارهدرمانی بین طرحوارهها تفاوت قایل میشوند و طرحوارهها فقط شامل خاطرات، هیجانها، احساسهای بدنی و شناختوارهها هستند و به هیچ عنوان پاسخهای رفتاری فرد را در برنمیگیرند. رفتار، بخشی از طرحواره به شمار نمیآید، بلکه بخشی از پاسخهای مقابلهای است و از باورها نشات میگیرد. اگرچه اکثر پاسخهای مقابلهای به شکل رفتاری هستند با این حال بیماران از طریق راهبردهای شناختی و هیجانی نیز دست به مقابله میزنند. سبک مقابلهای ممکن است به صورت شناختی، عاطفی یا رفتاری بروز کند، ولی در هر حال بخشی از طرحواره محسوب نمیشود. در مجموع ساختارهای فرد- ویژه یا طرحوارهها پایههای اساسی شخصیت را میسازند. آلفورد و بک معتقدند مفهوم طرحواره ممکن است زبان مشترکی جهت تسهیل یکپارچگی بعضی از رویکردهای رواندرمانی فراهم کند(ص25). طبق مدل بک باور مرکزی نشانگر معنا یا محتوای شناختی طرحواره است (یانگ،کلوسکو، ویشار، 1950؛ حمیدپور، اندوز،1388).
همچنین بک مفهوم خود از ذهنیت را بسط و گسترش داده است. ذهنیت شبکه یکپارچهای از مولفههای شناختی، عاطفی، هیجانی و رفتاری است. یک ذهنیت ممکن است بسیاری از طرحوارههای شناختی را دربرگیرد. این ذهنیت ها، افراد را به سمت واکنشهای افراطی سوق میدهند آنها را در دستیابی به اهداف خاصی جهتدهی میکنند. ذهنیتها مانند باورها عمدتا خودکار هستند و احتیاج به فعالسازی دارند. افرادی که آسیبپذیری شناختی دارند، در صورت مواجهشدن با هستند و احتیاج به فعالسازی دارند. افرادی که آسیبپذیری شناختی دارند، در صورت مواجهشدن با استرسهای مربوط به آسیبپذیریشان، ممکن است علایم مرتبط با ذهنیت را بروز دهند(یانگ،کلوسکو، ویشار،1950؛ حمیدپور، اندوز،1388).
طبق دیدگاه بک ذهنیتها از طرحوارههایی تشکیل شدهاند که دربرگیرنده خاطرات، راهبردهای حل مسئله، تصاویر ذهنی و زبان هستند. ذهنیتها، راهبردهای برنامهریزی شده جهت به انجام رساندن مهارتهای بقایی مثل دفاع در برابر شکارگر را فعال میسازند (ص 27). بک (1996، ص9) معتقد است ذهنیت ممکن است لزوما به هنگام برانگیختگی طرحواره فعال نشود. حتی زمانی که مولفه شناختی طرحواره برانگیخته میشود ممکن است هیچگونه مولفه عاطفی، انگیزشی یا رفتاری را مشاهده نکنیم (یانگ،کلوسکو، ویشار،1950؛ حمیدپور، اندوز، 1388).
وقتی بک و همکارانش از راهبردهای شناختی و رفتاری بیمار بحث میکنند، به نظرمیرسد این راهبردها با دیدگاه طرحوارهدرمانی درخصوص سبکهای مقابلهای همخوان باشند. افرادی که از سلامت روانی برخوردارند به کمک راهبردهای مقابلهای شناختی و رفتاری سازگارانه با موقعیتهای زندگی مقابله کنند، در حالی که افراد مشکلدار پاسخهای ناسازگارانه و انعطافپذیری را بهکار میگیرند. مدل بازنگری شده بک و آخرین اظهارنظرهای یانگ در خصوص مدل طرحواره مفاهیم مشترک زیادی دارند. هر دو مدل به منظور درک شخصیت بر ساختارهای مرکزی مثل طرحواره و ذهنیتها تاکید میکنند. هر دو نظریه شناخت، انگیزش، هیجان، میراث ژنتیکی، مکانیسمهای مقابلهای و تاثیرات فرهنگی را به عنوان جنبههای مهم شخصیت مدنظر قرار میدهند. هر دو مدل تاکید میکنند که در فرایند درمان باید به جنبههای هوشیار و ناهوشیار شخصیت توجه کنیم. تفاوتهای این دو مدل ظریف و اغلب نشانگر تاکید آنها بر جنبههای خاصی است. و وجه مشترک مدل یانگ و رویکرد پردازش اطلاعات در تعریف طرحوارههاست. بک و یانگ نیز طرحوارهها را مجموعهای از خاطرات و شناختها و هیجانهای مرتبط با خاطرات میدانند(یانگ،کلوسکو، ویشار،1950؛ حمیدپور، اندوز،1388). بعد از یانگ که نظرات بک را در نظریه جدیدی تدوین و از منظر دیگر به ذهن و روان انسان نگاه کرد، روانشناسان متعددی درپی ارائه نظرات جدید در مورد روان انسان با نگاه شناختی بودند. با توجه به موضوع پژوهش نظرات دو نظریهپرداز دیگر که نظرات آنها بسیار شهرت نیافت معرفی میشود. از میان این روانشناسان نظرات افرادی چون باور و لسلی گرینبرگ که به ترتیب مدل راهاندازی عاطفی و درمان هیجان محور را ارائه کردند در ذیل مورد توجه قرار خواهد گرفت.
د) باور و مدل راهاندازی عاطفی
باور (1981) بر چنین فرضی استوار است که عاطفه مولفه اصلی بازنمایی شناخت انسانهاست. هنگام به خاطر سپردن مطالب عاطفه مربوط به آن هم ذخیره میشود و به هنگام بازیابی اطلاعات به خاطر سپرده شده و فعالیتهای شناختی عاطفه مربوط به آن موضوع نیز تداعی شده و فرایند کار را تسهیل مینماید. عاطفه بخودی خود میتواند بر فرایند شناخت افراد یعنی چگونگی تفکر آنها نسبت به مسایل تاثیر بگذارد. قبلا تصور میشد عواطف مثبت فعالیت لازم برای پردازش را کم و عواطف منفی این فعالیت را تسریع میبخشند اما شواهد تحقیقات نشان میدهد که پیامدهای پردازش عاطفه بر اساس تقابل جذب یا انطباق ادراک میشوند. انطباق یا همان تمرکز بر خواستههای دنیای اطراف نوعی تفکر استقرایی است و جذب مکمل فرایند انطباق که در آن اطلاعات کنونی فرد فرایند پردازش را هدایت مینماید و شکل تفکر فرد نوعی تفکر استنتاجی است. شواهد اخیر نشان میدهد که عواطف مثبت سبک پردازشی طرحوارهای و جذبی را ارتقا میبخشند در حالی که عواطف منفی بیشتر از طریق راهبردهای فکری بیرونی و انطباقی پردازش میشوند (فورگاس، 2005؛ راجزی، 1387)
تصور این است که شناختوارههای منفی پدیدههای گذرا و پویا هستند که در طی زمان و شرایط و حالتهای خلقی متفاوت تغییر میکند. همچنین طی پژوهشها دریافتند که وجود بافت یا شرایط خاص نه تنها بر محتوای فکر بلکه در چگونگی تفسیر و پاسخدهی به افکار منفی تاثیر مهمی بر جای میگذارد. پژوهشگران معتقدند که تغییر افکار با تغییر احساس همراه خواهند بود همچنین با تغییر موقعیت در افکار نیز تغییراتی رخ میدهد (کلارک ،1993؛ حمیدپور، 1388). اغلب پژوهشهای تجربی درباره فرایند شناختی در اضطراب و افسردگی با فراوانی و معنای افکار مرتبط با فقدان و شکست و شناختوارههای مرتبط با ضربه، خطر و آسیبپذیری شخصی توام هستند. شواهد زیادی وجود دارد که حالتهای اضطرابی و افسردگی با میزان بالایی از تفکر منفی همراه است و چنین الگوی فکری برای مدت زمان زیاد در حالتهای هیجانی منفی دوام مییابد. شواهد قابل ملاحظهای وجود دارد که در افسردگی تفکر خودارجاعی مثبت به طور معناداری کاهش مییابد (کلارک،1993؛ حمیدپور، 1388).
طبق نظر باور (1987) هر نوع هیجان (مانند رویدادهای حافظهای شادی و غم) مثل یک گره در شبکه بازنمایی با بازنمایی در دیگر شبکهها ارتباط پیدامیکند. فعال شدن این گرههای هیجانی موجب افزایش دسترسی به اطلاعات هماهنگ با خلق و در نتیجه سوگیری پردازش اطلاعات با آن هماهنگ میشود(قاسمزاده، 1378).
از آنجا که افراد به صورت انتخابی به پردازش اطلاعات میپردازند، معمولا این پردازش دچار سوگیری شده و به عنوان عاملی در گسترش یک ناتوانی مزمن و یا شرایط تهدیدکننده سلامت مطرح میشود. به همین دلیل در اغلب نظریههای شناختی بر اهمیت نقش سوگیری در فرایند پردازش اطلاعات تاکید شده است. روانشناسان و روانپزشکان شناختگرا نیز اختلالات روانی را بیشتر به عوامل شناختی نسبت دادهاند( قاسمزاده به نقل از ولز ، 1378). در مدل باور در خلق افسرده گرایش به فعال شدن گرههای مرتبط با حوادث غمگین و یا تجربیات نامطبوع زندگی وجود دارد که دستیابی به افکار منفی را آسان میسازد(راستی،تقوی؛1385).
ه) لسلی گرینبرگ و درمان هیجان محور
گرینبرگ و همکارانش (گرینبرگ، رایس و الیوت ، 1993؛ گرینبرگ و پاییویو ، 1997)براساس مدلهای تجربی سازندهگرایی و شناختی بر درمان هیجانمحور تاکید دارند. درمان هیجانمحور به شدت تحت تاثیر نظریه دلبستگی و پژوهشهای مبتنی بر فرآیند درمان است. درمان هیجانمحور تاکید خاصی بر یکپارچهسازی هیجان با شناخت انگیزش و رفتار دارد. درمانگر به منظور اصلاح هیجانها آنها را فعال میکند. در این شیوه درمان شناسایی و بهبود باورهای هیجانی اهمیت زیادی دارد. گرینبرگ و پایی ویو در سال1997این باورهای هیجانی را مجموعهای از اصول سازمانیافته با محتوای فرد-ویژه تعریف میکنند که با هیجانها، اهداف، خاطرات و تمایلات رفتاری گره خوردهاند. باورهای هیجانی از تاثیر متقابل تاریخچه یادگیری اولیه فرد و خلقوخوی فطری او به وجود میآیند. وقتی باورهای هیجانی فعال میشوند تاثیر بسزایی در چگونگی تعبیر و تفسیر وقایع زندگی و واکنش به آنها دارند. هدف نهایی درمان هیجان محور تغییر باورهای هیجانی است. درمان هیجانمحور مانند رویکرد پردازش اطلاعات که به بازسازی خاطرات تاکید میکند فعالسازی هیجانی را به تنهایی برای ایجاد تغییر کافی نمیداند. تغییر در درمان هیجانمحور مستلزم فرآیند تدریجی فعالسازی هیجان است. این امر با بهره گرفتن از تکنیکهای تجربی، غلبه بر اجتناب، کاهش رفتارهای مختلکننده و تسهیل شرایط بهبود هیجانی میسر میگردد. درمانگر به بیماران کمک میکند تا احساسات اولیه خود را بشناسد و آنها را به زبان آورد و سپس به تواناییهای درونی خود دست یابد (مانند پاسخهای مقابلهای سازگار). علاوه بر این درمان هیجانمحور مداخلات درمانی گوناگونی را برای هیجانهای متفاوت توصیه میکند (یانگ،کلوسکو، ویشار،1950؛ حمیدپور، اندوز،1388).
طی درمانهای شناختی رویکرد جدیدی طرح شد که ذهن را سیستم پردازشکننده در نظر گرفت و معتقد است که اطلاعات در ذهن مورد رمزگردانی و ذخیرهسازی قرار میگیرند و در زمان لازم بازیابی خواهند شد. این رویکرد که پردازش اطلاعات نام دارد در این پژوهش مورد توجه قرار خواهد گرفت که در ذیل به طور مفصل بدان پرداخته میشود و در ادامه تمرکز اصلی ما حافظه نیز طرح میشود.
2-4-2) رویکرد پردازش اطلاعات
طی دهه 1970-1980 پژوهشگران از رفتارگرایی در درمان بیماریها سرخورده شدند و از تلاشهایشان در تایید کامل دیدگاههای پیاژه مایوس شدند. آنها به رویکرد جدید در حوزه روانشناختی رویکرد پردازش اطلاعات روی آوردند که بر روی شکلگیری و رشد تفکر متمرکز شد. امروزه رویکرد پردازش اطلاعات، رویکردی است که جای خود را در روانشناسی به خوبی پیدا کرده است. روانشناسان دریافتند امکان دارد ذهن انسان را نیز به صورت سیستم دستکاریکننده نماد درنظر گرفت که اطلاعات از طریق آن جریان مییابند. دادهها از زمانی که از طریق حواس به شکل درونداد دریافت میشوند تا زمانی که در برونداد به شکل رفتار نمایش یابند، به طور فعال رمزگردانی شده و تغییر مییابند و سازماندهی میشوند. در این رویکرد افراد به صورت موجودات فعال و معقول درنظرگرفته میشوند و فرایندهای تفکر همچون ادراک، توجه، حافظه، راهبردهای برنامهریزی، طبقهبندی اطلاعات و درککردن قطعات کتبی و شفاهی مورد بررسی قرار میگیرد. این رویکرد درباره نحوه حل مسایل شناختی کودکان تا بزرگسالی توجیهات دقیقی ارائه میکند. مدلهای گوناگون پردازش اطلاعات وجود دارد. برخی از این مدلها محدود است، زیرا مهارت فرد را در یک یا چند تکلیف دنبال میکنند. الگوهای دیگری نیز وجود دارد که سیستم شناختی انسان را به صورت یک کل توصیف میکند. پردازش اطلاعات مانند نظریه شناختی- رشدی پیاژه، افراد را موجودات فعال و معقول میداند که در پاسخ به درخواستهای محیطی، تفکر خودشان را تغییر میدهند (برک ، 2007؛ سیدمحمدی، 1387).
در رویکرد پردازش اطلاعات، دادهها بر حسب نمادها رمزگذاری میشوند و تغییر در نظام شناختی ناشی از پردازش واقعگرایانه از ادراکات فرد از واقعیت خواهد بود. پردازش هوشیار، کنترل شده، منطقی، دقیق و طراحی شده برای حل مشکلات و خواستههای پیچیده از لحاظ ظرفیت هیجانی محدود است. این عملکردها بر اساس قوانین منطقی و نتایج معنایی به وسیله اعتبار آنها مورد ارزیابی قرار میگیرد و میتواند به صورت تجربی تایید یا به صورت منطقی اثبات شوند (جیمز ، ریچلت ، فرستون ، بارتون ، 2007).
مدلهای تازه شناختی دارای عقاید متفاوتی در مورد سطوح پردازش اطلاعات هستند. مطابق این مدلها سازمان شناختی و توانایی آن برای پردازش موازی اجازه میدهد تا نظام ارزیابی چند لایهای بوجود آید تا محرکهای ارائه شده در سطوح مختلفی ارزشیابی گردند (سالاس ایورت و فلگویس ،2002).
اخیرا نظریه پردازش اطلاعات به عنوان تبیینی برای افسردگی و ترس مطرح شده است. از آنجا که اطلاعات در حافظه کدگذاری و بعد یاداوری میشود محققان مطرح کردند که یک روش سازماندهی و پردازش اطلاعات از طریق تحول طرحوارهها رخ میدهد. آنها طرحوارهها را پیکره انبار شدهای از دانش اساسی میدانند که در تعامل با اطلاعات جدید قرار گرفته و روی نحوه کدگذاری، درک و فهم و بازیابی اطلاعات اثر میگذارد و معتقدند طرحوارهها توجه، انتظارات، مقایسه و جستجوهای حافظه را هدایت میکند. مطرح میسازند که اطلاعاتی که در تناسب با طرحوارهها نیستند به احتمال زیاد کنار گذاشته میشوند.
از نظر سیگلر (2002) هنگامی که کودک اطلاعات را از جهان درک میکند (رمزگردانی، بازیابی و ذخیرهسازی میکند) درگیر فرایند تفکر است. این فرایند بسیار انعطافپذیر است. وی معتقد است افراد در حل مساله راهبردی را بکار میگیرند که این راهبرد با توجه به سطح دانش فرد و چگونگی رمزگردانی او از موقعیت میتواند متفاوت باشد (ابوالمعالی به نقل از سنتروک ، 2008؛ زیرچاپ).
هولون و گرابر (1988) مطرح کردند که وقتی یک فرد با اطلاعات جدید مواجه میشود که با باورهای از پیش موجود وی یا طرحوارههایش ناسازگار است معمولا یکی از دو مورد زیر اتفاق میافتد: جذب یا انطباق. جذب به فرایندی اشاره میکند که از طریق آن اطلاعات تغییر مییابد و یا تحریف میشود(جذب میشود) در داخل طرحوارههای موجود قرار میگیرد تا با آنهامتناسب شود. ازطرف دیگر انطباق، طرحوارههای موجود را تغییر میدهد تا با این اطلاعات جدید و ناسازگار هماهنگ شود و برای آن پذیرفته گردد. انطباق که جهت یکپارچهسازی وقایع مورد نیاز است ممکن است برای کاهش نشانه موفقیتآمیز نباشد. تغییر افراطی در طرحوارهها و باورها سبب کاهش سلامت و بهداشت روانی در افراد میشود. در واقع درمانگر تلاش میکند تا به مراجع کمک کند از طریق کامل کردن پردازش اطلاعات هیجانی و انطباق طرحوارهها بتواند وقایع را یکپارچه کند، در همان زمان میتواند کمک کند که مراجع به بهداشت روانی دست یابد یا بهداشت روانیاش را حفظ کند. وقتی اطلاعات به خوبی پردازش نشوند بازگشت به خاطرات گذشته و کابوسهای شبانه به احتمال زیاد رخ میدهد. این نشانههای آزارنده با پاسخهای عاطفی قوی در ارتباط قرار میگیرند که به فرار یا رفتار اجتنابی مانند اجتناب از موقعیتهایی که سبب بروز وقایع میگردد، میشود. اجتناب شناختی، امتناع از پذیرش آنچیزی است که رخ داده است یا یکپارچه سازی وقایع در ارتباط با انتظارات از زندگی فرد صورت میگیرد. به اعتقاد آنها در افرادی که دچار افسردگی اساسی هستند یک الگوی پردازش اطلاعات افسردگی ظاهر میشود تا اطلاعات را با طرحوارهها متناسب کند. وقتی جذب و انطباق رخ میدهد مانند زمانی که دچار افسردگی شده بود پس از بهبود مجدد به سمت افسردگی سوق پیدا میکند (رسیچ ، شانیک ، 2002؛ ابوالمعالی، زیرچاپ).
پتی و کاسیوپو دو شکل تغییر رفتار را ارائه میکند که یکی از آنها شامل شیوههای غیرمستقیم و بدون تفکر ترغیب توام با به چالش کشیدن افکار است که به نظر همخوان با نظریههای ارائه شده است. درمانگر ممکن است به مراجعی که از بروز احساساتش خودداری مینماید پیشنهاد کند که تجربیات دردناک گذشته را به خاطر بیاورد. هدف این مداخله دستیابی به مفری جهت برونریزی افکار و احساسات مراجع است. تمرکز درمان شناختی بر سئوالات سقراطی است که بر فرمولبندی مجدد باورهای غیرمنطقی به واسطه سئوالات نظامدار و آزمایش تجربی فرضیهها و استدلال استقرایی است. همچنین مداخله بر مبنای درمان عقلانی- هیجانی الیس به نقش بحث و مجادله عقلانی در بازسازی مجدد باورها و ارزشهای غیرعقلانی مراجع می پردازد. زمانی که مراجع نسبت به نقص منطق خود یا نبود حمایتهای واقعی برای باورش آگاه میشود فرصت مییابد تا با توجه به واقعیت افکار و خاطرات خود را بازسازی کند و از نظر شناختی باورهای خود را اصلاح سازد و از نظر هیجانی در حالت مطلوب قرار گیرد (سالاس ایورت و فلگویس،2002) .
افراد به روش پردازش اطلاعات به صورت هیجانی یا ناخوداگاه از طریق پردازشهای حافظه بلندمدت، مکانیزمهای جستجو، اندوزش و فرایندهای بازیابی و استنباط به فرایندهای شناختی خود دسترسی دارند. آگاهی ما از این فرایندهای شناختی که طرحوارهها و بازنماییهای ما را شکل میدهند و توانایی ما بر کنترل آنها فراشناخت را بازنمایی میکند. ما در روند پردازش اطلاعات دادههای خاصی را ادراک میکنیم، خاطرات معینی را به یاد میآوریم و به تفسیر تجربههای ویژه میپردازیم. ساختارهای شناختی دربرگیرنده انتزاعات و باورهای اساسی و خاطراتی هستند که فرد بر اساس آن دنیای اطراف خود را تفسیر میکند و هیجانات وی شکل میگیرد و به نظر میرسد با کار بر روی خاطرات بتوان هیجانات را کنترل و یا تغییر داد (ابوالمعالی،1389).
به نظر میرسد فعال شدن طرحوارههای ناسازگار که در رویکرد پردازش اطلاعات معادل با خاطرات منفی در نظر گرفته میشود، موجب سوگیری در پردازش و تفسیر اطلاعات ورودی به مغز و برونداد ناسازگار آن با واقعیت بیرونی میشود. این سوگیریها در سطح ظاهری به صورت افکار منفی خودکار در جریان هوشیاری و در اعمال و رفتار ما به شکل ناسازگار خود را نشان میدهد. ارزیابیهای منفی از این نوع تجلی سازوکارهای شناختی هستند که سبب حفظ اختلالات هیجانی میشود. یکی از مفاهیم مورد استفاده ما در این رویکرد از نظریه طرحوارهها وام گرفته شده است اما با این نگاه که طرحوارهها دانش ذخیره شده در حافظه بلندمدت هستند و بر محتوای و ماهیت پردازش اطلاعات اثرگذارند. با توجه به آنکه شیوه رمزگذاری اطلاعات در حافظه بلندمدت و بازیابی آن از طریق راهبردهای ذهنی و نحوه کدگذاری قابل کنترل و تغییر است به نظر میرسد قادر هستیم با توجه به مرورذهنی بسطی به بازسازی و بازخوانی خاطرات مثبت بپردازیم وآنها را در جهت بازسازی تفاسیر شناختی و هیجانات مثبت کنترل کنیم. با توجه به محدودیتهایی که در نظریه طرحواره درمانی وجود دارد و از آنجا که نظریه طرحوارهها بر محتوای ارزیابی باورها متمرکز است مطلبی که در نظام پردازش اطلاعات مورد توجه است، با کمک دانش و تجربههای فراشناختی که مشتمل بر ارزیابی معنای وقایع ذهنی، احساسات و قضاوت در مورد آنها هستند میتوان با پردازش مجدد نظیر توجهکردن و جستجو در حافظه و استفاده از تدابیر اکتشافی و جلوگیری از سوگیری در قضاوت و تحریف شناختی به اصلاح ارزیابی باورها، شناختها و پردازش مجدد اطلاعات و ایجاد بروندادهای سازگار پرداخت.
همچنین رویکرد درمانی متمرکز بر پردازش اطلاعات و مدلهای درمانی روانپویایی شباهتهای زیادی با یکدیگر دارد. مولفههای مهمی که در هر دو رویکرد وجود دارند عبارتند از وارسی ریشههای تحولی مشکلات جاری در دوران کودکی و تاکید بر رابطه درمانی. رویکردهای روانپویایی جدید در حوزه رابطه درمانی به سمت ابراز همدلی و برقراری یک رابطه صادقانه (مثل کوهات ، 1984؛ شین و گالز ، 1997) کشیده شدهاند که این تغییر جهت تا حدودی با مفاهیم پردازش اطلاعات که در راستای پذیرش تمرینهای مرور ذهنی و بسط معنایی در مراجع است همسو به نظر میرسد. رویکردهای روانپویایی و پردازش اطلاعات هر دو به بینش عقلانی ارزش قائلند و هر دو بر نیاز به پردازش هیجان حوادث فاجعهآمیز تاکید میکنند. هر دو رویکرد تاکید میکنند که درمانگر باید نسبت به پدیدههای انتقال و انتقال متقابل و تعبیر و تفاسیر مراجع هوشیار باشد. هر دو رویکرد بر ساختار شخصیت اذعان دارند و معتقدند نوع ساختار شخصیتی بیمار کلید دستیابی به درمان اثر بخش است. با این حال تفاوتهای مهمی بین رویکرد درمانی مبتنی بر پردازش اطلاعات و روانپویایی وجود دارد. تفاوت اصلی این است که روانکاوان مبتنی بر همان سبک و سیاق سنتی خود سعی میکنند در روند درمان خنثی و بیطرف باشند؛ در حالی که درمانگر در این رویکرد بایست فعال و جهتدهنده باشد. بر خلاف اکثر رویکردهای روانپویایی، طرحواره درمانگران به منظور بهبود طرحوارهها فرصت بازوالدینی حدومرزدار را برای نیازهای هیجانی ارضا نشده بیماران فراهم میسازند.
تفاوتهای مهم دیگر این که بر خلاف نظریههای کلاسیک تحلیلی یک نظریه سایقی به شمار نمیروند. در این رویکرد به جای تاکید بر تکانههای غریزی جنسی و پرخاشگری بر نیازهای هیجانی اساسی تاکید میشود که در خاطرات خود را نشان میدهند. مبنای کار اصل هماهنگی شناختی است. افراد برانگیخته میشوند تا دیدگاه ثابت خود نسبت به دنیا و خودشان را که بر اساس مرور مکرر خاطرات تداوم بخشیدند و موقعیتها را به گونه متناسب با آن خاطرات تفسیر میکنند تغییر دهند. سرانجام این که درمانگران معتقد به رویکرد روانپویایی در مقایسه با درمانگر در این رویکرد تمایل کمتری به یکپارچهسازی رویکردهای درمانی دارند. درمانگرانی که جهتگیری روانپویایی دارند، به ندرت به بیماران تکالیف خانگی میدهند و احتمالا از تکنیکهای تصویرسازی ذهنی و ایفای نقش استفاده نمیکنند در حالی که در این رویکرد از تکنیکهای متعدد شناختی و پردازش اطلاعات به عنوان تکالیف خانگی استفاده خواهد شد.
همانگونه که مطرح شد طرحواره و باورها وقایع دوران کودکی هستند و شامل خاطرات و هیجانهای مرتبط با شناخت نسبت به وقایع اولیه زندگی کودک میشود. باورها تم پایدار و طولانیمدت فردی را مطرح میسازند و در دوران کودکی طی تلاشهای فردی جهت کنارآمدن با وقایع زندگی و شرایط زیستمحیطی شکل گرفتهاند. آنها به شکل موتورهای خودکار افکار منفی درمیآیند و در خدمت اطلاعات متعصبانه منفی قرارمیگیرند. آنها واحدهای اطلاعاتی هستند که ذخیره میشوند و قادرند در برخی شرایط در آینده تحت شرایط مناسب فعال گردند. به عبارت دیگر، آنها خاطرات هستند و درمانگران باید به نمایندگی آنها را به عنوان ذخایر حواس چندگانه مورد مشاهده قرار دهند. به این ترتیب، آنها میتواند به اندازه کافی به شرح و تشریح تجارب گذشته که متشکل از شناخت حسی و ویژگیهای (بویایی،لامسه،چشایی و غیره) هستند، بپردازد. هر دو این ویژگیها در یک واحد منسجم ذخیره و بازیابی میشوند. از این رو، زمانی که برخی نشانههای افسردگی همراه با ارزیابی شناختی میشود یکی از این دو یعنی نوع ذخیره و بازیایی تجربه افسردگی بیمار را تعیین میکند. اگر چنین ویژگیهایی را دربرداشت نیاز به حضور درمانگران جهت ارزیابی مناسب و به موقع با هدف مداخله مناسب و ارائه استراتژیهای ضروری است(جیمز، ریچلت، فرستون، بارتون، 2007).
دستگاههای ادراکی به طور مداوم جریان دایما متغییر دروندادهای حسی (مانند نور قابل رویت و امواج صوتی) را به بازنماییهای جدیدی از محیط تبدیل میکند ادراکهای حاصله موقتی است و همین بیثباتی سبب میشود که تجربه درکی در طول زمان حالتی پیوسته داشته باشد. اما ادراک همانند حافظه فعال نیست. ادراکها به طور مداوم با ادراکهای جدیدتر جایگزین میشوند در حالی که خاطرات باید ثابت و در مدت زمان ذخیره بدون تغییر باشند. به این ترتیب تعارضی ذاتی بین فراموشکاری انطباقی سیستم درکی و قدرت نگهداری مطلوب حافظه فعال وجود دارد حتی اگر سازوکارهای مشترک مغزی بین درک و حافظه که به آنها اشاره شد، وجود داشته باشند (جونیدز ،لیسی ، اوان نی ،2005؛ گلدیان، 1385).
یک احتمال وجود دارد که سیستمهای ادراکی در درون خود دارای حافظهای مختصر جهت نگهداری اطلاعات حتی پس از متوقفشدن تحریک باشند. پژوهش در زمینه خاطرات بسیار کوتاهمدت بصری و شنیداری این احتمال را توجیهپذیر میسازد. روشهای اختصاصی تمرین ذهنی بسته به نوع اطلاعات ذخیره شده اعم از بصری، فضایی یا کلامی متفاوتند (جونیدز، لیسی، اوان نی، 2005؛ گلدیان، 1385).
شواهدی وجود دارد که بازنمایی ذخیرهشده اطلاعات فضایی از طریق فعالشدن ناحیه در لب پسسری مغز به نام قشر خارج ناحیه مخطط اعمال میشود. شاخصه مهم این ناحیه سازمانبندی بازنمایی روی آن است به نحوی که مکانهای مجاور هم در فضای خارج در نواحی مغزی نزدیک هم بازنمایی میشوند. یکپارچگی فضایی صفحه نمایش بکارگرفته در آزمایی فضایی پاسخ تاخیری میتواند در حافظه فعال فضایی حفظ شود. اگر چنین باشد جایگاههای تمرین ذهنی در حافظه فعال ممکن است همانند موقعیتهای تغییریابنده توجه در مکانهای درک شده در فضای خارج باشند. در انسان تغییر توجه با حرکت چشمها یا به گونهای ضمنی و بدون حرکت چشمها حاصل میشود. از این منظر بازنماییهای آزمایه ذهنی فضایی در حافظه فعال تحت تاثیر قراردادن توجه قرار میگیرند درست مانند دیدن محرک های بصری (جونیدز، لیسی، اوان نی،2005؛ گلدیان، 1385).
جنبه مهمی از زندگی انسانها ظرفیت سیستم عصبی در بهرهمندی از تجارب است (خمسه 1385 به نقل از تولوینگ 2000) که به معنای توانایی یادگیری و به خاطر آوردن یا همان داشتن حافظه است. این موضوع دربردارنده سازوکارهای گوناگون مربوط به آن مانند گیرندگی، رمزگردانی یا یادآوری اطلاعات است. انواع بسیاری از اشکال یادگیری و یادسپاری وجود دارند. آنها از طریق رفتارها یا افکار بیان میشوند و توسط عوامل هیجانی تغییر میکنند. یک تبیین کلی از یادگیری و یادسپاری این چنین است: خاطرات بیانشده در افکار به عنوان “حافظه شناختی” یا “حافظه آشکار ” نامیده میشود. انواع رفتاری حافظه مجموعا تحت عنوان” حافظه رویهای” یا “حافظه نهفته” نامیده میشود. حافظه شناختی که یکی از بخشهای اصلی پژوهش با آزمودنی انسان است به چهار مقوله یا سیستم تقسیم میشود.
حافظه فعال که عملکرد آن نگهداری یک خاطره برای فواصل زمانی کوتاه در حالی است که عملیات شناختی بر روی آن انجام میگیرد. سیستم بازنمایی ادراکی که عملکرد آن واسطهگری تسهیل بر اساس حافظه از شناسایی ادراکی موضوعات است. حافظه معنایی که عملکرد آن واسطهگری میان دریافت و بهرهگیری از دانش کلی افراد از جهان است. حافظه مقطعی که عملکرد آن واسطهگری میان دسترسی آگاهانه به تجارب گذشته شخصی است. حافظه رویهای، حافظه عادتی، غیراخباری و حتی حافظه نهفته نیز نامیده میشود. برخی آن را با حافظه ناخوداگاه مقایسه میکنند. حافظه رویهای یا نهفته که واقعیات را بدون آگاهی از موضوع ضبط میکنند در برخی جنبهها فراخوانی میشود توسط فروید ناخوداگاه نام گرفته است. جالب است که در طول بررسی تحقیقی حافظه نهفته دستورالعملهای ارائه شده به آزمودنیها همانهایی است که در تداعی آزاد داده میشود. حافظه آشکار (شناختی) و نهفته (رویهای) در سطوح مختلف متفاوتند. آنها چرخههای نورونی مختلفی را فعال میسازند. حافظه آشکار به هیپوکامپ و حافظه نهفته به آمیگدال ارتباط دارد. انواع حافظه از نظر پایداری متفاوتند. به نظرمیرسد حافظه نهفته در زمان تولد فعال باشد و حافظه آشکار پس از چهار سالگی فعال شود. انواع حافظه پاسخ یکسانی به مواد بیوشیمیایی نشان نمیدهند. به طور مثال الکل و بنزودیازپینها از ضبط حافظه آشکار جلوگیری میکنند در حالی که در ضبط حافظه نهفته تغییری را ایجاد نمیکنند. به نظرمیرسد تنش متوسط حافظه آشکار را تسهیل میکند و در صورتی که محرک تنشزا در زمانهای بسیار طولانی با شدت بسیار زیاد بر توانایی هیپوکامپ در تنظیم غلبه میکند و از رمزگردانی درست و دقیق حافظه آشکار جلوگیری میکند. بسته به فعالیت آمیگدال یا دستگاه هیپوکامپ، هیپوتالاموس نتایج تنش بسیار متفاوت است. اثرات تنش بر حافظه نه تنها کمی بلکه کیفی نیز هست. موقعیتهای بحرانی با تنش بسیار شدید میتواند در حافظه فضایی تاثیر گذارد و در حافظه بلندمدت نیز اختلالهایی ایجاد کند. ثبت و ضبط اطلاعات بدون آگاهی هوشیارانه ویژگی اساسی سیستم عصبی انسان است. عوامل ژنتیکی زیستشناختی و ارتباطی گوناگون در این ضبط شدنها دخالت دارد. به نظرمیرسد وقایع خاص زندگی تاثیر تعیینکنندهای بر نوع و کیفیت رمزگردانی اطلاعات داشته باشند. رمزگردانی وقایع خاص بر اساس حالتهای فیزیولوژیک با تظاهرات ذهنی خاصی از وقایع همراه است.بسته به کیفیت رشد یا رسایی شبکه سیناپسی خصوصیتهای استرس و دیگر متغیرها ممکن است فرد حالتهای هیجانی را بدون یادآوری آشکار آن وقایع تجربه کند یا فقط بخشهایی از آن را به خاطر آورد. این نوع پیامدهای درازمدت ممکن است به ضبط غیرقابل برگشت یک پاسخ خاص به استرس اولیه در آمیگدال مربوط باشد. زمانی که فرایند رواندرمانی بر روی واکنشهای هیجانی اولیه عمل میکند ساختارهای قشر مخ جدید را فعال میکند. با وجود رنج و عذابی که گذشته محوناشدنی بیمار بر او تحمیل میکند منابع و انعطافپذیری سیناپسی مغز همراه با هنر و شایستگی درمانگر نقش اساسی در دستیابی به تعادل جدید دارد (گروشن؛ دیباییان، 1385).
پژوهشهای جدید نشان دادند که عواطف و هیجانها میتوانند حافظه را تقویت کرده و بدان شکل دهند. بسیاری از روانشناسان به این نتیجه رسیدند که عواطف و هیجانها حافظه را بهبود میبخشند. برخی هم معتقدند که استرس همراه با هیجان باعث میشود یک رویداد عمیقا در حافظه ثبت شود و نوع هیجان نیز تعیینکننده چگونگی یادآوری جزییات رویدادها است. هیجانها کارکردهای مختلفی دارند و بر پردازش اطلاعات و حافظه به شیوههای مختلف اثر میگذارند. وقتی مانعی بر سر راه رسیدن به اهداف در فرد میشود افراد احساس خشم میکنند و همین احساس خشم سبب توجه بیشتر به موضوع مورد نظر جهت رفع آن را پدید میآورد و اطلاعات مرتبط با مانع را خوب حفظ میکند و اگر موضوعی امنیت و سلامت فرد را به خطر اندازد بیشتر بر موضوع متمرکز شده و با جزییات بیشتر آن را به یاد میآورند. پژوهشگران دریافتند که نشانههای شادی سبب یادآوری گسترده رویداد بدون توجه به جزییات میشود و نشانههای غم و خشم جزییات را در حافظه فرد بهتر ثبت میکنند. اما هرقدر افراد نسبت به رویداد شادتر یا خشمگینتر باشند حافظه آنها نسبت به رویداد واضحتر است. شادی همچون نورافکن عمل کرده و رویداد را در حافظه برجسته میسازد و جزییات زیاد را به خاطر میآورد و خاطرات منفی مانند نورافکن ضعیف عمل کرده و جزییات خاص را به بهای حذف جزییات دیگر برجسته میسازد (خمسه، 1385).
برخی از پژوهشگران معتقدند شدت حالت هیجانی مهمتر از نوع هیجان است. وقتی افراد رویدادی را به خاطر میآورند خاطرات هیجانی مرتبط با آن را نیز واضح و شفاف به یاد میآورند ماهیت چنین بازیادآوری میتواند فریبنده و ناشی از خطای ادراکی باشد. حافظه به افراد کمک میکند تا از تجارب خود برای شکل بخشیدن به اعمال آینده بهرهمند شوند. بنابراین هیجان- وابسته در مقایسه با یک حافظه صرفا تصویری با برجستهسازی اطلاعات مهم و یا حتی گنجاندن جزییاتی که رخ نداده است به تصمیمگیریهای بهتر کمک میکند (خمسه، 1385). همانطور که اشاره شد چگونگی انتقال دادهها به حافظه بلندمدت و دانش ما وابسته به میزان اطلاعاتی است که از حافظه کوتاهمدت به دست میآید. در مدل درمانی ما مطرح میشود که نوع پردازش این وقایع و رمزگذاری آنها در حافظه است که تعبیر و تفسیر از وقایع جهان را میسازد و رفتار شکل میگیرد. حافظه خود دارای بخشهای مختلف است که در ذیل بدان اشاره میکنیم.
الف) حافظه و بخشهای مرتبط
رویکرد پردازش اطلاعات برای توصیف سیستم شناختی انسان اغلب به نمودارهای گردشی شبه کامپیوتری متوسل میشود و به جای استفاده از مفاهیم درونسازی و برونسازی که در جای مناسب بدان خواهیم پرداخت، بیشتر مشتاق به فهم این موضوع است که دریابد دقیقاً چه کاری در فعالیتهای ذهنی صورت میگیرد. اغلب پژوهشگران پردازش اطلاعات معتقدند که ما اطلاعات را در سه قسمت ذهنی جهت پردازش نگهداری میکنیم: ثبتکننده حسی ، حافظه فعال یا کوتاهمدت ، حافظه بلندمدت (برک، 2007؛ سیدمحمدی، 1387).
به طور کلی میتوان گفت که اطلاعات از دنیای برون به صورت محرکهای شیمیایی یا فیزیکی از طریق حواس به حافظه منتقل خواهند شد. اولین مرحله پردازش، تغییر دادههای به حس درآمده به گونهای است که بتوانیم در حافظه جای دهیم یعنی آنها را رمزگذاری نماییم. زمانی که اطلاعات را رمزگذاری میکنیم آنها را به چارچوبهای روانی منتقل میکنیم تا قادر به بازیابی آنها به صورت ذهنی باشیم. معمولا برای این کار از رمزهای دیداری، شنیداری و معنایی کمک میگیریم. در رمزگذاری دیداری همان موضوع را به یاد میآورید و تصور آن را در ذهن تداعی میکنید. در رمزگذاری شنیداری فهرست اطلاعات را از طریق سیستم شنوایی پردازش میکنید یعنی محرکها را به صورت صداهای متوالی بازنمایی میکنید. در رمزگذاری معنایی از رمزگذاری شنیداری هم کمک گرفته میشود با این تفاوت که معانی اطلاعات مورد توجه جهت رمزگذاری قرار خواهد گرفت. رمزهای معنایی اجازه میدهند تا محرکها برحسب معنا بازنمایی شوند. علامتهای اختصاری سرنخهای مناسبی به فرد میدهند تا موضوع را به صورت رمزگذاری معنایی در حافظه جای دهند.
دومین فرایند حافظه ذخیرهسازی است. ذخیرهسازی به معنای نگهداری اطلاعات در طول زمان است. یکی از روشها مرور ذهنی نگهدارنده یعنی تکرار ذهنی فهرست یا گفتن آن به خود است. روانشناسان آگاهی از عملکرد حافظه را فراحافظه مینامند. فراحافظه به موازات رشد پیچیدهتر میشود که در جای مناسب بدان خواهیم پرداخت. همچنین رمزگذاری را میتوان از طریق مرتبط کردن اطلاعات با آنچه یاد گرفتهایم انجام دهیم که این خود مرور ذهنی بسطی نامیده می شود. در این صورت با معنادادن به اطلاعات بر اساس محتویات قبلی یادگرفتهشده سعی میکنیم بازیادآوری کنیم (ابوالمعالی، زیرچاپ). دوام اطلاعات اشاره به مدت ماندگاری اطلاعات در حافظه اشاره دارد. اطلاعات به حافظه کوتاهمدت انتقال یافته و از آنجا طی فرایندی به حافظه بلندمدت منتقل میشود. دوام اطلاعات در حافظه کوتاهمدت نسبت به حافظه بلندمدت کمتر است. اطلاعات در حافظه کوتاهمدت بعد از 18 ثانیه از دست میرود و افراد از مرور ذهنی و رمزگردانی استفاده میکنند و اطلاعات را به حافظه بلندمدت منتقل میکنند. میزان ماندگاری اطلاعات به نوع پردازش آنها و بازیابی از حافظه بستگی دارد(ابوالمعالی، زیرچاپ).
سومین فرایند حافظه فرایند بازیابی که به نوع بازخوانی اطلاعات ذخیره شده در حافظه اشاره دارد، لازم به ذکر است که طی سالهای اخیر پژوهشگران شناختی بالینی نقش شناختهای بالاتر یا فراشناخت را در اختلالهای هیجانی مورد بررسی قرار دادهاند. فراشناخت یا تفکر درباره تفکر اولین بار توسط فلاول (1989) در حوزه روانشناسی رشد مطرح شد که دو جنبه دارد 1) توانایی برای پایش یا بازبینی یا دنبال کردن افکار و هیجانات خود و 2) ظرفیت و توانایی برای اعمال درجاتی از کنترل بر افکار و احساسات است (کلارک به نقل از نلسون ، استوارت ، هاوارد ، کراولی ،1993؛ حمیدپور، 1388).
با ورود اطلاعات به هر قسمت از ذهن میتوانیم برای اقدام روی آنها و تغییرشان از راهبردهای ذهنی استفاده کنیم و احتمال نگهداری بیشتر اطلاعات و استفاده موثر از آنها و فکرکردن انعطافپذیر را افزایش دهیم. یک موضوع ممکن است جدای از اطلاعات به صورتهای گوناگون ذخیره و پردازش شود. در نتیجه ذخیرهسازی و تعبیرها از یک محرک منفرد ممکن است احساسهای نامتجانس به شکل توام در فرد ایجاد شود به طور مثال احساس همزمان اشتیاق و بیزاری. همچنین این شیوه پردازش ممکن است به دو شیوه کیفی متفاوت از جمله خودکار و یا راهبردی پردازش باشد (ایورت و فلگویس،2002).
شاید بتوان بدین صورت توضیح داد که ابتدا اطلاعات وارد ثبتکننده حسی میشوند و در آنجا دیدنیها و شنیدنیها به طور مستقیم بازنمایی میشود و برای مدت کوتاهی ذخیره میگردد. از طریق توجه ما به برخی از اطلاعات به طور دقیقتر احتمال این که آن اطلاعات به مرحله بعدی سیستم پردازش منتقل شود، افزایش مییابد. حافظه کوتاه یا فعال جایی است که از راهبردهای ذهنی به طور فعال برای کارکردن روی مقدار محدودی اطلاعات استفاده میشود. راهبردهای حافظه فعالیتهای ذهنی عمدی هستند که احتمال یادآوری ما را افزایش میدهند. پردازش خودکار جهت افزایش ظرفیت محدود حافظه کوتاهمدت به ما این امکان را میدهد تا به طور همزمان قادر به تمرکز روی اطلاعات دیگر در اطراف خود باشیم. پردازش خودکار نیمههوشیار بوده و عملش به واسطه ارتباط تداعیهاست. جهت اداره فعالیتهای پیچیده حافظه فعال، بخش خاصی از آن که مجری مرکزی نام دارد، جریان اطلاعات را هدایت میکند که قسمت هوشیار و متفکر سیستم ذهنی ماست. این بخش اطلاعات فعلی را با اطلاعاتی که از قبل در سیستم وجود دارد هماهنگ میکند و راهبردها را انتخاب کرده و بکار میگیرد. هرچه اطلاعات در حافظه فعال طولانیتر نگهداری شود احتمال انتقال آن به مخزن سوم و بزرگتر یعنی حافظه بلندمدت بیشتر میشود. حافظه بلندمدت مبنای دانش دایمی ما و نامحدود است. در این بخش از حافظه نیز جهت بازیابی از راهبردهای خاص استفاده میشود. اطلاعات در این بخش طبق یک طرح جامع بر اساس محتوا طبقهبندی میشوند (برک، 2007؛ سیدمحمدی، 1387).
اما پردازش راهبردی فعالیتهای شناختی را دربر میگیرد که در سطح بالای هوشیاری روی میدهد. ساختار پیچیده شناخت و عملکرد شناختی به صورت مجازی در الگوهای پردازش اطلاعات اساسی را برای درک برخی از پدیدهها از قبیل تعارضهای احساسی- عقلانی، دفاعهای ادراکی و عمل بدون آگاهی مهیا مینماید (ایورت و فلگویس،2002).
آلفورد و بک مدل سلسلهمراتبی پردازش اطلاعات را دارای سه سطح عملکرد شناختی میدانند. الف) نیمه هوشیار، غیرارادی، سطح خودکار؛ ب) هوشیاری که شامل نظارت فعالانه تجربه شناختی است؛ پ) سطح فراشناخت که پردازش فکری سطح بالاست و شامل توانایی فعال و دقیق تحلیل حافظه و آگاهی هوشیارانه است. مطابق این مدل شناختها در تمامی سطوح به صورت کلامی قابل فراخوانی به هوشیاری با کمترین تلاش هستند (ایورت و فلگویس،2002).
نظریهپردازان درخصوص حافظه و فرایندهای مرتبط با آن مدلهای متعددی در مورد حافظه ارائه کردند که در این پژوهش تشریح و چگونگی مدلهای حافظه که مرتبط با بسته درمانی است مورد نظر قرار میگیرد.
ب) مدلهای حافظه
مدل کریک و لوکهارت
کرک و لوکهارت (1972) برای اولین بار الگوی سطوح پردازش حافظه را مطرح کردند. طبق این الگو وقتی پردازش اطلاعات عمیق است (یعنی توجه، رمزگذاری دقیق، تعمق و مرتبطکردن مطالب به دانستههای قبلی وجود دارد)، حافظه دوام بیشتری پیدا میکند. یادآوری به عمق پردازش اطلاعات متکی است نه انتقال آنها از یک مرحله به مرحله دیگر حافظه (ابوالمعالی،1989).
کرک و لوکهارت پیشنهاد کردند که دوام حافظه بیشتر از طریق پردازشی که روی آن انجام میگیرد، ایجاد میشود تا از طریق مرور ذهنی. در زمان رمزگذاری اطلاعات، تجارب به گونه متفاوت رمزگذاری میشوند. آنها معتقدند که آن چه با عمق بیشتر پردازش میشود فقط به علت روشهایی که آنها را پردازش میکنند، ماندگاری بیشتری دارند. در مدل سطوح پردازش، دو روش برای نگهداری اطلاعات وجود دارد. 1) از طریق فرآیندهای رمزگذاری عمیق حافظه به صورت با دوام حفظ میشوند.2) اطلاعات میتوانند دوباره به جریان افتاده در سطح پایینتر پردازش در حافظه اولیه (مانند حافظه کوتاهمدت) مرور شوند که در آن پردازش قابل انعطاف امکانپذیر است (ابوالمعالی به نقل از کاردول و فلنگان، 2004؛ زیرچاپ).
کرک و لوکهارت مطرح کردند که نگهداری اطلاعات تابعی از عمق و عوامل مختلف است مانند مقدار توجهی که به محرک اختصاص داده میشود، سازگاریاش با ساختارهای تحلیلی و زمان در دسترس که عمق آن چه را که پردازش می شود، تعیین میکند. سطح پیوستار به عنوان یک پیوستار از محصولات زودگذر تحلیل حسی تا محصولات خیلی ماندگار تداعی معنایی را دربرمیگیرد. در مجموع این دیدگاه بیان میکند که از دست رفتن اطلاعات از حافظه کوتاهمدت صرفا به خاطر سطوح پردازش است. در نظر آنها تفاوت اصلی بین حافظه کوتاهمدت و بلندمدت در نحوه سطوح پردازش دروندادها است. به طور مثال ان چه برحسب ظاهر پردازش میشود سطح پایینی از پردازش دارد. دروندادهایی که برحسب صدا و آوا پردازش میشوند دارای سطوح پردازش نسبی و عمیقتری هستند. همچنین مطرح میکنند که اطلاعاتی که از طریق تحلیل ادراکی و معنایی صورت میگیرد، به صورت بسیار عمیق در حافظه بلندمدت پردازش می شوند (ابوالمعالی، زیرچاپ).
مدل اتکینسون و شیفرین
دو روانشناس به نامهای ریچارد اتکینسون و ریچارد شیفرین برای توضیح این که چگونه برخی اطلاعات در حافظه ثبت و نگهداری و برخی فورا از دست میروند و این که اطلاعات گاهی کوتاهمدت و گاهی مادالمعمر ثبت میشوند الگویی ارائه کردند. آنها از حافظه الگویی ارائه کردند که سه مرحله را معرفی میکند و مشخص میسازد اطلاعات برای چه مدت در حافظه باقی میمانند. حافظه حسی، حافظه کوتاهمدت، حافظه بلندمدت. آثار اطلاعات حسی روی ثبت کنندههای حافظه حسی هستند. اثر یا رد حافظه پیش از زوال برای مدت کوتاه در حافظه حسی نگهداری میشوند و اگر بتوانیم این اطلاعات را مورد توجه یا دقت قرار دهیم بهتر میتوانیم آنها را به حافظه کوتاهمدت انتقال دهیم. حافظه کوتاهمدت نشان میدهد که ممکن است اطلاعات از طریق مرور نگهدارنده ذهنی یا مرور ذهنی بسطی نگهداری شود در غیر اینصورت احتمالا زوال خواهد یافت یا جانشین خواهد شد. حافظه بلندمدت اطلاعاتی را که دریافت میکند ممکن است برای همیشه در خود نگه دارد. اطلاعاتی که در آن به طور ضعیف سازماندهی شده باشند یا نتوانیم نشانههای آنها را بازیابی کنیم از دست خواهد رفت (ابوالمعالی، زیرچاپ).
وقتی به یک محرک نگاه کرده و اطلاعات دیداری را دریافت میکنیم اثر حسی آن پیوسته و سیال به نظر میرسد. اما واقعیت این است که اثر حسی مجموعهای از تثبیتهای چشمی است که تحت عنوان حرکات سریع چشم هنگامی است که روی نقاط متفاوت متمرکز میشویم خوانده میشود. این حرکات در هر ثانیه تقریبا چهار بار از یک نقطه به نقطه دیگر میجهند. اما احساسهای دیداری به دلیل وجود حافظه حسی پیوسته یا مداوم به نظر میرسند. حافظه حسی نوعی حافظه یا مرحلهای از حافظه است که در اثر یک محرک به وجود میاید. اگرچه حافظه حسی اثر حسی یا رد حسی را برای مدت کوتاهی نگه میدارد آنقدر طول میکشد که بتواند مجموعهای از ادراکهای مشاهده شده را بهم مربوط کند. اگر حروف به مدت کوتاهی روی صفحه ظاهر شود مثلا برای0.1 ثانیه توانایی برای یادآوری آنها تنها بر اساس حافظه حسی انجام خواهد گرفت. یعنی حافظه تنها روی تثبیت چشمی بنا خواهد شد و رد تصویری زودتر از یک ثانیه از بین خواهد رفت (برک، 2007؛سیدمحمدی، 1387).
یک قرن پیش روانشناس ویلیام مک دوگال طی پژوهشی دریافت که یادآوریها احتمالا به نحوه رمزگذاری بستگی دارد. جرج اسپرلینگ با ایجاد تغییر در روش آزمایش مک دوگال نشان داد که بین آنچه افراد میبینند و آنچه گزارش میدهند تفاوت وجود دارد. مک دوگال از روش گزارش کلی و روش گزارش بخشی استفاده میکرد. اسپرلینگ دریافت که با سپری شدن یک ثانیه کامل رد حافظهای به طور کامل از بین خواهد رفت (ابوالمعالی، زیرچاپ).
روانشناسان معتقدند که برای هر حس ثبتکننده حس جداگانهای وجود دارد که در نظریه بدلی و هیچ به طور کاملتر بدان اشاره خواهیم کرد. بازنماییهای ذهنی محرکهای دیداری تصویر خوانده میشود. زمانی که ثبت کننده حسی تصاویر را نگهمیدارد از حافظه تصویری سخن میگوییم. حافظه تصویری عبارت از حافظه عکسبرداری دقیق. افرادی که توانایی دیدن دارند و محرکهای دیداری را به طور ذهنی بازنمایی میکنند حافظه تصویری دارند اما این حافظه محدود است. بازنماییهای ذهنی محرکهای دیداری در طول زمان یعنی آنچه را که اغلب حافظه تصویری مینامیم از نظر فنی ابقای حافظه دیداری در طول چندین دقیقه خوانده میشود. اگرچه همه افرادی که میبینید حافظه عکسبرداری(تصویری) دارند تنها تعداد کمی از آنها تصویر ذهنی روشن دارند (ابوالمعالی، زیرچاپ).
در مدل اتکینسون و شیفرین یک مدل واسط کمی وجود داشت که در آن فرایندهای کنترلی مانند تمرین را توضیح میدهد. مدل واسط تنها روشی برای مدل سازی فرایند تمرین است. آنها بین دو جنبه فرایندهای کنترلی در انباره کوتاهمدت تفاوت قایل میشوند. تمرین که اطلاعات را در حافظه کوتاهمدت نگه میدارد و رمزگذاری که آنها را در حافظه بلندمدت ذخیره میکند. آنها معتقدند که یک فرایند تمرینی خالص درنهایت منجر به ذخیره مقداری اطلاعات در حافظه بلندمدت خواهد شد و در رمزگذاری خالص نیز مقداری اطلاعات در حافظه کوتاهمدت در نظر گرفته میشود. کارکرد عمده تمرین نگهدارنده حفظ اطلاعات در یک حالت به سهولت در دسترس و تمرین بسط یابنده ذخیره اطلاعات در حافظه بلندمدت است (دیباییان، 1386).
شاید مهمترین دستاورد در این مدل تفکیک حافظهها و فریندهای کنترلی همچون تمرین رمزگذاری و راهبرد بازیابی باشد اما از آن مهمتر مفهوم فرایندهای کنترلی و چگونگی ارتباط آن با ذخیرهسازی و بازیابی اطلاعات است به گونهای که این مدل قادر اثرات ناشی از سطوح پردازش را توضیح دهد. با کمک این دانش در خصوص بازسازی حافظه و بازیابی موثر خاطرات میتوان در کار با افراد افسرده جهت پردازش بهتر و موثرتر وقایع رنجآور گذشته و گذر از خطاهای شناختی این افراد در جهت کاهش عود علایم افسردگی گام برداشت. از آنجا که در مرور ذهنی و تمرینها به نوعی پردازش معنایی صورت میگیرد و این پردازش از گفتار درونی بهتر و موثرتر صورت می پذیرد میتوان بر گفتار درونی افراد و بازسازی آنها نیز متمرکز شد. گفتار درونی موجب آگاهی ما از تجاربمان میشود. وقتی با خودمان حرف میزنیم اطلاعات مربوط به تجارب ذهنی فعلیمان را همچون هیجانها، افکار، نگرشها، انگیزهها و احساسهای بدنی و سایر ویژگیهای شخصیتی مثل رفتار ، ظاهر و صفات خود را شناسایی و پردازش میکنیم (مورین ؛ حمیدپور، 1386).
مدل بدلی و هیچ
مدل بدلی و هیچ در مدل خود نوع رمزگذاری را بر حسب دو مسیر دیداری و شنیداری مطرح میکنند. بر آن اساس حافظه تصویری حرکت در مسیر دیداری را آسان میسازد. حرکات سریع چشم به هنگام تثبیت روی نقاط مختلف تقریبا چهار بار در ثانیه رخ میدهد اما حافظه تصویری تصاویر را بیش از یک ثانیه نگهمیدارد. به همین علت است که جریان اطلاعات دیداری پیوسته و مداوم به نظرمیرسد. حافظه پژواکی بازنمایی ذهنی اصوات از محرکهای شنیداری پژواک نامیده میشود. حافظه پژواکی یعنی ثبتکننده حسی نگهدارنده پژواکها. رد حافظهای محرکهای شنیداری یعنی پژواک به مدت چند ثانیه دوام مییابد یعنی بسیار طولانیتر از حافظه دیداری(تصویر) این تفاوت یکی از دلایل کمکرسانی رمزهای شنیداری به نگهداری اطلاعاتی است که به صورت دیداری ارائه میشود. پژواکها نیز مانند تصاویر در طول زمان ناپدید میشود. اگر بخواهیم آنها را حفظ کنیم باید مورد توجه بیشتر قرار دهیم. با توجه انتخابی به محرکهای شنیداری معین آنها را از سرو صدای زمینه جدا میکنیم. در حافظه حسی اگر روی محرکی متمرکز شویم اثر آن به مدت یک دقیقه یا بیشتر در حافظه کوتاهمدت(حافظه کاری) نگهداری خواهد شد. حافظه کاری عبارت از یک برچسب ذهنی که تفکر را از شروع تا پایان در طول زمان به هم پیوند میدهد. شمارهای را در اختیار شما میگذارند آن را فورا یادداشت میکنید در واقع آن را در حافظه کوتاهمدت خود ثبت کردهاید. تصاویر در حافظه کوتاهمدت اگر تکرار نشود یا مورد مرور ذهنی قرار نگیرد پس از 10 الی 12 ثانیه ناپدید خواهد شد. برای نگهداری تصاویر دیداری در حافظه کوتاهمدت باید روی آنها متمرکز شد اما رمزگذاری محرکهای دیداری به صورت اصوات یا محرکهای شنیداری رایجتر است بنابراین میتوان اصوات را مورد مرور ذهنی قرار داد یا تکرار کرد جالب است که در بیماران افسرده به نظر میرسد مرور و ثبت خاطرات منفی بیشتر صورت گرفته باشد و اطلاعات مرتبط با هیجانهای منفی را پردازش و رمزگذاری میکنند (ابوالمعالی، زیرچاپ).
بر اساس مدل مشهور بدلی حافظه فعال شامل مخزنهایی است که هریک مسئول ذخیرهسازی اطلاعات در قالب رمزهایی خاص هستند. به طور مثال یکی مسئول ذخیرهسازی اطلاعات کلامی است و دیگری اطلاعات بینایی و فضایی را ذخیره میکند و دیگر وقایع و اتفاقات را صرفنظر از نوع آنها در خود ذخیره میکند. در این مدل به فرایندهای تمرین ذهنی اشاره میشود که اطلاعات ذخیره شده را در مخزن بازسازی کرده و آنها را در دسترس نگهمیدارد. هر یک از این مخزنها با حافظه بلندمدت پیوند دارد و به این ترتیب اطلاعات میتواند از دنیای خارج یا از محتویات حافظه بلندمدت به حافظه فعال وارد شود. سرانجام این مدل فرایندهای اجراییای را طرح میکند که اطلاعات موجود در مخزنهای ذخیرهای را جهت عملیات شناختی پیچیده نظیر محاسبات ذهنی بکار میگیرند (جونیدز ، لیسی ، اوان نی ، 2005؛ گلدیان، 1385).
شواهد متعدد نشان میدهد که ذخیره و بازیابی در حافظه فعال از طریق سازوکارهایی انجام میشود که به ادراک و عمل نیز میپردازند. در رابطه با ذخیرهسازی ما معتقدیم همان مناطق مغزی که در رمزگذاری اطلاعات دخیل هستند هنگام حفظ کوتاهمدت اطلاعات کماکان فعال میماند و به این ترتیب حافظه فعال را تشکیل میدهند. اغلب این رمزگذاریها در نواحی خلفی مغز (یعنی قشر گیجگاهی و آهیانهای) رخ میدهد. گاهی چنین رمزگذاریها نه تنها در مورد اطلاعات ورودی بلکه در مورد خروجیهایی که انتظار میرود قشر قدامی مغز صادر کند هم مصداق دارند نظیر رمزهای حرکتی که نماینده صداهای گفتاری یا فعالیتهای عملی هستند. در رابطه با تمرینهای ذهنی اعتقاد بر این است که سازوکارهای مربوط به توجه به بازسازی نمودهای درونی حافظه فعال میپردازند همانهایی هستند که در هنگام ورود اطلاعات به حواس برای تنظیم پردازش حسی بکار مییایند. این سازوکارها هم سیستمهای ادراکی و هم سیستمهای حرکتی را بکار میگیرند (جونیدز ، لیسی ، اوان نی ، 2005؛ گلدیان، 1385).
اغلب میدانیم که یکی از روشهای نگهداری اطلاعات در حافظه کوتاهمدت و احتمالا ذخیرهسازی به صورت دایمی در حافظه بلندمدت تکرار آنها با صدای بلند یا به طور ذهنی است. تکرار زیاد اطلاعات احتمال یاداوری آنها را بیشتر میکند که در افراد افسرده این مطلب را با نشخوار افکارهای منفی میتوانیم ببینیم. ما گنجایش تکرار و نگهداری اطلاعات در حافظه کوتاهمدت داریم. وقتی اطلاعات در حافظه کوتاهمدت است میتوانیم روی آنها کار کنیم یعنی آنها را به شکل درست پردازش کنیم. سعی میکنیم با کمک راهبردهای ذهنی روی آنها را به شکل صحیح بازسازی کنیم اما گاهی ممکن است هرکز اطلاعات قبلی را به یاد نیاوریم. برای ذخیرهسازی اطلاعات جدید نیاز است تا آنها را مرور کنیم و برای بازیابی اطلاعات از حافظه بلندمدت نیاز به نشانه مناسب جهت بازیابی داریم (ابوالمعالی، زیرچاپ).
برای خواندن هر لغت ممکن است بارها و بارها قبل از آنکه از پاک شدن رد حافظهای آن را تکرار کنید. ممکن است برای هر لغت تصویر ذهنی بسازد و سعی کنید قبل از ناپدید شدن آن را مرور کنید. اگر حروف را به شکل صدا رمزگذاری میکنید ممکن است زودتر دچار اشتباه شوید اما اگر رمزگذار معنایی داشته باشید احتمال بازخوانی آن آسانتر خواهد بود تمایل به یادآوری بهتر اولین و آخرین عناصر یک مجموعه را اثر موقعیت در سری مینامند. این اثر ممکن است به این علت باشد که به اولین و آخرین محرکهای سری بیشتر توجه کنیم و مورد توجه بیشتر ما در مجری مرکزی قرار خواهند گرفت و افراد افسرده نیز معمولا به اتفاقاتی که هیجانهای مرتبط با خلقشان را توجه بیشتر خواهند داشت و آنها را بیشتر ذخیره و رمزگذاری خواهند کرد. این اطلاعات مرزهای شنیداری یا دیداری سایر محرکها را به وجود میآورند (ابوالمعالی، زیرچاپ).
همچنین ممکن است اولین عنصر در مقایسه با آخرین عنصر بیشتر مورد مرور ذهنی یا تکرار قرار گیرد. آخرین عناصر هم ممکن است به علت تازگی مدت زمان بیشتر در حافظه کوتاهمدت باقی بماند و در آن نگهداری شود. روانشناسان معتقدند در حافظه کوتاهمدت اطلاعات جدید جانشین اطلاعات قدیمی میشود. به یاد داشته باشید که در یک زمان معین تنها میتوانیم اطلاعات کمی را در حافظه کوتاهمدت نگهداری کنیم(ابوالمعالی، زیرچاپ).
مدل بدلی و هیچ (1974) مدلی برای توضیح حافظه کوتاهمدت است. آنها معتقدند که حافظه کوتاهمدت صرفاً یک انبار نیست و انبارهای متفاوتی را دربرمیگیرد (ابوالمعالی به نقل از کاردول و فلنگان 2004، زیرچاپ). بدلی و هیچ حافظه کاری را یک کنترلکننده توجهی یا مجری مرکزی است که تعدادی از سیستمهای تابع را بررسی و هماهنگ میکند (ابوالمعالی به نقل از استیلز ، 2005؛ زیرچاپ). آنها مطرح میسازند که اگر همزمان دو عمل مختلف دیداری و شنوایی (شنیداری) صورت گیرد، فرد قادر به انجام و پردازش آن اعمال است چراکه هریک به طور همزمان اما جداگانه در انبارهای خاصی پردازش و ذخیرهسازی میشوند. آنها درمورد انبارهای پردازش دیداری و شنیداری به طور مجزا سخن میگویند و واژه حافظهکاری را جهت اشاره به قطعهای از حافظه که در زمان کار روی یک مطلب خاص مورد استفاده قرارمیگیرد، بکار میبرند (ابوالمعالی به نقل از کاردول و فلنگان 2004؛ زیرچاپ). بر مبنای نظر این دو محقق مجری مرکزی همچون توجه عمل میکند و زمانی که فرد به موضوع یا چیزی توجه میکند، خود را بر روی آن متمرکز میسازد. مجری مرکزی حلقه واج شناختی و مسیر طرح فضایی-دیداری را تحت عنوان سیستمهای درگیر به وجود میآورد و گنجایش محدودی دارد و به عبارت دیگر در یک زمان فرد نمیتواند به چیزهای زیادی توجه کند (ابوالمعالی به نقل از کاردول و فلنگان، 2004؛ زیرچاپ).
حلقه واج شناختی مجری مرکزی مسسیر طرح دیداری فضایی
مدل حافظه کاری که به وسیله بدلی و هیچ در سال 1974 ارائه شده است (کاردول و فلنگان 2004؛ ابوالمعالی، زیرچاپ)
همانگونه که در تصویر نشان داده شده است حلقه واجشناختی با اطلاعات مبتنی بر گفتار سروکار دارد و گنجایش محدودی دارد. این حلقه با اطلاعات شنیداری سروکار دارد و نظم اطلاعات را حفظ میکند. از اینرو آن را حلقه مینامیم چراکه در اطراف یک حلقه حرکت میکند. بدلی در سال 1986 این حلقه را به دو قسمت تقسیم و هر یک را نامگذاری کرد. انبار فنولوژیکی و فرایند تلفظی . انبار فنولوژیکی به آسانی لغاتی را که میشنوید نگه میدارد. انبار فنولوژیکی یک گوش درونی است. فرایند تلفظی فرایند استفاده از لغاتی است که شما شنیده یا دیدهاید. این لغات به طور غیرملفوظ تکرار میشوند و به صورت حلقه درمیآیند و مشابه یک صدای درونی عمل میکنند حلقه فنولوژیکی هنگام یادگیری لغات جدید بکارگرفته میشود و به آسانی اطلاعات شنیداری را نگه میدارد (کاردول و فلنگان، 2004؛ ابوالمعالی، زیرچاپ).
مسیر طرح فضایی- دیداری با اطلاعات مبتنی بر دیدن سرو کار دارد و اطلاعات مربوطه به طور موقت در آنجا انبار میشود. اطلاعات دیداری اطلاعاتی هستند که مشابه به نظر میرسند و اطلاعات فضایی ارتباط بین اطلاعات را طرح میکند. زمانی که شما مجبور هستید یک تکلیف فضایی- دیداری، به طور مثال عبور از یک اتاق به اتاق دیگر را انجام دهید از این مسیر استفاده میکنید (کاردول و فلنگان، 2004؛ ابوالمعالی، زیرچاپ).
ارتباطات فنولوژیکی با صدا است.
فنو شبیه یک واج است.
نمودار فرایند فنولوژیکی مسیر شنیداری توسط مدل بدلی و هیچ ارائه شده است (کاردول و فلنگان، 2004؛ ابوالمعالی، زیرچاپ)
مدل اندرسون
از سوی دیگر اندرسون در سال 1983 مدل کامپیوتری را با نام ACT معرفی کرد. در این مدل وی بین دانش توضیحی و دانش روشی تمایز قایل شد. دانش توضیحی را میتوان این گونه معرفی کرد که این اطلاعات از فردی به فرد دیگر قابل انتقال است و قادر به بازیابی آن از آگاهی هوشیار هستیم. دانش روشی قابل انتقال از شما به فرد دیگر نیست و نوعی مهارت است که توسط خود فرد باید از طریق تمرین کسب شود و به شکل آماده در هوشیار شما وجود ندارد. ACT یک نظام تولیدی را معرفی میکند و برای توضیح نحوه تغییرات دانش از طریق تمرین و شیوهای که میتواند مهارت کسب شود مفید است. نظامهای تولیدی میتوانند برای شبیهسازی کامپیوتری مورد استفاده قرارگیرند همان اساسی که در پردازش اطلاعات بر آن تاکید میشد این بار در حافظه مورد بررسی قرار میگیرد. در این نظام در اصطلاح یک محصول ارتباط بین دو مجموعه از شرایط است که تحت عنوان قواعد اگر……. در نتیجه ………. بیان میشود. اینها زوجهای عمل- شرط نامیده میشوند که طی آن مطرح میشود اگر بعضی شرایط خاص موجود باشد درنتیجه عملی بکارگرفته خواهد شد و در همین جا پای حافظه و بازیابی به میان کشیده میشود. این نظریه سه نوع حافظه را مطرح میکند: حافظهکاری، حافظه روشی و حافظه توضیحی.
در مدل اندرسون یک روش عبارتند از یک حلقه ارتباطی زوج عمل-شرط بین مجموعهای از شرایط موجود فعال در حافظه کاری و اطلاعات و یا دانش انبارشده تحت عنوان طرحواره خوانده میشوند که در حافظه بلندمدت قرار دارند. اگر یک شرط یا مجموعهای از شرایط در حافظه کاری فعال باشد قسمتهایی که در قالب طرحوارهها نتایج مرتبط با اگرهای طرح شده فعال خواهد شد. زمانی که یک روش اجرا شود ورود اطلاعات جدید به حافظهکاری نتیجه خواهد داد و مجموعه دیگری از شرایط “اگر” فعال خواهد شد. حافظهکاری اطلاعات را از حافظه توضیحی بازیابی میکند. بازده روشها و اطلاعاتی که به طور موقت فعال شدهاند دنیای خارج را از طریق ادراک رمزگذاری میکند که با محتوای در دسترس آگاهانه حافظهکاری کوتاهمدت یکسان خواهد بود. در این تئوری یک تمایز مهم میان حافظه توضیحی و روشی مطرح شده است و بیان میدارد دانش توضیحی چیزی است که ما توضیح آگاهانه از آن داریم و دانش روشی چیزی است که ما برای آن توضیح آگاهانه در دسترس نداریم و این تمایز اساس مدل اندرسون است. حافظهکاری از نظر مقدار اطلاعاتی که میتواند به طور معمول در آن موجود باشد محدودیت دارد و اگر مقدار اندکی از اطلاعات مرتبط با تکالیف نیاز باشد در شکل توضیحی بازنمایی شود نظام میتواند به مقدار کافی آن را به جریان بیندازد. مشروط بر این نظام توضیحی برون دادههایی از محصول در دسترس قرار میدهد و نیازی به محصولات خود برای گشودن بررسی آگاهانه وجود ندارد.
محصول این مدل حافظه به طور خودکار به عنوان نتیجهای از مقایسه الگو ادامه مییابد و فقط محصولات اجرایی وارد حافظهکاری میشوند. در این تئوری سه مرحله در یادگیری یک مهارت شناختی وجود دارد. در ابتدا جمعآوری حقایق مرتبط با موضوع است. سپس تمرین و مرور آن حقایق است که با شروع تمرین قواعد به روشیشدن تبدیل میشوند و در نتیجه بیشتر به شکل خودکار بازآوری میشوند. محصولات جدید از دانش توضیحی بدست آمده در مراحل اولیه یادگیری تشکیل میشوند. این روشیشدن فضا را در حافظهکاری آزاد میکند به علت این که دانش توضیحی در یک روش جای میگیرد و جهت بازیابی بکارگیری یک شکل توضیحی در سیستم نیاز نیست. در مراحل نهایی یادگیری روشهای جدید تابع محصولات موجود میشوند. قواعد محصول همراه با استفاده قویتر میشوند و ممکن است خیلی خودکار شوند به گونهای که اطلاعات در آنها برای مدت زیادی در شکل توضیحی در دسترس نیستند. افراد متخصص جواب سئوالات را میدانند اما شاید برای آنها خیلی سخت باشد که توضیح دهند چرا چنین تصمیماتی را میگیرند. این دانش اجازه میدهد اطلاعاتی را که با تجارب قبلی مقایسه میشوند در داخل یک کل منسجم گروهبندی شوند. الگوهای تصادفی قطعات که با تجارب قبلی متناسب نیستند برای افراد متخصص و مبتدی دشواری یکسان دارند (استیلز، 2005؛ ابوالمعالی، زیرچاپ).
دنیای بیرون
مدل ACT از اندرسون(1983) (استیلز،2005 ؛ابوالمعالی،زیرچاپ)
فرضها و باورهای بنیادی، ریشه افکار خود آینده ما را تشکیل میدهند. فرضها را میتوان بر حسب اگر … بنابراین بیان کرد در حالی که باورهای بنیادی بیانهای مطلقگرا هستند با تشخیص و تقویت فرضهای تازه، فرضها و باورهای ناسازگارانه، به ضعف میگراید باورهای بنیادی ممکن است درباره خویشتن، دیگران و یا جهان اطراف باشند. باورهای بنیادی اغلب به صورت تدریجی تغییر میکند. اما در طی زمان هرچه بیشتر قوی و پایدار میشوند اثر جدی بر چگونگی فکر و رفتار و احساس دارد (گرین ، پدسکی؛ قاسمزاده،1386).
ایپستین و همکارانش دو سطح پردازش اطلاعات را مطرح کردند که به واسطه آن بر چگونگی تفسیر شخص از خود و دنیای اطرافش اشاره میکنند که شبیه مدل مطرح شده اندرسون است. آنها اشاره میکنند که نظام شناختی به وسیله منطقی بودن، عینی بودن، کندبودن، هوشیار و دقیق بودن مشخص میشود. نظام تجربی به ما اجازه میدهد تا معانی را به صورت خودکار، شهودی، ناهوشیار و به شکل کلگرایانه بسازیم. ایپستین بازنمایی در نظام شناختی را باور و آن را در نظام تجربی به عنوان باور ضمنی یا طرحواره میداند. نظام تجربی به کلیه اطلاعاتی که ما بر اساس تجارب طی زمان و رخدادهای متعدد کسب میکنیم، گویند. وی معتقد است طرحوارهها تعمیمهای اولیه استقرایی مشتق شده از تجربههای مشخص هیجانی است. مفهوم طرحواره از نظر وی مشابه طرحواره هیجان لونتال و مفهوم نخستین هیجان لانگ است (سالاس ایورت و فلگویس،2002). در موقعیتی که مملو از هیجان شدهایم ساختار کدگذاری شده در حافظه در سطح پیش توجهی است شبیه مجری مرکزی در نظریه بدلی و هیچ و موارد کدگذاری شده نیز زوجهای شرط و عمل در نظریه اندرسون را مطرح میسازند. بک و یانگ نیز در خصوص طرحواره معتقدند که طرحوارهها واحدهای اطلاعاتی هستند که ذخیره میشوند و قادرند در برخی شرایط در آینده تحت شرایط مناسب فعال گردند، به عبارتی آنها خاطرات هستند. طرحواره میتواند به اندازه کافی به شرح و تشریح تجارب گذشته که متشکل از شناخت حسی و ویژگیهای (بویایی، لامسه، چشایی و غیره) هستند. این ویژگیها در یک واحد منسجم ذخیره و بازیابی میشوند (جیمز ، ریچلت ، فرستون ، بارتون ، 2007).
طبق مدل بک باور مرکزی نشانگر محتوای شناختی یا معنای مرتبط با طرحوارههاست، به زبان دیگر پردازش معنایی تجربه ها از نگاه رویکرد پردازش اطلاعات. وی مفهوم ذهنیت را بسط و گسترش داد. بک ذهنیت را شبکه یکپارچهای از مولفههای شناختی و هیجانی و رفتاری میداند که افراد را به سمت واکنشهای افراطی سوق میدهد و آنها را به سمت اهداف خاص هدایت میکند. بک معتقد است که ذهنیتها عمدتا مثل طرحوارهها خودکار عمل میکند و بایست فعال شوند و افراد در صورت مواجه با استرسهای خاص علایم مرتبط با ذهنیت را بروز میدهند. همچنین معتقد است ذهنیتها از طرحوارههایی تشکیل شدهاند که دربرگیرنده خاطرات، راهبردهای حل مساله، تصاویر ذهنی و زبان هستند (یانگ ، کلوسکو ، ویشار ، 1950؛ حمیدپور، اندوز، 1388).
3-4-2) فراشناخت و فراحافظه
در آسیبشناسی روانی معمولایک یا چند مولفه از پردازش هیجانی در افراد دچار اختلال میشود. افراد معمولا در حیطههایی همچون ادراک، حافظه و یا در بروز هیجانات خود دچار مشکل میشوند و درپی آن توانایی خود را برای کارد هیجانی سازگارانه از دست میدهند. مطالعه حافظه دارای اهمیت ویژهای است زیرا تفکر (از جمله ادراک، قضاوت اجتماعی، حل مساله) وابسته به حافظه است و سوگیری در حافظه میتواند سوگیری در تفکر و شناخت را ایجاد نماید. هیجانات میتوانند بر حافظه اثرگذاشته و در زمان اندوزش، ذخیره و بازیابی آن را دچار مشکل سازند. همانطور که به شکل گذرا اشاره شد فراشناخت عبارت است از هر نوع دانش یا فرایند شناختی که در آن ارزیابی، نظارت یا کنترل شناختی وجود داشته باشد(بیابانگرد به نقل از فلاول ،1381). فراشناخت مفهومی چند وجهی است که دربرگیرنده دانش (باورها)، فرایندها و راهبردهایی است که شناخت را ارزیابی، نظارت و کنترل میکند. اطلاعاتی که در فراشناخت مورد ارزیابی و نظارت قرار میگیرد اغلب بهصورت احساسات ذهنی تجربه میشود که بر رفتار اثر میگذارد. احساس خود تجربه ذهنی است که در آن فرد اطلاعات رمزگردانیشده در حافظه را بازیابی میکند. این مرور در سطح حافظه و بازیابی در سطح فراتر را فراحافظه نامیدند. فراشناخت خود به سه سطح دانش فراشناخت، تجربه فراشناخت و راهبردهای کنترل فراشناختی تقسیم میشود(بیابانگرد، 1381).
دانش فراشناخت بر باورها و نظریههایی اشاره دارد که افراد در مورد شناختهای خود دارند، نظیر باور در مورد نوع خاصی از افکار در مورد اثربخشی حافظه و کنترل شناختی. تجربه فراشناختی نیز شامل ارزیابی معنای خاص وقایع ذهنی خاص همچون احساسات فراشناختی و قضاوت در مورد وضعیت شناخت است. تجربههای شناختی با اختلالات هیجانی در رابطه هستند. برخی اختلالات همچون افسردگی و وسواس فکری با ارزیابیها و قضاوتهای فراشناختی منفی در رابطه هستند. شوارتز و کلور(1994) مطرح کردند که افراد به احساسات خود به عنوان اطلاعات برای ارزیابی و قضاوت متکی میشوند(بیابانگرد،1381) و تنها به بخشهایی از خاطرات توجه میکنند که این اطلاعات را برای آنها تکمیل سازد. راهبردهای کنترل فراشناختی کاهشدهنده یا افزایشدهنده فرایندهای نظارتی و بازیابی اطلاعات از حافظه برای فرد هستند. افراد از راهبردهایی که دامنه استفاده از وسایل کمک حافظهای برای رمزگردانی(نظیر یادیارها یا مرور ذهنی مواد به خاطر سپردهشده) تا راهبردهایی( نظیر نشانهگذاری) استفاده میکنند(بیابانگرد، 1381).
در پردازش هیجانی، واکنش هیجانی از ترکیب اطلاعات موقعیتی و اطلاعات مبتنی بر حافظه و از طریق سازوکارهای نیمههوشیار و خودکار به وجود میایند و چارچوب مناسبی برای درک پیشآیندهای شناختی و تجربههای عاطفی در اختیار ما میگذارد (فورگاس، 2005؛ راجزی، 1387).
از آنجایی که بسیاری از رفتارهای پیچیده حاصل پردازشهای شناختی افراد هستند احتمالا انتظار میرود که عاطفه پس از تاثیر بر شناخت فرد بر رفتار وی نیز تاثیر بگذارد همچنین عاطفه نقش مهمی در قالببندی و قضاوتهای بین گروهی ایفا کند (فورگاس، 2005؛ راجزی، 1387). عاطفه هم بر محتوای و هم بر فرایند تفکر افراد تاثیر میگذارد. تاثیرات عاطفه بر شناخت مبتنی بر سبک پردازشی است که در موقعیتهای مختلف متفاوت است. اغلب مواقع القای عاطفه زمانی صورت میگیرد که پردازشهای سازنده مثل پردازش بافتاری یا پردازش واقعی مورد استفاده قرار میگیرد. حالت عاطفی مستقیما بر راهبرد پردازش اطلاعات تاثیر میگذارد (فورگاس، 2005؛راجزی، 1387).
ولز با ارائه مفهوم فراشناخت در درمانهای رفتاری شناختی تحول برپا کرد. او معتقد است آنچه در اختلالهای هیجانی بایست آماج درمان قرار گیرد باورهای شناختی است زیرا به اعتقاد وی فراشناخت است که شناخت را کنترل و بازبینی میکند. نظریه فراشناختی فرض را بر این میگذارد که توجه در ایجاد و تداوم هیجان نقش فوقالعادهای دارد. در این مدل راهبردهای مقابلهای نقش عمدهای در تداوم اختلالهای هیجانی بازی میکند. ولز معتقداست آنچه اندیشناکی را به عنوان یک راهبرد مقابلهای در برابر حوادث منفی فعال میکند تقابل باورهای فراشناختی مثبت و منفی است. اندیشناکی منابع شناختی از جمله توجه را به خود جلب میکند و با توجه به خلق فرد شروع به پیش روی میکند و منابع شناختی جهت حل مساله در فرد کاهش می یابد (حمیدپور، 1385). فراشناخت یا همان فراحافظه به رمزگردانی و ارزیابی مجدد اطلاعات ذخیره شده در حافظه اشاره میکند که در این باره پژوهشگران نظرات خود را از منظرهای گوناگون مطرح ساختند که بدانها میپردازیم.
مطالعات نشان میدهد که عاطفه همخوان با تفکر را میتوان با اصول شرطی (همایندی زمان و مکان) تبیین کرد. در پردازش اطلاعات ابتدا توجه بر تفکر بدون عاطفه معطوف شد و عاطفه به عنوان خاستگاه مخرب و مزاحم تلقی گردید. تحقیقاتی که در زمینه طبیعتگرایی شناخت صورت گرفت حاکی از آن است که عاطفه نقش اساسی در پردازش اطلاعات اجتماعی دارد. گوردن باور در مدل شبکه تداعی خود اشاره میکند که همخوانی قوی خلق با شناخت در حافظه اجتماعی تاثیر دارد. عواطف نقش مهمی در ایجاد و تداوم بازنماییهای ذهنی مربوط به محیط اجتماعی حافظه بازی میکنند (فورگاس، 2005؛ راجزی، 1387).
دو مقاله از سوی ولز و کارتر (2000) و دیگری از سوی پاپاگئورگیو و ولز (2000) درخصوص تاثیر باورهای فراشناختی بر نگرانی و تفکر افسرده ساز منتشر شد. آنها دریافتند که محتوای نگرانی افراد مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر متفاوت از محتوای سایر اختلالات اضطرابی است اما با این حال خصوصیات یا ویژگیهای منحصربفرد افراد مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر حاکی از سطوح بالای باورهای شناختی منفی پایدار درباره خطر کنترلناپذیری و نگرانی نسبت به این موضوع است بدین معنی که آنها گرایش به نگرانی در مورد نگران بودن را در خود دارند. همچنین دریافتند که باورهای مثبت در مورد اندیشناکی در افسردگی با گرایش به تفکر منفی اندیشناکگونه ارتباط دارد. این یافتهها نشان میدهد که چگونه فرد فکرش را تفسیر میکند و به آن پاسخ میدهد و در برخی موارد این تفسیر مهمتر از چیزی است که طی حالت هیجانی منفی پیش آمده است. در این یافتهها بر اهمیت فراشناخت یا باورها و ارزیابیهای مرتبط با محتوی افکار درونی تاکید شده است. اهمیت بالینی فرایندهای فراشناختی در اختلالهایی نظیر اختلال وسواس، استرس پس از سانحه و اختلال اضطراب فراگیر روشن است چراکه تفکر یا شناخت کنترل پذیر از ویژگیهای اصلی این اختلالها است (کلارک،1993؛حمیدپور، 1388).
بازیابی بازخوانی هرگونه اطلاعات از حافظه است که به معنای پیدا کردن جای اطلاعات ذخیره شده در حافظه و بازگرداندن آنها به آگاهی است. در مورد اطلاعاتی که برای اهداف خاص هستند معمولا بازیابی بدون کوشش و خیلی سریع انجام میگیرد. اما زمانی که مقدار زیادی از اطلاعات را خوب رمزگذاری نکرده باشیم بازیابی مشکل خواهد شد و با شکست مواجه میشویم که به نظرمیرسد در افراد افسرده در خصوص موقعیتها و خاطرات شادیبخش برایشان این مشکل پیش مییابد. اگر از رمزگذاری مناسب در بخشهای مختلف و یا تقطیع استفاده کنیم یادآوری و بازشناسی بدون اشتباه خواهد بود. حافظه فرایندی است که از طریق آن اطلاعات را رمزگذاری و ذخیره و بازیابی میکنیم.
بعضی روانشناسان از جمله فروید اعتقاد داشتند که تقریبا همه ادراکها و عقاید برای همیشه ذخیره میشود اما ممکن است نتوانیم همه آنها را بازیابی و بازشناسی کنیم. بعضی خاطرات ممکن است به علت فقدان نشانههای مناسب از دست برود یا از طریق نیروهای واپسرانده به طور ناخودآگاه بازداری شود(بیابانگرد،1381).
روانشناس الیزابت لوفتوس طی آزمایشهایی متوجه شد که حافظه متناسب با نیازها و پیش داوریها و روشهایی که طبق آنها دنیا را مفهومسازی میکنیم تحریف شود. ما دنیای خود را بر اساس باورهایمان بازنمایی میکنیم. برخلاف ساخت دست بشر توانایی ذخیرهسازی اطلاعات در مغز انسان برای هر هدف خاصی عملا نامحدود است. فرض کنید که نظام حسی دقیق دارید در حافظه بلندمدت نه تنها رنگ و صدا بلکه بو، احساسهای لمسی و اطلاعات دیگر نگهداری میشود. در حافظه بلندمدت یک مخزن بیوشیمیایی هست که در مقدار اطلاعاتی که میتواند ذخیره کند هیچ محدودیت شناخته شدهای وجود ندارد(ابوالمعالی،زیرچاپ).
ممکن است در حافظه کوتاهمدت اطلاعات جدید جانشین اطلاعات قدیمیتر شود اما هیچ مدرکی وجود ندارد که در حافظه بلندمدت اطلاعات انبارشده از طریق جانشینی از بین برود. ممکن است حافظه بلندمدت تا آخر زندگی دوام داشته باشد. ناتوانی ما در یادآوری اطلاعات در حافظه بلندمدت میتواند به این علت باشد که نمیتوانیم نشانهها را بازیابی کنیم اما گاهی اطلاعات جدیدی را روی اطلاعات قبلی خوب ذخیره نشده انبار کردهایم که با یکدیگر تداخل میکند و مانع یادآوری صحیح میشود.
برای ایجاد حافظه جدید دو سیستم وجود دارد، حافظه اخباری که نتها، چهرهها و تجربههای جدید را ذخیره میکند و به طور آگاهانه بازیابی میشود. این نوع حافظه وابسته به هیپوکامپ است. سیستم دوم حافظه حرکتی است که به طور ناآگاهانه اجرا میشود و به سایر قسمتهای مغز وابسته است مانند به یادآوردن نواختن آلات موسیقی و یا دوچرخه سواری پس از سالها عدم تمرین(پارسا، 1387). افراد میتوانند اطلاعات فراوانی را به خاطر بسپارند. اما در هر لحظه تنها تعداد معدودی از اطلاعات که در حافظه فعال نگهداری میشود قابل دسترسی است. پژوهشهای جدید نشان داده است که تمرین ذهنی عناصر مهم مغزی را که در استدلال و حل مساله اهمیت دارند بهبود میبخشد و افراد میتوانند اطلاعات بیشماری را به یاد آورند.
حافظه فعال پایه و اساس هوش عمومی و استدلال در افراد است و کسانی که مطالب زیادی را به ذهن میسپارند به خوبی قادرند زوایای مختلف یک مساله پیچیده را همزمان مدنظر قرار دهند. پژوهشها نیز حاکی از آن است که توان حافظه فعال با تمرین گسترش مییابد. محدودیت حافظه فعال بین یک و چهار قطعه اطلاعات گزارش میدهد. با توجه به آزمایشات صورت گرفته در خصوص افزایش این ظرفیت توسط پژوهشگران نتایج نشان میدهد کانون توجه میتواند در حالی که سایر فرایندهای حافظه فعال خودکار میشود گسترش مییابد. شاید تمرین فرایند پیونددادن یک موقعیت به یک عدد را بهبود بخشد و برای یادآوری چهار عدد آزاد سازد و در عین حال تمرین رمزگذاری اطلاعات کارآمدتر میسازد و ارتباطی به توانایی حافظه فعال را میتوان با تمرین بهبود بخشید و در زندگی واقعی با تکرار تکالیف متعدد اختلال در حافظه فعال را کاهش داد. اگر روانشناسان بتوانند به افراد کمک کنند تا توانایی حافظه فعالشان افزایش یابد و کارکرد آن مفیدتر شود میتواند در بازیابی و بازیادآوری خاطرات و دلایل مثبت نیز موثر باشند(خمسه، 1385).
همچنین تمرین و آموزش میتواند بر نوع و میزان از اختلالهای حافظه فعال اثر بگذارد و توانایی حافظه را بهتر سازد. برخی از پژوهشگران بر این باورند که تمرین و آموزش حافظه بر انگیزش بیشتر و نگرش بهتر به موقعیت اثر میگذارد و تاثیری بر حافظه فعال ندارد. تاثیر تمرین همچنین میتواند باعث شود که افراد یاد بگیرند که توانایی محدود حافظه فعال خود را موثرتر بکار گیرند و شاید این کار را از طریق دستهبندی اطلاعات در قطعات بزرگتر و یا بکارگیری حافظه بلندمدت انجام میدهند (خمسه، 1385).
به نظر میرسد تمرین و ذخیرهسازی اطلاعات ذهنی در حافظه فعال این گونه است که اطلاعات حاصل از محیط و جهان بصری خارج به حافظه فعال وارد میشود و در بخشهایی از لبهای آهیانه و گیجگاه مخصوص پردازش ادراکی مورد پردازش قرار میگیرد و همین بخشها هستند که هنگام حذف کوتاه مدت محرک همچنان فعال باقی میماند. مخزن حافظه فعال از سازوکارهایی استفاده میکند که مسئول ادراک هستند. به طریقی مشابه اطلاعاتی که از حافظه بلندمدت به حافظه فعال وارد میشود از طریق ساختارهایی که برعهده داشتهاند ذخیره میگردد. فعالبودن این ساختمانها به مرور زمان یا در اثر عوامل مداخلهگر کم میشود مگر آن که مجددا تغییراتی بر روی آن اعمال شود و این تغییرات(تمرین ذهنی) توسطمداری کنترل میشود که تنظیم اطلاعات ورودی را بر عهده دارد و در واقع سازوکار توجه انتخابی است. مدار کنترلکننده تمرین ذهنی از فرایندهای ادراکی-حرکتی در قشر آهیانه و پیشانی استفاده میکند که سازوکارهای پیشانی مربوطه همانهایی هستند که کنترل گفتار بیرونی را هم بر عهده دارند (جونیدز، لیسی، اوان نی،2005؛ گلدیان، 1385).
برای اثر حافظه خودارجاعی دو تعریف متفاوت ارائه شده است، راجرز خویشتن را یک ساخت شناختی توصیف میکند که تواناییهای یادیار به خصوصی در اختیار دارد. این تواناییها به خاطرسپاری موارد پردازششده در ارتباط با خویشتن را افزایش میدهد. نگرش متضاد دیگر طرح میکند که خویشتن هیچگونه نقش خاصی در شناخت انسان ندارد و این که تقویت حافظه که همراه با پردازش خودارجاعی است میتواند به عنوان اثر عمق پردازش تفسیر شود. بدینمعنی که غنای اطلاعات که شخص درباره خویشتن در حافظه دارد رمزگردانی پیچیده را به نوبه خود و توانایی به خاطرسپاری اطلاعات مربوط به خویشتن را تقویت میکند. از این منظر خویشتن کاملا معمولی محسوب میشود و تنها میزان بالای مشخصی از بسط اطلاعات را در حین رمزگردانی فراخوانی میکند (هیترتون؛دیباییان، 1385).
پوردن (2000) و ونزلاف و ایزنبرگ (2000) از روشهای پردازش اطلاعات که ریشه در روانشناسی شناختی دارد نظیر تکلیف تشخیص کلمات همآوا و در معنا متفاوت، برای چالش با رویکرد سنتی شناخت منفی در افسردگی همخوان با خلق استفاده کردهاند (کلارک به نقل از تیزدیل و بارنارد ،1993؛حمیدپور،1388).
پوردن (2000) و ونزلاف و ایزنبرگ (2000) معتقدند که شاخصهای خود گزارشی گذشتهنگر نمیتواند سوگیری تفکر منفی را در افرادی که افسردگیشان بهبود یافته مشخص سازند چراکه احتمالا این افراد برای حفظ چهارچوب ذهنی مثبت خود به شکل هوشیارانه افکار منفیشان را سرکوب میکنند. در تایید این نظر آزمایشی صورت گرفت و نتایج نشان داد که افرادی که خلق غمگین داشتند پس از بهبودی در هنگام ارائه پاسخ فوری در شناسایی آواهای منفی سوگیری نشان میدادند(کلارک،1993؛ حمید پور، 1388).
پژوهشها حاکی از این است که تحقیق در زمینه عود و بهبود افسردگی نباید تنها به مساله فعالسازی طرحوارههای ناکارآمد نهفته و غیر قابل دسترس ختم شود (کلارک به نقل از اینگرام ، میراندا و سگال ،1993؛ حمیدپور، 1388).
پوردن (2000) مطرح میکند که باورها و ارزیابیهای افراد در پاسخ به افکار وسواسی ناخواسته و مزاحم در ایجاد و تداوم اختلال عامل مهمی به شمار میرود. همچنین دریافت که افراد عادی نیز سطح متوسطی از مقاومت طبیعی در برابر افکار منفی آشفتهساز از خود نشان میدهند. همچنین وی نشان داد که اگر پژوهشگران رویکردی مستقیمتر و قابل دسترس برای ارزیابی شناختی درپیش گیرند میتوانند اطلاعات بسیار بیشتری درباره نحوه تفسیر و پاسخ افراد به شناخت وارههای منفی کسب کنند (کلارک،1993؛ حمیدپور، 1388).
باورها اساسا نمایههایی قطعی و غیرشرطی هستند که توسط افراد حفظ میشوند. باورهای غیرفعال به همان شکل قبلی از حافظه بازخوانی میشوند و مسلم تلقی میشوند، همچنین به عنوان الگویی برای پردازش تجربههای بعدی مورد استفاده قرار میگیرند. در طول زمان گستردهتر میشوند و افکار و روابط با دیگران را مشخص میکنند. باورها و خاطرات افراد در اصل نمونههای معتبری از تجارب آسیبزای دوران کودکی آنها هستند. مشکل این جا است که این باورها و خاطرات رفتهرفته به صورت الگوهایی از تفکرات تحریفشده و رفتارهای ناکارامد تثبیت میشوند و از آنجا که از آغاز زندگی پرورش یافته و ثبت میشوند به صورت عادت و بیهیچ پرسوجویی باقی میمانند و اغلب خودپندارهها و دیدگاههای انسان را درباره جهان تشکیل میدهند. حتی زمانی که شواهد جدیدی ارائه میشود خاطرات گذشته آنها را مورد تعبیر و تفسیر قرار میدهد و حتی توجه افراد بر اساس خاطرات قبلی انتخابی میشود و بسیاری از افراد اطلاعات دریافتی خود را کانالیزه کرده و یا تحریف میکنند تا اعتبار باورها و خاطرات قبلی محفوظ بماند. بنا به تعریف طرحوارهها که همان خاطرات ثبت شده در حافظه بلندمدت هستند، عمدتا ناکارآمد هستند آنها در تواناییهای فرد برای ارضای نیازهای اساسی خود به ثبات و خودگرانی و ابراز وجود یا استدلال قبول محدودیتهای منطقی مداخله میکنند. تهدید تغییر خاطرات به شدت مخل ساختار اصلی و غیرقابل تحمل است. از این رو مانورهای شناختی و رفتاری بسیاری به عمل میآید تا در نهایت دلایلی در تایید خاطرات ثبت شده قبلی در حافظه بیاورد و آن را تقویت کند.
بیشتر پژوهشگران صرفا پردازشهای شناختی آگاهانه و تلاشگرانه را گزارش کردهاند. ونزلاف و ایزنبرگ در سال 2000 یک تکلیف شناختی برای غلبه بر پردازش تلاشگرانه بکار گرفتند و در باقی مطالعات خود انواع مختلف افکار و باورهای آگاهانه را ارزیابی کرد. این مطالعات نشان داد که ارزیابی تلاشگرانه، آگاهانه و کنترل افکار منفی نقش مهمی در فهم تداوم تفکر منفی محسوب میشود و همچنینن نقش مهمی در استمرار حالتهای اضطرابی و افسردگی بازی میکند. تمام حوزه کنترل ذهنی قصدمندانه درباره افکار ناخواسته که به وسیله دانیل وگنر و ریچارد ونزلاف و همکارانش شرح داده شده است از تحولات مهم در فهم تنظیم عاطفی و شناختی در رفتار است (کلارک،1993؛ حمیدپور، 1388).
نتایج پژوهش پاپاگئورگیو و ولز (2000) نشان داد در افرادی که باورهای مثبت در مورد کارآمدی تفکر اندیشناکی ناسازگار دارند احتمالا این باورها در تداوم اندیشناکی افسردهساز نقش بازی میکنند. در یک مدل وسیع از عملکرد هیجانی شوارتز استدلال میکند که آنچه برای حالتهای کارامد و ناکارامد مهم است تعادل یا تناسب بین افکار مثبت و منفی است و تفکر غیر مثبت نسبت به تفکر منفی در افسردگی از اهمیت کمتری برخوردار است. یافتهها نشان میدهد که پژوهشگران شناختی-بالینی باید به نقش احتمالی افکار و باورهای مثبت درباره برداشت غلط درخصوص سودمندی تفکر رفتار و احساسات ناکارامد به طور دقیق بپردازند. این برداشتها نقش مهمی در تداوم ناراحتی روانشناختی ایفا میکنند (کلارک، 1993؛ حمیدپور 1388).
ریشههای اصل و مفهوم ویژهپردازی را میتوان در آثار ارسطوو بعدها در افکار فرتنس جوزف گال و بالاخره در نظریههای جایگزینی قشرمخ بازجست. امروزه وقتی از اصطلاحهای ویژهپرداز و ویژهپردازی سخن به میان میاید معمولا بین ویژهپردازی نورونی (یعنی تخصصی عمل کردن زیر سیستمهای نورونی برای انجام دادن فعالیت شناختی خاص)، ویژهپردازی روانشناختی (یعنی فرایندهای مادرزادی، جایگزینی مغزی، سازگاری و عملکردهای از بالا به پایین) و ویژهپردازی شناختی (یعنی حوزهمداری و بستهبندی اطلاعاتی) تمایز گذاشته شود. در روانشناسی شناختی و روانشناسی رشد ویژهپردازی با مفهوم قوای ذهنی در ارتباط است. میتوان ذهن را به چند سیستم یا زیرسیستم خودکنشمند و نسبتا مستقل تجزیه کرد. فودرو مشخصاتی برای ویژهپردازها میشمارد که مهمترین آنها ویژه کاری حوزهای که در تقابل با همه کاری حوزهای قرار میگیرد. بدین معنی هرکدام از ویژهپردازها درصدد پردازش ورودیهای خاصی از اطلاعات هستند و در سایر فعالیتها دخالت زیادی نمیکنند(قاسمزاده،1378).
با توجه به شواهد مبتنی بر توزیع پردازش در مغز در واحدهای عملکردی موضعی و نیز توجه به این واقعیت که اکثر فعالیتهای پردازشی خارج از حیطه آگاهی اتفاق میافتد به طور شخصی هوشیاری را به عنوان یک کل یکپارچه تجربه میکنیم. به نظر میرسد فرایندهای موجود در مناطق و حیطههای مشخص مغز زمانی هوشیارانه درک میشوند که با سایر حیطهها تلفیق شوند. آنها معتقدند که در فضای کاری یکپارچه نورونی فرایندهای مستقل واحد و ناهوشیارانه درصورت تقویت شدن توسط یک سیستم ورودی مربوط به توجه در یک شبکه مشترک فعالیتی ادغام میشوند. تقویت توجهی سبب فعالیت بیشتر و طولانیتر میگردد و باعث میشود که پردازش یک ناحیه پردازش در نواحی دیگر را تحت تاثیر قرار میدهد. به این ترتیب نواحی مغزی مربوط به درک علل و احساسات با یکدیگر و با مدارهایی که وضعیتهای قبلی این فضای کاری را زنده میکنند تعامل مینمایند. بر اساس این فرضیه هوشیاری حاصل تجمع فرایندهی ویژهپردازی است که به فضای کاری مشترک نورونی منتقل میشوند و به گونهای پویا با هم ادغام میگردند. بدین ترتیب هوشیاری الگوی یکپارچه و کلی از فعالیت در سراسر مغز است که امکان حفظ اطلاعات را فراهم میکند و بر سایر فرایندها نیز تاثیر میگذارد. حافظه یک بازنمایی است که به طور هوشیارانه حفظ شده است. بیماران دچار نقایص شناختی شدید اغلب به طور شدید به داستان پردازی روی میآورند تا توجیهی همخوان با تجربه هوشیارانه ازجهان پیرامون ارائه کنند(کونی و گازانیگا ، 2003) و پژوهشگر از همین موضوع در تدوین بسته درمانی خود سود میجوید.
شرح و توصیف مطالب در مورد درک، حافظه و عمل و نیز رابطه بین آنها به ایجاد تدوین و بیان توصیفی میشود که تکتک عناصر تجربه هوشیارانه را به صورت یک کل یکپارچه منسجم بیان میکند. هنوز ماهیت ساختاری هوشیاری به طور دقیق روشن نیست. شیوه تفسیرگر زمانی برای افراد روشن میشودکه هنگام مواجهه با محرکهای ناقص دچار خطا میشود. هوشیاری شامل فرایندهای پراکنده است که به گونهای پویا با هم تلفیق میشوند. اطلاعات به شکل برقآسایی به هم میپیوندند چراکه مغز باید به محرکهای دایما در حال تغییر پاسخ دهد. سیر احتمالی را پیشبینی کند و پاسخهای مربوطه را به اجرا بگذارد. اما مغز زیر فشار ماهیت ویژهپرداز فرایندهایی است که بدون کنترل هوشیارانه پدید میآیند و بخشهای زیادی از آنها در خطر تخریب هستند و تنها بقایایی از آنها به جا میماند که عملکرد محدودی خواهد داشت (گازانیگا،2003؛ گلدیان،1385).
افسردگی وابسته به حالت باعث ارزیابیهای منفی از محرکها میشود، در حالی که افسردگی بالینی یا صفتی بسط موارد منفی را تسهیل میکند. هیجانها میتوانند بر کارکردهای کنترل و نظارت فراشناختی اثر بگذارند. هیجانها ممکن است نشانه شکاف در فرایند خودگردانی باشند و انگیزشی برای خودپردازشی پایدار ایجاد میکند(بیابانگرد، 1381). اما امروزه بیشتر بر مفهوم اندیشناکی تمرکز میشود. اولین تعریف از اندیشناکی در حدود سی سال پیش توسط ریپری ارائه شد. او اندیشناکی را تفکر افسرده ساز مستمر، مقاوم و مداومی میداند که پاسخی نسبتا معمول به خلق منفی است. همچنین نولن هوکسما اندیشناکی را تفکر منفعلانه و تکراری درباره علایم, علل و پیامدهای افسردگی میداند(حمیدپور، 1385).
بررسی شناختوارههای منفی به طبقات جدیدی از شناختوارهها نظیر افکار ناخواسته ناهمخوان با من و اندیشناکیهای افسردهساز و فراشناخت مطرح شدهاند. طبقهبندی این شناختوارهها به تعریف دقیق از آسیبهای شناختی و جلوگیری از آسیبهای روانی کمک میکند (کلارک، 1993؛حمیدپور، 1388).
کلارک و بک معتقدند که طبق فرضیه محتوای اختصاصی درون مایه و مضمون افکار در هر اختلال به ماهیت آن اختلال بستگی دارد. درون مایه افکار در حالت افسردگی بیشتر حولوحوش فقدان و شکست و ناامیدی دور میزند اما مرکز ثقل افکار در اختلالهای اضطرابی بیشتر بر حول محور تهدید و ناتوانی برای مقابله بنا شده است (حمیدپور، 1385).
پاپاگئورگیو و ولز بر این باورند که افکار خودآیند منفی از نظر مدت زمان در مقایسه با اندیشناکی زمان کمتری در سیستم پردازش اطلاعات باقی میماند و از سوی دیگر ممکن است اندیشناکی پاسخی به افکار خودآیند منفی اولیه باشد.
صاحبنظران در رویکرد شناختی نگرانی را زنجیره منفی غیرقابل کنترلی از افکار و تصاویر ذهنی تعریف میکنند که نشانگر حل مساله است ولی در نهایت مانع حل مساله میشود. اندیشناکی گذشتهمدار است و به مرور وقایع و خاطرات گذشته میپردازد (حمیدپور، 1385).
اندیشناکی پیامدهای مخربی برجای میگذارد و بسیاری از نظریهپردازان از همین مساله جهت درمان استفاده میکنند. آنها اندیشناکی را پاسخی به خلق منفی میدانند. اندیشناکی با تداخل در تمرکز و توجه فرد مانع برطرف شدن حالت خلقی غمگین میشود. بیشترین پژوهشها در خصوص پیامدهای اندیشناکی بیانگر شدت یافتن و طولانی شدن خلق منفی افسرده و غمگین است. پژوهشگران نشان میدهند کسانی که در پاسخ به خلق افسرده از اندیشناکی استفاده میکنند دورههای طولانیتر و شدیدتری از حالت خلقی غمگین را تجربه میکنند (حمیدپور، 1385).
از پیامدهای مخرب اندیشناکی ایجاد سوگیری منفی در تفکر است. مطالعات و پژوهشهای انجام شده نشان میدهد که تکالیف ذهنی اندیشناکی درگیر میشدند، در مقایسه با کسانی که از توجه برگردانی استفاده میکردند اسنادهای منفیتری راجع به تجارب و مشکلات بین فردی خودشان داشتند. همچنین آنها ارزیابی منفیتری نسبت خود داشتند و بر این باور بودند که کنترل کمتری بر وقایع زندگی دارند (حمیدپور، 1385).
یکی از راههایی که اندیشناکی موجب تداخل در فرایند حل مساله میشود این است که باعث کاهش انگیزه و بازداری در رفتار موثر میشود. اندیشناکی باعث تمرکز فرد روی علل و پیامدهای افسردگی میشود و فرد را از انجام رفتار خلاقانه بازمیدارد. پژوهشها نشان میدهد افرادی که در حالت خلقی غمگین بر روی علل آن تمرکز کردهاند انگیزه کمتری برای درگیر شدن در رفتار موثر دارند. اندیشناکی موجب تداخل در تمرکز و نقص در انجام تکالیف شناختی میشود و بیماران مبتلا به افسردگی زمانی که در تکالیف شناختی درگیر میشوند احتمالا از حافظه بیش تعمیمی خود استفاده میکنند که با خطای شناختی همراه است و پیامد چنین حافظهای تداوم افسردگی است. همچنین اندیشناکی موجب نقص در تکالیف یادآوری مربوط به حافظه میشود (حمیدپور، 1385). ماتیوس و ولز معتقدند که اندیشناکی میتواند نتیجه انتخاب راهبردی تخصیص توجه برای تجزیه و تحلیل حوادث گذشته باشد. فرد افسرده در پی ناامیدی و ناتوانی از دستیابی به هدف در طی اندیشناکی دچار توجه متمرکز بر خود شده که پیامد آن تداوم افسردگی است (حمیدپور، 1385).
در شناختدرمانی کلاسیک بیماران تشویق میشوند تا افکار منفی خود را شناخته و آنها را مورد چالش قرار دهند. در شناختدرمانی کلاسیک بیشتر سعی میشود ماهیت افکار منفی تغییر کند. باربر و دروبیس و همکاران معتقدند که شناخت درمانی از طریق تغییر در محتوای شناختوارههای افسردهساز به رفع افسردگی بیماران نمیپردازد بلکه سعی میکند به جای چالش آنها را بپذیرد. در اصل به افراد یاد میدهد زیاد به افکار منفی خود نپردازند. هدف بیشتر کاهش بسامد افکار منفی است نه تغییر محتوای آنها. در درمان هوشیاری فراگیر تغییر بسامد افکار منفی مدنظر است. در این شیوه با تمرکز بر دم و بازدم فرد به وی میآموزند که همچون یک مشاهدهگر به تماشای افکار منفی خود بنشیند و قضاوت نکند، گویی به نوعی با توجه و تمرکز مجری مرکزی را در بازیادآوری خاطرات هدایت کند. در این روش فرد به پذیرش میرسد و با پردازش به افکار منفی دچار سرگردانی نمیشود و به جای باقی ماندن در گذشته میتواند با در دست گرفتن کنترل ذهن خود به آینده برود (حمیدپور، 1385).
طبق نظر مارتین اندیشناکی اصولا نوعی زایگارنیک است. زایگارنیک معتقد بود که اطلاعات مربوط به یک کار ناتمام در مقایسه اطلاعات یک کار پایان یافته بیشتر در حافظه میماند. از دیدگاه نظریه اندیشناکی به عنوان عملکرد دستیابی به هدف میتوان این گونه بیان کرد که در حالت اندیشناکی فرد تمایل دارد به اهدافی فکر کند که هنوز پیدا نکرده است به عبارتی میتوان گفت اندیشناکی زمانی اتفاق میافتد که فرد نتواند به اهدافی که درنظر داشته دست پیدا نکند. اندیشناکی نوعی خودنظم بخشی است (حمیدپور، 1385).
اندیشناکی افسردهساز معمولا به عنوان راهبرد نظم بخشی هیجان یا به عنوان یک فرایند فراهیجانی مفهومسازی میشود. ونتس لاف و وگنر معتقدند که وقتی فرونشانی افکار ناموفق باشد افکار ناخواسته با شدت و بسامد بیشتری وارد سیلان ذهن میشود که این خود نوعی فرایند قابل انتظار است. امروزه بسیاری از روشهای درمان افسردگی مثل درمان کنترل توجه و هوشیاری فراگیر به عنوان روشهای جدید به شناخت درمانی منتقل شدهاند. در این روشها به فرد میآموزند که با افکار درگیر نشود و سعی کند آنها را واپسزنی نکند همین امر بسامد افکار را به میزان قابل توجهی کم میکند. در فرایند کنترل ذهن نیز حالتهای خلقی موثر است و در این زمینه پژوهشهای زیادی صورت گرفته است (حمیدپور، 1385).
از تکنیکهای نشات گرفته از کنترل ذهن بیان انطباقی یا نوشتاری افکار منفی و اندیشناکی است. نوشتن افکار منفی میتواند تاثیرات مثبتی در سلامت جسمانی و عاطفی داشته باشد. به فرد افسرده توصیه میشود به بدبختیهای خود فکر کند و آنها را بنوسد تا بتواند به این ترتیب هم آنها را از خود دور کرده و هم روی آنها کار کند (حمیدپور، 1385).
سگال و ویلیامز و تیزدیل برای جلوگیری از عود افسردگی در افراد مبتلا به افسردگی درمانی را به وجود آوردند به نام شناخت درمانی مبتنی بر هوشیاری فراگیر . در این نوع درمان بر فرضیهسازی فعال افتراقی و مدل زیر سیستمهای شناختی متعادل تاکید شده است. در این مدل به طور کلی فرض بر این است که دورههای افسردگی نیازمند ارتباط بین خلق افسرده و الگوهای تفکر منفی است و برقراری چنین ارتباطی فرد را نسبت به بروز مجدد آسیبپذیر میکند. خلق افسرده باعث میشود که افکار منفی در دسترس قرار گیرند و به سطح هوشیاری آورده شوند و به نظر میرسد مرور و بازیادآوری خاطرات و وقایع گذشته و بازخوانی از حافظه در ظهور افکار منفی موثر باشد و افکار منفی باعث شدت یافتن خلق افسرده میشود و این چرخه معیوب فرد را به تجربه مجدد افسردگی سوق میدهد (حمیدپور، 1385).
در پیشینه پژوهشی مربوط به اندیشناکی راهبردهای اندکی وجود دارد که مستقیما به اندیشناکی پرداخته باشد. در دو دهه اخیر با توجه به نظریههایی که به طور خاص به اندیشناکی میپردازد روشهای درمانی مناسبی برای آن تدارک دیده شده است. مدل کنش اجرایی خود نظم بخش از سوی ولز ارائه شد و ولز در این مدل رابطه بین اندیشناکی، افسردگی و فراشناخت را مورد تحلیل و بررسی قرار میدهد. در درمان فراشناختی هدف این است که فرد از سبک پردازش عینی به سبک پردازش فراشناختی سوق یابد. افکار در سبک پردازش فراشناختی به این صورت پردازش میشوند که وقایعی گذرا هستند. لزوما منطبق با واقعیت نیستند و بهتر است قبل از این که آنها دست به عملی زده شود مورد بازنگری قرار گیرند. در درمان فراشناختی به اهداف زیر توجه میشود.
آموزش بیمار درخصوص این که اندیشناکی و توجه به تهدید منبع و منشا مشکل هستند، تسهیل رهاسازی از اندیشناکی، افزایش کنترل انعطافپذیر بر شناخت، چالش با باورهای فراشناختی، تغییر باورهای منفی درباره هیجانها که در اشتغال ذهنی و ترس از عود نقش دارند (حمیدپور، 1385).
خودآگاهی را میتوان تمایل گاه و بیگاه به تمرکز بر خویشتن تعریف کرد. اخیرا پژوهشهای عصب روانشناسی نیز از اهمیت گفتار درونی بر خودآگاهی حمایت کردهاند و به نظرمیرسد ایندو پایه عصبشناسی مشترکی داشته باشند. گفتار درونی میتواند منابع اجتماعی آگاهی به طور مثال درونسازی را ایجاد کرده و گسترش دهد و پسخوردهای اجتماعی باعث میشود خودمان را بهتر بشناسیم. گفتار درونی این امکان را فراهم میاورد که با خود ارتباط برقرار کنیم و ارزیابی که دیگران از ما کردهاند را فعال میسازیم. حرف زدن با خود سبب میشود درباره خود اطلاعات بیشتر کسب کرده و از خود آگاه شویم و سازوکار ما درقبال رفتار با محیط و دیگران را برایمان تبیین میکند و دیدگاه عینی نسبت به خود میآبیم. زبان به ما اجازه میدهد به ابعاد مختلف شخصیت خود آگاه شویم و افزایش اطلاعات به خصوص اطلاعات انتزاعی و مفهومی را در مورد خودمان شامل میشود. بدون خودگوییها اگرچه واکنشهای هیجانی و احساسهای جسمی، ارزشها، نگرشها، هدفها همچنان قابل درک خواهند بود اما حالت گسیخته و خارج از حوزه تمرکز پیدا خواهند کرد. گفتار درونی این امکان را میدهد از واژگان گسترده برای اشاره به ویژگیهای شخصیتی خود و تمایز بهتر جنبههای شخصیتی خود استفاده کنیم (مورین ، حمیدپور 1386).َ
به نظر میرسد حجم عظیمی از فعالیتهای مغزی ورای آگاهی و کنترل هوشیارانه رخ میدهد و سیستمهای موجود در مغز ما در صورت مواجهه با محرک مرتبط با حیطه کاری خود به گونه خودکار و خارج از آگاهی فرد عمل میکند و گاه ما از فرایندهای پیچیده داخل مغز غافل و بیخبر هستیم (گازانیگا ،2003؛ گلدیان،1385).
درحدود یک قرن است که پژوهشگران مناطق ویژهای از مغز را مسئول عملکردهای خاص میدانند با این حال در دهه گذشته با بکارگیری تحقیقات مبتنی بر تصویربرداری عملکردی با رزونانس مغناطیسی در زمینه تعیین تخصصی در عملکردهای مغزی پیشرفت قابل توجهی به چشم میخورد. در این تحقیقات مسئول انجام فعالیتهای خاص مناطقی از قشر مخ (لایه خارجی و پیچ و خمدار مغز) را مسئول پردازش محرکهای ویژه میداند. بیشتر فعالیتهای انجام شده در این نظام تخصصی به صورت خودکار و خارج از کنترل هوشیارانه انجام میگیرد. خطاهای ادراکی نشانگر آن است که فرایندهای تعیینکننده رفتار از فرایندهای تاثیرگذار بر ادراک متمایز هستند (اگلات و همکاران ،1995) و محرکهایی که توسط افراد از روی هوشیاری درک نمیشوند میتواند بر رفتار تاثیر بگذارند و آن را تسریع نمایند (دیهن و همکاران ، 1998) همچنین میتواند سبب بروز پیامدهای حسی درکی و تمام و کمال گردند( ریس و همکاران ، 2002) که از همین توانایی در تدوین بسته درمانی استفاده شد.
در تحقیقات اخیر در رابطه با دانش عصب پایه در پردازش عاطفی و شناختی ساختارهای مشترک عصبی وجود دارد. ساختار عصبی که در پردازش هیجانها نقش دارد همانند آمیگدال و قشر جلو پیشانی میانی، در پردازش اطلاعات اجتماعی نیز شرکت میکند. در مقابل ساختاهای عصبی که در پردازش شناختی نقش دارند مانند اوربیتو فرونتال و قشر جلو پیشانی، شکنج دوکی شکل و شکنج پیشانی تحتانی در پردازش هیجانها نیز شرکت میکنند. تکاملگرایان این یافتهها معتقدند که فشار برای کنارآمدن با محرکهای قوی منجر به شکلگیری ساختارها و عملکردهای جدید در حوزههای شناختی و هیجانی مغز میگردد بنابراین به نظر میرسد نواحی مخصوص هیجانها در مغز در پردازش محرکهای اجتماعی و نواحی شناخت اجتماعی در مغز در پردازش محرکهای هیجانی نقش داشته باشند (فورگاس، 2005؛ راجزی، 1387).
بیشترین اطلاعاتی که درباره عملکرد مناطقی از مغز مثل آمیگدال (ساختار کلیدی مغز هیجانی) در دست داریم شامل اطلاعاتی است که از پاسخهای عاطفی ناخوداگاه به محرکهای حسی تاثیر عواطف بر توجه و حافظه وتنظیم عاطفی به دست آمدهاند. آمیگدال در شناخت اجتماعی نیز نقش دارد (فورگاس، 2005؛ راجزی، 1387).
بر اساس مدل بارلو (1988) اختلالات اضطرابی و افسردگی اساسا اختلالاتی هیجانیاند و ریشهشان در شلیکهای خودبخود و نامتناسب هیجانهای منفی چون ترس و غمگینی در افراد هستند که به صورت زیستی به حوادث استرسزای زندگی بیش واکنش میدهند. این شلیکهای هیجانی منفی به صورت پیشبینی ناپذیری رخ میدهند و ممکن است سبب تمرکز غیر ارادی ادراک، در افراد شود که از نظر روانشناختی نسبت به اختلالات اضطرابی یا افسردگی آسیبپذیرتر هستند. لذا افرادی که پاسخهای عصبزیستی بیش از حد به حوادث استرسزای زندگی نشان میدهند و همچون تجربه فقدان کنترل دارند، احتمالا از نظر بالینی دورههای افسردگی و اضطراب را بروز خواهند داد. از نظر بارلو اختلالات اضطرابی و افسردگی از نظر آسیبپذیری روانشناختی و زیستشناختی و همچنین مکانیزمهای میانجی مشترک هستند. علاوه بر درجه آسیبپذیری روانشناختی فرد و شدت استرسورهای جاری، آن چیزی که تعیین میکند یک نفر مضطرب شود و یا به اختلال افسردگی مبتلا گردد مکانیسمهای مقابلهای یا سازشی فرد است. بر این اساس به نظر میرسد افرادی که در حافظه خود علایمی از سوگیری نشان میدهند، آمادگی بیشتری برای حفظ و نگهداری بیماری در خود دارند (راستی، تقوی؛ 1385).
اگر بخواهیم کمی از مباحث نورولوژیکی و بیوشیمیایی افسردگی دور شویم و با نگاه شرطیسازی و یادگیری و یادگیری مشاهدهای سخن گوییم باز نیز بحث حافظه جای خود را دارد. با توجه به بررسیهای بین فرهنگی صورت گرفته در خصوص خاطرات اولیه دوران کودکی و تفاوت در سنین مختلف و یادآوریهای مختلف خاطرات پژوهشگران دریافتند که حافظه دوران کودکی تابع معنی حافظه در یک نظام فرهنگی خاص است. شیوهای که والدین درباره رویدادهای زندگی کودکان بکار میگیرند بر شیوهای که کودکان بعدها رویدادها را به یاد میآورند تاثیر میگذارد در جوامعی بر تاریخچه فردی تاکید میشود یا در جوامعی که بر تاریخچه خانوادگی تکیه میشود و برای وابستگی متقابل و نه استقلال شخصی اهمیت قابل هستند خاطرات کودکی متفاوتی شکل میگیرد. این تفاوتها را میتوان با مدل تعامل اجتماعی تبیین کرد. بر اساس این مدل خاطرات مربوط به زندگی نامه شخصی در خلا شکل نمیگیرد بلکه خاطره رویدادها در حالی که آن رویدادها برای بزرگسالان تعریف میشود رمزگردانی میشود. این مدل هم درون فرهنگی و هم برون فرهنگی است و کودکان با توجه به نگرش والدین و فرهنگ خود به خاطرات خود شاخ و برگ میدهند. متخصصان معتقدند که حافظه خوب در واقع یادگیری خوب است نه بازیابی خوب. یعنی فرد پس از کسب اطلاعات جدید باید پیوندهای قوی بین اطلاعات ایجاد کند به همین علت است که اغلب افراد مبتلا به اختلال حافظه توصیه میشود به طور منظم از امور یادداشت برداری کنند و توجه فعالانه و پردازش فعالانه اطلاعات را به آنها آموزش میدهند (خمسه، 1385).
5-2) میزان شیوع
اختلالات خلقی اساسی با فراوانی نگران کنندهای روی میدهد، به طور مثال حداقل 15 تا 20 برابر بیشتر از اسکیزوفرنی است و با بالا رفتن سن در میان افراد بیشتر دیده میشود و در هر گروه سنی شیوع اختلال بین گروههای ارجاع شده به دلایل روانپزشکی بسیار بالاتر از جمعیت کلی است هرچند که در میان بچهها در سنین قبل از مدرسه بسیار نادر است. از میان دو نوع اختلال خلقی جدی، افسردگی اساسی یک قطبی بسیار شایعتر است و از قرار معلوم وقوع آن در چند دهه اخیر افزایش یافته است(باچر،2007؛ سیدمحمدی،1388).
میزان افسردگی اساسی در سنین قبل از مدرسه در جامعه 0.3 درصد و در کلنیکها 0.9 تخمین زده شده است. بین کودکان در دوران دبستان میزان شیوع اختلال افسردگی اساسی حدود 2 درصد است. در بچههای دبستانی افسردگی در پسرها شایعتر از دخترها است. در میان نوجوانان در داخل جامعه شیوع افسردگی اساسی حدود 5 درصد است. هرچند در جمعیت بستریشده در بیمارستان میزان افسردگی به مراتب بالاتر از جمعیت کلی است و در این مکانها 20 درصد کودکان و 40 درصد نوجوانان افسردهاند(کاپلان،1994؛ پورافکاری،1374).
اختلال افسردهخویی در کودکان دبستانی شایعتر از اختلال افسردگی اساسی است یعنی 2.5 درصد در مقایسه با 2 درصد افسردگی اساسی و معمولا افراد مبتلا به افسردهخویی در مقطع زمانی یکسال پس از بیماری در معرض آسیب به افسردگی اساسی قرار دارد. در نوجوانان همچون افراد بالغ میزان افسردهخویی کمتر و میزان افسردگی اساسی بیشتر مشاهده میشود یعنی 3.3 درصد افسرده خویی در مقابل 5 درصد افسردگی اساسی.
جدیدترین نتایج همهگیرشناسی بدست آمده از زمینهیابی ملی همایندی چند اختلال حاکی از آن است که میزان شیوع افسردگی اساسی یک قطبی در طول عمر تقریبا 17 برابر است (میزان شیوع 12 ماهه تقریبا 7 درصد است). به علاوه میزان افسردگی یک قطبی در زنان شبیه تفاوتهای جنسی در اغلب اختلالهای اضطرابی همواره خیلی بالاتر از مردان است(تقریبا2:1). خطر مبتلا شدن به این اختلال در طول عمر از 0.4 تا 1.6 درصد نوسان دارد و بین جنسیت ها تفاوت محسوسی در میزان شیوع وجود ندارد (باچر،2007؛ سیدمحمدی، 1388).
6-2) پیشینه پژوهش
پژوهشها نشان میدهند که خاطرات سرکوبشده میتوانند مانع یادآوری شوند. این موضوع ابتدا توسط زیگموند فروید مطرح شد. به نظر او خاطرات ناخواسته از طریق راندن آنها به ناخوداگاه به فراموشی سپرده میشود. فروید این فرایند را واپسزنی نامید. در پژوهشی که اصطلاحا آن را الگوی مسلط ” فکر کردن/ فکر نکردن” مینامند از 32 دانشجو درخواست شد تا جفت واژههای نامرتبط با یکدیگر را به خاطر بسپارند و سپس به ترتیب از آنها خواسته شد تا جفتهای منفی یا جفتهای مثبت را به یاد بسپارند یا از خاطر دور سازند. نتایج نشان داد که دانشجویانی که از آنها خواسته شده بود تا درمورد واژه منفی بیندیشند در مقایسه با گروهی که از فکر کردن اجتناب کرده بودند تقریبا 20 درصد بیشتر توانستند واژهها را به یاد آورند. با کمک تصویربرداری مغزی نتایج نشان داد که عموما هیپوکامپ هنگام بازیابی خاطرات فعال است هنگامی که افراد به سرکوبی واژههای هدف میپردازند و به آن فکر نمیکنند فعال نیست اما کورتکس پرهفورنتال خلفی جانبی ناحیهای که بازداری فعالیت حرکتی را کمک میکند فعالتر از حد معمول است. بنابراین افراد میتوانند با بهره گرفتن از کورتکس پرهفورنتال بر فرایندهای حافظه در هیپوکامپ غلبه یابند. در خصوص محرکهای غیرکلامی و عاطفی نیز پژوهشهایی صورت گرفت. آزمودنیها به صحنههایی که درباره آن فکر کرده بودند بهتر از صحنههایی که به آن فکر نکرده بودند به یاد میآوردند و تفکر در مورد صحنههایی که بار عاطفی داشت در مقایسه با صحنههای غیرعاطفی اثرگذارتر بود. به نظر میرسید قوانین عاطفی- هیجانی ما را ملزم میسازد تا بر اموری که فکر کردن درمورد آنها برای مان دشوار است کنترل شناختی داشته باشیم (خمسه، 1385).
مطالعه رابطه بین خلق و حافظه، از سال 1970 به بعد پیشرفت چشمگیری داشته است. از همان زمان روانشناسان شناختی همگام با روانشناسان بالینی و اجتماعی به تاثیر حالات عاطفی و هیجانی بر حافظه و اهمیت آن پی بردند؛ گونهای که در 20 سال گذشته، رویکرد غالب در پژوهشهای مرتبط با انواع هیجان، رویکرد شناختی بوده است (لازاروس ، 1999).
در این راستا ارتباط بین حافظه و خاطرات تلخ نیز مورد توجه قرار گرفت و برای تبیین اثربخشی فنون رفتاری و شناختی، از رویکرد پردازش اطلاعات استفاده شد. بر اساس مدل بک، افسردگی با اختلال طرحوارهای در پردازش اطلاعاتی که مربوط به فقدان و شکست است، ارتباط دارد. این قبیل طرحوارهها بر اثر پردازش انتخابی اطلاعات هماهنگ با طرحوارهها فعال میشوند ( قاسمزاده، 1378).
پژوهشهای اخیر به این نکته اشاره میکنند که تنها سیستم هیجانی در مغز وجود ندارد، بلکه چندین سیستم وجود دارد. هیجانهای مختلفی وجود دارند که درگیر مکانیسمهای حیاتی هستند –پاسخ به خطر، جستجوی غذا، رابطه جنسی و جفتیابی، مراقبت از فرزندان، پیوندهای عاطفی- اجتماعی و به نظرمیرسد که هر یک از آنها توسط شبکه مغزی منحصر به فردی، واسطهمندی میشوند (یانگ،کلوسکو، ویشار،1950؛ حمیدپور، اندوز،1388).
بانوس ، مدینا و پاسکال (2001) طی پژوهشی حافظه افراد مبتلا به اختلال افسردگی و اختلال سراسیمگی در شرایط مختلف رمزگردانی مورد بررسی قرار دادند. آنها دریافتند که هر دو گروه در تکلیف یادآوری آزاد، کلمات دارای بار هیجانی منفی را بیشتر از کلمات خنثی و مثبت به یاد میآوردند.
پژوهش لی و شافران (2004) در این زمینه نیز نشان داد که تفاوت میان اختلالات هیجانی (نظیر افسردگی و اضطراب) و سوگیریهای پردازش اطلاعات در حوزه توجه و حافظه معنادار است.
رویز- کالبالرو و گانزالز (1997) نیز سوگیری حافظه را در گروهی از دانشجویان افسرده و معمولی مورد بررسی قرار دادند. نتایج نشان داد که سوگیری هماهنگ با خلق در حافظه افراد افسرده مشاهده میشود.
همچنین مطالعه ریدی (2004) و واتکینز ، ویلیامسون ، متیوز و فولر (1992) هم بیانگر نتایج جالب توجهی بود. در این مطالعه مطرح شد که در مکانیزمهای بازیابی مرتبط با اختلالات افسردگی سوگیری وجود دارد.
در پژوهش دیگری نیز استوربک و کلار (2005) به مطالعه تاثیر خلق بر حافظه آزمودنیها پرداختند. در مطالعه آنها دیده شد که گروه تحت تاثیر موسیقی، خلق مثبت کسب کرده بودند و در مقایسه با گروه شاهد قادر به یادآوری بیشتر کلمات دارای بار عاطفی مثبت بودند.
ویلیامز و همکاران(1997) دریافتند که در فرایند بسط اطلاعات، سوگیری حافظه در افراد افسرده به نفع اطلاعات منفی مربوط به افسردگی صورت میگیرد و این سوگیری در آزمونهای حافظه آشکار که تحت تاثیر فرایند بسط هستند، منعکس میشود.
گیلبوا- شکتمان ، ویز و جستمایند (2002) نیز طی پژوهشی دریافتند که حافظه بهطور انتخابی برای موضوعاتی که مرتبط با خلق افسرده یا نگرانیها هستند، عمل میکند. آنها دریافتند که در افسردگی سوگیری حافظه در مورد اطلاعات منفی مرتبط با خود از یک طرف و حساسیت افسردهوار به تظاهرات هیجانی از طرف دیگر باعث تغییرات سوگیرانه اطلاعات فردی شده و موجب ایجاد مسایل مختلف در برقراری تمایلات اجتماعی میشود.
در بسیاری از مطالعات نتایج حاکی از آن بودند که افراد افسرده موضوعات دارای بار هیجانی را با سوگیری یادآوری میکنند. مت ، وازکوئیز و کمپبل (1992) بر روی این موضوع کار کردند و نتایج مشابهی را بدست آوردند.
کلاگ (2007) تحقیق دیگری در این زمینه داشت و مطرح ساخت که افراد افسرده به این دلیل در آزمون حافظه (یادآوری یا بازشناسی) کلمات هماهنگ با خلق را بهتر بازیابی می کنند که خویش-طرحواره فعالی دارند. همه افراد از خود یک خویشتن- طرحواره دارند که هنگام مواجهه با یک واژه هماهنگ با خلق، در واقع آن خویش-طرحواره فعال میشود و نه آن واژه و در نتیجه فرد با سرنخهای موقعیتی زیادی روبرو میشود. در حالی که اگر آن واژه با خلق وی هماهنگ نباشد، فقط یک سرنخ بیرونی وجود دارد که همان واژه است.
گور ، اروین ، گور و زویل (1992) معتقدند که بیماران افسرده از شاخصهای حساسیت نسبت به تمییز شادی از غم به نسبت ضعیفتر عمل میکند و سوگیری منفی بیشتری دارد. همچنین آنها دریافتند که شدت عاطفه منفی با عملکرد ضعیف رابطه معنادار دارد و نتیجه گرفت که افسردگی با اختلال در توانایی بازشناسی تظاهرات هیجانی همراه است.
آیزنک و کین (2005) نیز برای تبیین علت تفاوت گروه افسرده و عادی در بازشناسی کلمات، تبیین شناختی ارائه دادند. از نظر آنها افراد هنگام مواجهه با یک واژه هماهنگ با خلق از سطوح پردازش قویتری برخوردارند.
زارع و همکاران( 1388) نیز در ایران به بررسی حافظه بازشناسی از طریق بازشناسی واژگان بر روی افراد افسرده و عادی پرداخت. نتایج نشان داد که سوگیری حافظه نسبت به واژگان دارای بار عاطفی در افراد افسرده (در مقایسه با افراد عادی) معنادار است و افسردگی باعث سوگیری حافظه مبتلایان نسبت به واژگان و اطلاعات دارای بار عاطفی میشود.
از جوانب مهم پردازش هیجانی اطلاعات،پردازش دادهها در حافظه است که بر اساس پژوهشهای تجربی و دیدگاههای نظری افرادی چون باور،1987؛ ویلیامز، وات، مکلود و متیوز،1997 تفاوت مهمی در اختلالات مختلف هیجانی مثل اضطراب و افسردگی در مقایسه با گروه به هنجار مشاهده گردیده است. اولدینبرگ ، لند و کیویستو (2000) سوگیری حافظه ضمنی و صریح را نشانگر دو نوع متفاوت از پردازش هیجانی میدانند. نتایج پژوهشهایشان نشان میدهد که اطلاعات هیجانی(مثبت و منفی) به مراتب بیشتر از اطلاعات خنثی به یاد آورده میشود. تحقیقات نشان میدهدکه افراد افسرده نواقص حافظه را در تکالیفی که مستلزم پردازش دشوارتری است از خود بروز میدهند. همچنین سلون طی پژوهشی دریافت که این افراد مواد منفی را بیشتر از افراد غیرافسرده به یاد میآورند (فیر ، 2003).
تیزدل (1988) مطرح میکند که این سوگیری حافظه چرخه معیوب افسردگی را خلق میکند. بهعبارت دیگر هنگام افسردگی در یادآوری حوادث منفی سوگیریی منفی رخ میدهد که خود میتواند سبب نگهداشت و تداوم افسردگی گردد(ریز- کابالرو و گنزالز ، 1997).
توسن و دگ (2000)؛ ریدوت ، استل ، راید و اوکارول (2003)؛ اسلون (1998)؛ لانگ و کار (1999)؛ ریز-کابالرو و کنزالنزا(1997)؛ مک نالی (1997)؛ واتکینز(2002)؛ اسکات ، مگ و برادلی (2001)؛ تارسیا ، پاور و ساناویو (2003)؛ کولز و هایمبرگ (2002)؛ پوتر (1999)؛ ادواردز ، راپی و فرانکلن (2003) و برادلی، مگ و ویلیامز (1995) تحقیقاتی در مورد اختلال افسردگی اساسی و هیجانهای منفی در حافظه ضمنی انجام دادند که نتایج بیانگر وجود رابطه میان آن دو است. در مجموع یافتهها نشان میدهد که تجربیات ناخوشایند برای افسردهها بیشتر قابل یادآوری هستند (واتکینز،2002).
ایزدیخواه، قاسمزاده وفدایی (1380) طی پژوهشی دریافتند که در مجموع وجود سوگیریهای شناختی نشان میدهد که همه اطلاعات به یک شیوه و به طور همارز پردازش نمیشوند، در نتیجه تنها اطلاعات معینی میتواند جذب ساختارهای موجود در حافظه بلندمدت افراد گردد. اگر سوگیری در مورد اطلاعات هیجانی منفی باشد، در آن صورت انتظار میرود که ساختارهای مرتبط با آن به آسانی توسط اطلاعات تاییدکننده فعال و تقویت شوند اما به ندرت توسط اطلاعات ناهماهنگ فعال میگردند. به بیان دیگر ارزش اطلاعات تجربههای تازه به شیوه پردازش آنها و توجه انتخابی بر آنها بستگی دارد.
تقوی و راستی طی تحقیقات خود بر روی دو گروه بالینی افراد مبتلا به افسردگی اساسی و افراد مبتلا به اضطراب منتشر دریافتند که هر دو گروه در مقایسه با افراد بهنجار لغات هیجانی منفی بیشتری را بهیاد میآوردند. درحالیکه افراد بهنجار لغات خنثی بیشتری را نسبت به دو گروه بیمار به یاد آوردند. در مجموع شواهد حاکی از وجود سوگیری حافظه ضمنی در بیماران افسرده و اضطرابی است (تقوی، راستی؛1385).
بشارت (1386) طی پژهشی رابطه بین ناگویی هیجانی و مشکلات بینشخصی را مورد برررسی قرار داد. نتایج بر روی سیصد و پنجاه و هفت دانشجو (210 دختر و 147 پسر) از رشتههای مختلف دانشگاه تهران حاکی از آن بود که ناگویی هیجانی با مشکلات شخصی همبستگی مثبت معنادار دارد و این حاکی از آن بود که مولفههای ناگویی هیجانی میتواند مشکلات بین شخصی دانشجویان را در زمینههای قاطعیت، مردمآمیزی، صمیمیت و مسئولیتپذیری پیشبینی کند (بشارت، 1386).
رابطه بین ناگویی هیجانی با افسردگی (بچ، بچ، بچومر و ناتزینگر ، 1994؛ بگبی، تیلور و رایان ،1986؛ پارکر ، بگی و تیلور،1991؛ پارکر، بگی و اکلین ، 1992؛ ساریجاروی، سالمینن و تویکا ،2001؛ کالان و واتسون ، 2003؛ کوهن، آلدو و بروکر ،1994؛ وایس، جانی، کاس، سونشینن و مان ، 1988؛ هاویلند، هندریکس شاو وهنری ،1994؛ هندریکس، هاویلند و شاو ، 1991؛ هونکالامپی، هینتیکا، سارنین، لتونن و وینمکی ،2000) در مطالعات متعددی مورد تاکید قرار گرفته است.
مطالعات نشان میدهد بین خوداگاهی و خودگویی همبستگی معنادار مثبتی وجود دارد. یوهان اشنایدر طی مطالعهای میزان گفتار درونی را ارزیابی کرد و به این نتیجه رسید که گفتار درونی با بازاندیشی رابطه مثبت دارد و بازاندیشی نوعی خودآگاهی سالم و بدون اضطراب است (هیترتون ، مکرا ، کلی ،دیباییان 1385).
دهین و همکاران دریافتند که گرچه هر دو محرک درک شده و نشده نواحی یکسانی در مغز را تحریک میکنند، فعالیتهای مربوط به محرک درک شده بسیار شدیدتر از فعالیتهای مربوط به محرک درک نشده است و در عین حال با بروز فعالیت در مکانهای دیگر همراه است. به این ترتیب هوشیاری و آگاهی رابطه پلهای با فعالیت مغزی دارد و ممکن است آستانهای وجود داشته باشد که فعالیت بیش از آن مترادف هوشیاری و آگاهی است. آنها مطرح میکنند که اگر محرکی گستره بزرگی از فعالیت قشری را درگیر کند پردازش آن به سطح هشیاری خواهد رسید (هیترتون، مکرا، کلی، دیباییان، 1385).
در یافتهها و گزارشهای پژوهشی متعدد، نقش حافظه فعال در انجام دادن تکالیف پیچیده شناختی به کرات مورد تاکید قرار گرفته است (دانیمن و کارپنتر ، 1983؛ دانیمن و گرین ، 1986؛ انگل، کارولو وکولینز ، 1991؛ جاست و کارپینتر ، 1992؛ گترکول و بدلی ، 1993؛ بدلی، گترکول و پاپاگن و، 1998؛ گترکول و پیکرینگ ، 2000؛ رایدینگ، اسدزاده، گرملی و بانر ، 2001؛کاریتی، کورنولدی، دیبنی و رومانو ،2005؛ آلووی ، 2006).
گترکول و پیکرینگ (2000) در یک مطالعه دریافتند که دانشآموزان با پیشرفت تحصیلی بالا از ظرفیت حافظه فعال بالا برخوردارند. رایدینگ، اسدزاده، گرملی و بانر (2001) در پژوهشی دریافتند که دانشآموزان با ظرفیت حافظه فعال بالا در موضوعات گوناگون درسی عملکرد تحصیلی بهتری دارند. کاریتی، کورنوادی، دیبنی و رومانو (2005) در بررسی خود نشان دادند که آزمودنیها با ظرفیت حافظه بالا در مقایسه با آزمودنیهایی که ظرفیت حافظه فعال پایی ندارند در درستی درک مطالب و یادآوری اطلاعات دچار مشکل و اشتباه میشدند. آلووی(2006) با مرور سوابق پژوهشی مرتبط با حافظه فعال بر عملیات شناختی، نقش مثبت و موثر حافظه را یادآور شده است.
مجتبیزاده (1385) نیز طی مطالعاتی دریافت که میان حافظه فعال و سطح اضطراب رابطه معنادارمثبت وجوددارد. همچنین قربانعلیزاده (1385) طی پژوهشی دریافت که میان حافظه فعال، راهبردهای یادگیری و مرور اطلاعات و به خاطرسپاری آنها رابطهای معنادار وجود دارد.
یک پرسش اساسی در مورد ماهیت خویشتن در خصوص پردازش اطلاعات و احتمالا امتیازهای ویژه برای پردازش خاص اطلاعات است. راجرز ، کویپر و کرکر در خصوص خویشتن و عملکرد اختصاصی آن پژوهشهایی انجام دادهاند. آنها نشان دادند که حافظه در مورد ویژگیهای رفتاری از پیش تعیین شده درصورتی که به صورت خودارجاعی پردازش شده باشند بهتر عمل میکند تا این که فقط برای معنای کلی خودش پردازش شده باشد (هیترتون ، مکرا ، کلی ،دیباییان، 1385).
کستنر و اونگرلایدر در خصوص توجه انتخابی یه محرکهای درکی بصری وجود شبکههایی را اثبات کردند که شامل نواحی قشری پیشانی و آهیانهای فوقانی است. با توجه به این نکته تغییر توجه فضایی هم در طی تمرین ذهنی بر روی بازنماییهای حافظه فعال و هم در ادراک صحنههای بصری رخ میدهد میتوان نتیجه گرفت که نواحی شناسایی شده توسط آنها در حافظه فعال دخالت دارند (جونیدز، لیسی، اوان نی،2005، گلدیان، 1385).
با توجه به اطلاعات به دست آمده از تصویربرداری عصبی نتایج نشان میدهد که منشا توجه فضایی در حافظه فعال و درک یکی است. این سازوکار توجه اثرات خود را در قشر خارج ناحیه مخطط اعمال میکند که احتمالا همان جایی است که اطلاعات فضایی ذخیره میشوند (جونیدز، لیسی، اوان نی2005، گلدیان 1385).
بروس مک اوین و رابرت ساپولسکی کشف کردند که افزایش گلوکوکورتیکوئیدها به دنبال جدایی طولانی مثلا جدایی کودکان از مادران اثرات گوناگونی بر هیپوکامپ دارد. افزایش گلوکوکورتیکوئیدها در عرض چند هفته باعث از بین رفتن نورونهای هیپوکامپ میشود که در صورت عدم تداوم تنش و افزایش نیافتن گلوکوکورتیکوئیدها برگشتپذیر است. وقتی این تنش به شکل دایمی باشد موجب از بین رفتن نورونهای هیپوکامپ میشود. همان گونه که از نقش کلیدی هیپوکامپ در حافظه آشکار میتوان پیشبینی کرد تحلیل رفتگی برگشتپذیر و آسیب دایمی به تضعیف حافظه میانجامد. مرور بر تاثیر زیست شناختی آسیب و نتایج احتمالی آن برای رشد اختلال پس از ضربه یافتههای مطالعات پیشین را تایید میکند. دانیل شکتر و گروه تحقیقاتی او دریافتند که حافظه ما به صورت وحشتناکی دچار خطا میشوند. ما مواردی را به یاد آوردیم که هرگز اتفاق نیفتادهاند و اتفاقاتی را که واقعا وجود داشتهاند فراموش میکنیم. همچنین تاثیر ناخوداگاه تجارب پیشین را بر موقعیتهایی که در آن افراد آگاهانه تجاربی را که اتفاق افتادهاند به یاد آورده و مورد بررسی قرار میدهند. آنها دریافتند که القای یادوریهای ساختگی در سطح سیناپسی امکانپذیر است. یک روش برای القای ایجاد خاطرات ساختگی فرایندی است که در آن فرد مکررا درباره یک واقعه درگذشته فکر کند. این پژوهش نشان داد که خاطرات پیچیده شفاف و توام با جزییات ساختگی از طریق ساختیابی انتظارات اولیه افراد بوجود مییایند و سپس آنها را به دستیابی به خاطراتی که با انتظاراتشان همخوان هستند برمی انگیزند. پژوهشگران این نتایج را در افراد مورد مطالعه هیپنوتیزم شده و نشده نشان دادند(گروشن ، دیباییان، 1385).
7-2) جمعبندی مطالب
با توجه به گستردگی مطالب نظری و پیشینههای پژوهش، در انتها به جمعبندی مطالب و ارائه مدل مفهومی و ذکر ضرورت و جنبههای نوآوری پژوهش پرداخته شد. جدول زیر خلاصهای از تعاریف و مولفههای مورد تاکید و ابعاد مورد نظر را نشان میدهد.
متغیر سال خلاصه مطلب محقق
افسردگی 1967 در این تئوری افسردگی خشمی است که بر خود شخص برمیگردد. طبق مدل شناختی افسردگی بک برخی تجارب اولیه میتوانند به تشکیل فرضهای کژکار منجر شود و اگر بعدها در زندگی وقایع مهم و عوامل استرسزا این فرضها را فعال سازد، فرد را نسبت به افسردگی آسیبپذیر میسازد. آلفورد بک
رویکرد پردازش اطلاعات اوایل دهه 1970 رویکردی که در آن ذهن انسان به صورت منبع پردازشگر و سیستم دستکاریکننده اطلاعات درنظر گرفته میشود و بدین ترتیب اطلاعات در آن ذخیره و بازیابی میگردد.
حافظه و فراحافظه
دهه هشتاد تا کنون
برای توضیح این که چگونه برخی اطلاعات در حافظه ثبت و نگهداری و برخی فورا از دست میروند و این که اطلاعات گاهی کوتاهمدت و گاهی مادالمعمر ثبت میشوند الگویی ارائه کردند. آنها از حافظه الگویی ارائه کردند که سه مرحله را معرفی میکند و مشخص میسازد اطلاعات برای چه مدت در حافظه باقی میمانند و به سه بخش حافظه حسی، حافظه کوتاهمدت، حافظه بلندمدت تقسیم کردند. اتکینسون
و شیفرین
در مدل خود نوع رمزگذاری را بر حسب دو مسیر دیداری و شنیداری مطرح میکنند. بر آن اساس حافظه تصویری حرکت در مسیر دیداری را آسان میسازد. حافظه پژواکی بازنمایی ذهنی اصوات از محرکهای شنیداری است. بدلی و هیچ
1983 مدل کامپیوتری را با نام ACT معرفی کرد. در این مدل وی بین دانش توضیحی و دانش روشی تمایز قایل شد. دانش توضیحی را میتوان این گونه معرفی کرد که این اطلاعات از فردی به فرد دیگر قابل انتقال و بازیابی از آگاهی هوشیار است. یک نظام تولیدی را معرفی میکند و برای توضیح نحوه تغییرات دانش از طریق تمرین و شیوهای که میتواند مهارت کسب شود مفید است. در این نظام در اصطلاح یک محصول ارتباط بین دو مجموعه از شرایط است که تحت عنوان قواعد اگر……. در نتیجه ………. بیان میشود. اینها زوجهای عمل- شرط نامیده میشوند که طی آن مطرح میشود اگر بعضی شرایط خاص موجود باشد درنتیجه عملی بکارگرفته خواهد شد و در همین جا پای حافظه و بازیابی به میان کشیده میشود. اندرسون
جدول شماره:1
همچنین در جدول زیر سابقه تحقیقات همسو با پژوهش حاضر در داخل و خارج از ایران نشان داده شده است.
محقق سال هدف نتایج پژوهش
رویز، کالبرو، گانزالز 1997 بررسی سوگیری حافظه در دانشجویان افسرده و عادی حافظه افراد افسرده متناسب با خلق آنها در مقایسه با افراد عادی سوگیری معناداری دارد
بانوس، مدینا،پاسکال 2001 بررسی حافظه افراد مبتلا به اختلال افسردگی و سراسیمگی یادآوری کلمات دارای بار هیجانی منفی به شکل معناداری بیشتر از یادآوری کلمات با بار هیجانی خنثی و مثبت است
گیلبوا- شکتمان
ویز- جستمایند 2002 بررسی حافظه ضمنی افراد افسرده حافظه افراد افسرده به طور معناداری بر مسائل مرتبط با خلق افراد متمرکز است.
لی و شافران 2004 بررسی سوگیری حافظه در اختلالات افسردگی و اضطراب سوگیری پردازش اطلاعات در حوزه حافظه و توجه این افراد معنادار است
آیزنک و کین 2005 بررسی حافظه ضمنی در افراد عادی و افسرده میزان بازشناسی و پردازش کلمات هماهنگ با خلق افراد افسرده در مقایسه با افراد عادی معنادار است
تقوی و راستی 1385 بررسی بازشناسی لغات در افراد مبتلا به افسردگی اساسی و افراد مبتلا به اضطراب هر دو گروه نسبت به گروه بهنجار لغات هیجانی منفی بیشتری را به یاد آوردند و سوگیری در حافظه ضمنی این بیماران معنادار است
زارع و همکاران 1388 بررسی حافظه بازشناسی واژگان در افراد افسرده و عادی سوگیری حافظه نسبت به واژگان دارای بار منفی در افراد افسرده در مقایسه با افراد عادی معنادار است
جدول شماره:2
با توجه به پژوهشهای فوق که در زمینه حافظه و سوگیری متناسب با خلق در افراد افسرده صورت گرفته است، پژوهش حاضر که در زمینه درمان مبتنی بر رویکرد پردازش اطلاعات در کاهش علایم افسردگی صورت گرفته است، پژوهشی نو و جدید است که تاکنون مشابه آن تحقیقی صورت نگرفته است و به نظر میرسد این خلاء در پژوهشها وجود دارد. از این رو پژوهش اخیر به تاثیر رویکرد مبتنی بر پردازش اطلاعات در کاهش علایم افسردگی با تمرکز بر روی حافظه و مسیرهای رمزگردانی و بازسازی حافظه میپردازد.
فصل سوم
روششناسی پژوهش
1-3) مقدمه
در این فصل روش پژوهش، جامعه آماری، نمونه و روشنمونه گیری، روش برآورد حجم نمونه، ابزار اندازهگیری، روش اجرا و روش توصیف و تجزیه و تحلیل دادههای آماری توضیح داده شده است.
2-3) روش پژوهش
روش این پژوهش نیمه آزمایشی با طرح پیش آزمون- پس آزمون با گروه کنترل است که در آن 45 نفر به تصادف در سه گروه پلاسیبو، کنترل و آزمایشی جایگزین شدند. افراد گروه نمونه در هر سه گروه علاوه بر دریافت درمان دارویی جهت رعایت اصول حرفهای و اخلاقی در درمان مورد پیشآزمون و پسآزمون قرار گرفتند.
گروه آزمایشی: زنان 20-35 سال با سطح تحصیلات دیپلم به بالا و تشخیص افسردگی اساسی که تحت درمان دارویی قرار داشتند و در معرض 20 جلسه 1.5 ساعته تحت درمان مبتنی بر پردازش اطلاعات قرار گرفتند.
گروه کنترل: زنان 20-35 سال با سطح تحصیلات دیپلم به بالا و تشخیص افسردگی اساسی که تحت درمان دارویی قرار داشتند و تحت هیچگونه درمان قرار نگرفتند.
گروه پلاسیبو: زنان 20-35 سال با سطح تحصیلات دیپلم به بالا و تشخیص افسردگی اساسی که تحت درمان دارویی قرار داشتند و در معرض 30 ساعت آموزش مهارت ارتباط موثر قرار گرفتند.
فاز اول
فاز دوم
نمودار طرح به شکل زیر است: T2 X T1 E
45 : R P T1 X’ T2 نفر
C T1 – T2
مطابق نمودار فوق ابتدا از بین مراجعین به مراکز درمانی 45 فرد واجد شرایط انتخاب شدند و آنگاه به تصادف در سه گروه آزمایشی، پلاسیبو و کنترل جایگزین شدند. قبل از ارائه متغیر مستقل پیش آزمون در هر سه گروه اجرا شد. گروه آزمایشی تحت درمان مبتنی بر رویکرد پردازش اطلاعات قرار گرفت. گروه پلاسیبو آموزش مهارت های ارتباطی را دریافت کرد و گروه کنترل هیچ گونه کاربندی را دریافت نکرد. در پایان پس آزمون روی هر سه گروه اجرا شد.
3-3) جامعه آماری، نمونه و روش نمونهگیری
جامعه آماری این پژوهش متشکل از کلیه زنان افسرده بود که در دامنه سنی 20-35 سال با تحصیلات حداقل دیپلم قرار داشتند و در سال 1389 به مراکز درمانی شهر تهران (منطقه 14) مراجعه کرده بودند. از بین مراجعهکنندگان به مراکز فوق که حایز شرایط تشخیص افسردگی اساسی و درمان دارویی میشدند 45 نفر به تصادف انتخاب و در گروههای آزمایش، پلاسیبو و کنترل جایگزین شدند. به منظور برآورد حجم نمونه طبق جدول کوهن با سطح معناداری 05/0 و حجم اثر 5/0 و توان آزمون 84/0 در هر گروه 15 نفر انتخاب شد (حجازی و سرمد و بازرگان،1383).
ملاکهای شمول
در این پژوهش بر اساس جنس (زنان) و سن (سنین بین 20-35) و سطح تحصیلات (حداقل دیپلم) به صورت گروهی معادل شدند.
ملاکهای عدم شمول
مراجعینی که به دلایل مختلف همچون بستری در بیمارستان و یا دریافت روان درمانی به شیوه دیگر واجد شرایط شرکت در این پژوهش نبودند و همچنین امکان شرکت در این جلسات را نداشتند، کنار گذاشته شدند.
4-3) ابزار اندازهگیری
پرسشنامه اطلاعات جمعیت شناختی
این پرسشنامه به منظور جمعآوری مشخصات فردی واطلاعات جمعیتشناختی شرکت کنندگان همچون سن، جنس و میزان تحصیلات به کار گرفته شد.
پرسشنامه افسردگی بک
پرسشنامه افسردگی بک-ویرایش دوم (BDI-II ) یک ابزار خودگزارشی برای اندازهگیری شدت افسردگی در بزرگسالان و جوانان بالاتر از 13 سال است. ویرایش دوم پرسشنامه 21 ماده است که برای ارزیابی علایم افسردگی مطرح شده در DSM-IV طراحی شده اند. این ویرایش پس از 35 سال تجربه و پژوهش بر روی پرسشنامه افزوده شده افسردگی بک (BDI-A) بک، راش، شا و امری؛ به نقل از بک و استیر، 1993) منتشر شد. BDI-A نیز جایگزین ابزار اولیه (BDI) که توسط بک، وارد، مندلسون، ماک و ارباف(1961؛ به نقل از همان منبع) ساخته شد. این پرسشنامه در پیوست 3 آورده شده است.
BDI-II برای ارزیابی افسردگی در بیمارانی که تشخیص روانپزشکی دارند به کار میرود. باید توجه داشت که این پرسشنامه میتواند وجود علایم افسردگی را بر اساسDSM-IV و شدت آنها را مشخص میکند ولی به عنوان ابزاری برای مشخص کردن تشخیص بالینی کارایی ندارد و صرفا علایم افسردگی را به خوبی نشان میدهد. گرچه اجرای این پرسشنامه بسیار آسان است و میتواند توسط افراد غیرمتخصص نیز صورت گیرد اما از آنجا که علایم افسردگی را میسنجد نه اختلال افسردگی را بایست توسط متخصص که آموزش و تجربه بالینی خاص دارد انجام شود.
زمان اجرای پرسشنامه بین 5-10 دقیقه طول میکشد که برای بیماران افسرده یا وسواسی با شدت بالا ممکن است این زمان طولانیتر شود. نمرهگذاری شامل جمع کردن نمراتی است که برای هر یک از 21 ماده اختصاص داده شده است. هر آیتم بر روی یک مقیاس 4 نقطهای که از 0 تا 3 را شامل میشود، نمره میگیرد. نقطه برش در این آزمون بر اساس ملاحظات بالینی اجرای آن تنظیم شد. برای مشخصکردن نقطه برش ارزیابی شدت افسردگی در بیماران دچار اختلال افسردگی طی مراحلی برای 4 دسته (افسردگی خفیف، افسردگی متوسط، افسردگی شدید و غیر افسرده) نقاط برش مناسب استخراج و ارائه شد.
پایایی و اعتبار و ساخت عاملی این پرسشنامه در حد مطلوبی بوده و جانشین خوبی برای نسخه اول پرسشنامه افسردگی بک محسوب میشود. مشخصات روانسنجی این پرسشنامه در یک نمونه 94 نفری در ایران به شرح ذیل بوده است: ضریب 91/0، ضریب همبستگی میان دو نیمه 89/0، ضریب بازآزمایی به فاصله یک هفته94/0 و همبستگی آن با پرسشنامه افسردگی بک ویرایش اول 93/0 بود( فتی، بیرشک، عاطف وحید و دابسون 1384).
لازم به ذکر است که روایی بسته درمانی با توجه به مربوط بودن محتوای آن با هدف پژوهش، سادگی و روان بودن، وضوح ، مقبولیت علمی، مرتبط و مناسب بودن طی یک پرسشنامه با درجهبندی لیکرت توسط ده تن از اساتید متخصص در حوزه روانشناسی که تجربه کار بالینی داشتند، از نظر همسانی نظر متخصصین معادل 0.93 آلفای کرونباخ به دست آمد. این پرسشنامه در پیوست شماره4 آورده شده است.
5-3) مراحل اجرا
به منظور جلب همکاری و ایجاد اطمینان از بابت محرمانهماندن اطلاعات، فرم رضایتنامه محقق ساختهای توسط داوطلبان شرکت در پژوهش تکمیل شد. این فرم در پیوست 1 آورده شده است. افراد گروه نمونه، در سه گروه آزمایشی، پلاسیبو و کنترل به طور تصادفی جایگزین شدند. هر گروه توسط پرسشنامه افسردگی بک مورد پیشآزمون قرار گرفتند. گروه آزمایشی دو هفته پس از پایان جلسات درمانی( 20 جلسه 1.5 ساعته درمان طی 20 هفته، 5 ماه هر هفته یک جلسه) مجددا مورد پسآزمون قرار گرفت. گروه کنترل نیز با فاصله 20 هفته (5 ماه) بدون آنکه کاربندی خاص بدانها ارائه شود و فقط تحت درمان دارویی قرار داشتند، طی تماس تلفنی از آنها دعوت و مورد پسآزمون قرار گرفتند. گروه پلاسیبو پس از آنکه در معرض 30 ساعت جلسات آموزشی مهارت ارتباط موثر طی 20 هفته (5 ماه هر هفته یک جلسه1.5 ساعته) قرار گرفتن، مجددا ارزیابی شدند. افراد هر گروه به طور فردی و توسط پژوهشگر مورد آزمون قرار گرفتند.
برای نظمدهی به جلسات درمانی از ساختار و فرایند جلسات CBT استفاده شد. منظور از ساختار جلسات (تعیین دستور جلسه، بررسی خلق بیمار، مرور مختصر مشکل کنونی و روزآمد کردن آن، مشخص کردن مشکل و تعیین اهداف، آموزش بیمار در زمینه درمان، شناسایی انتظارات وی از درمان، تعیین تکلیف خانگی، خلاصهسازی و ارائه بازخورد) است. در این راستا از فرمها و بوروشورهای مرتبط استفاده شد که به پیوست در ضمیمه 6-12 ارائه شده است. منظور از فرایند، استفاده از سئوالات سقراطی، اکتشاف هدایتشده و تجربهگری مشاهدهای است. لازم به ذکر است محتوای جلسات درمان مبتنی بر رویکرد پردازش اطلاعات با تمرکز بر حافظه تدوین شده است. همچنین روایی این بسته درمانی توسط ده تن از اساتید مجرب مورد ارزیابی قرار گرفته است که در ضمیمه 4 وجود دارد. همچنین جهت بررسی اثرگذاری درمان، فرم گزارشِ جلسه قبل و بعد از درمان همراه با برگه ارزیابی خلق در هر جلسه به مراجع داده شد که در پیوست 13 آمده است. چگونگی اجرای متغیر مستقل با توجه به عنوان هر جلسه، اهداف و فرآیند آن در جدول شماره 1شرح داده شده است.
جدول شماره 1 بسته درمانیّ به تفکیک جلسات
فرایند اهداف عنوان جلسه
همدلی با مراجع، استفاده پیامهای کلامی و غیر کلامی، انعکاس و سئوالات اکتشافی، همچنین از مراجع میخواهیم تا شرح مختصری از مشکل خود و تاریخچه بیماری خود بدهد. ارتباط میان مراجع و درمانگر و ارزیابی مشکل مراجع جهت هدایت موثر درمان ایجاد رابطه ، دریافت تاریخچه مشکل 1
فرمولبندی مشکل بیمار در قالب رویکرد شناختی ارائه میشود و به نقش چرخه افکار خودایند منفی در شکلگیری هیجانات و نقش ذخیرهسازی این اطلاعات در ذهن اشاره کوتاهی میشود. نحوه کار درمان و رویکرد موردنظر با مراجع در میان گذاشته میشود و درخصوص تعهد به اجرای تمرینها و تکالیف خانگی جهت اثرگذاری درمان تاکید میشود. همچنین جهت حضور مراجع تا پایان درمان در کار پژوهش با حفظ رازداری درخصوص اطلاعات شخصی وی نیز توضیحاتی ارائه میشود و قراردادی در صورت رضایت مراجع جهت ادامه درمان تنظیم میگردد آشناسازی مراجع با مقررات و شیوههای درمان، همچنین توافق درخصوص شرایط و تکالیف موجود در جلسه درمان
آموزش رویکرد درمانی و انعقاد قرارداد درمان 2
مدل شناختی و چرخه خودایند افکار منفی برای مراجع توضیح داده میشود و شیوه تفکیک افکار و هیجانات از یکدیگر به وی آموزش داده میشود و ارتباط آن با افسردگی برای مراجع توضیح داده میشود. از مراجع میخواهیم یکی از تجاربش را در قالب فرایند شناختی و تفکیک احساسات و افکارش قرار دهد. ارائه بوروشور در زمینه فرایند برآورد افکار بر اساس نظر الیس. آشناسازی مراجع با افکار و احساسات اثرگذار در ایجاد خلق منفی در وی توضیح مدل شناختی و ثبت افکار روزانه بر اساس برگه الیس
3
مفاهیم برگرفته از رویکرد پردازش اطلاعات همچون شکلگیری حافظه، کنش حافظه، رمزگذاری و رمزگشایی اطلاعات، نحوه ذخیرهسازی اطلاعات در حافظه و نوع بازیابی آن با توجه به نوع ذخیرهسازی اطلاعات و نوع شکلگیری باورها در حافظه برای مراجع با توجه به مشکل بیمار توضیح داده میشود. همچنین نحوه پردازشها و بازیاداوری خاطرات منفی و اثرگذاری هیجان مرتبط با آنها در ایجاد خلق منفی با توجه به نحوه ثبت در حافظه مراجع با وی بررسی شده و نحوه تفکیک این مراحل به وی آموزش داده میشود و از مراجع خواسته میشود تا به بازیاداوری خاطرات تلخ و منفی خود که سبب پایین آمدن خلق در وی شده بپردازد و در مورد آن داستانی با ضمیر سوم شخص بگوید و در آن تعمق کرده و به جوانب دیگر آن توجه نماید. همچنین بوروشوری در زمینه حافظه به وی ارائه میشود.
آشناسازی مراجع با مفاهیم برگرفته از رویکرد پردازش اطلاعات جهت شناسایی نقاط مشکلساز در روان خود بازیابی اطلاعات از حافظه بلندمدت به حافظه کوتاهمدت جهت بازسازی حافظه و نوشتن داستان در مورد واقعه دردناک رخ داده
4
چرخه افکار خودایند منفی که نوعی توجه آگاهانه بر بازیاداوری خاطرات بر اساس تصاویر است با تمرکز بر مجری مرکزی و شیوههای پردازش اطلاعات برای مراجع توضیح داده میشود. بر اساس داستان نوشته شده و بازیاداوری مجدد خاطره در جلسه درمان از طریق مسیر دیداری و تصویرسازی مجدد به مراجع کمک میکنیم تا با مانور روی خاطره خود به با توجه آگاهانه و جهتدهی به مجری مرکزی در بازیاداوری هیجانات خوشایند و ناخوشایند خاطره خود بپردازد و آنها را روی کاغذ ثبت کند. از وی خواسته میشود که به تجسم ذهنی و فعالسازی خاطرات مربوط به محرکات دیداری موجود در تجارب قبلی به عنوان تکلیف خانگی با تمرکز آگاهانه بر خاطره خود به ثبت هیجانات خود بپردازد. آشناسازی مراجع با چگونگی شکلگیری افکار خودایند منفی جهت بکارگیری شیوههای موثر در جهت ابطال و خنثیسازی این افکار و تغییر خلق خود
جستجوی هیجانهای خوشایند و ناخوشایند در پی ثبت افکار خودایند منفی و بازسازی حافظه بر اساس مسیر فضایی-دیداری
5-6
مسیر پردازش فنولوژیکی و نوع ذخیرهسازی اطلاعات در حافظه بدین شیوه برای مراجع توضیح داده میشود. از مراجع خواسته میشود که وقایع دردناک را با جزییات کامل بیان کند و از طریق مرور ذهنی و طرح آنها با صدای بلند از طریق مسیر فنولوژیکی مجدد به پردازش اطلاعات و بازسازی دروندادهای خود با کمک گوش درونی و صدای درونی خود بپردازد. همچنین با وی تمرین میشود که آنها را بنویسد و بارها با صدای بلند آن واقعه را بخواند. پردازش از طریق مسیر فنولوژیکی به بازسازی مجدد صدای درونی و گفتار درونی مراجع کمک میکند. بازیاداوری خاطرات گذشته و بررسی ردهای اثرگذار وقایع دردناک بر ذهن و روان میتواند باورهای شکل گرفته طی دوران گذشته را برای مراجع برملا ساخته و وی را قادر به بازسازی مجدد نقاط رنج اور خاطرات خود کند. مرور خاطرات ناراحتکننده از طریق داستانگویی و بازسازی حافظه بر اساس مسیر فنولوژیکی(صدا و گوش درونی)
7
برای مراجع مدل پردازش بسطی و معنایی و مدت ماندگاری اطلاعات بدین شیوه ذخیرهسازی در حافظه و رابطه پردازش معنایی منفی با افکار خودایند منفی و بازیاداوری خاطرات رنجآور توضیح داده میشود. در جلسه به تمرین روی یکی از خاطرات و بازسازی معنای جدید برای آن خاطره و بازسازی معنایی جدید برای آن میپردازیم. درمانگر به مراجع کمک میکند تا معانی متعدد ثبت شده در حافظه خود را برای واقعه رخ داده بیابد و در جستجوی معانی جدید برای آنها باشد.
آشناسازی مراجع با مرور معناهای متعددی که به شکل درست یا نادرست طی سالها باورهای فرد را شکل داده جهت تغییر باور و در پی آن تغییر در خلق مراجع آموزش تداعی معنایی، ثبت آنها از طریق نوشتن خاطرات با جزییات و بازسازی حافظه بر اساس تداعی معنایی
8-9
به مراجع کمک میشود تا معانی جدید برای حالات هیجانی قبلی خود جستجو کند و از طریق مرور ذهنی نگهدارنده و بسطی پردازشهای جدید را در حافظه خود ذخیره سازد. آشناسازی مراجع با وقایع و پردازشهای خودکاری که سبب تغییر خلق در وی میشود و ترغیب وی به بازشناسی این پردازشها و خنثیسازی یا لغو آنها
شناسایی پردازشهای خودکار، تاثیر بر حالات هیجانی و راهبردهای حافظه جهت ثبت و پردازش اطلاعات در حافظه بلندمدت 10-11
شیوه و نحوه پردازش اطلاعات با توجه به زوجهای شرط و عمل که در حافظه ساخته میشود و شکل میگیرد برای مراجع توضیح داده میشود و از وی خواسته میشود تا در جلسه به بازشناسی این زوجهای عمل- شرط بپردازد. طی این جلسه درمانگر به رویاروسازی فرد به طور کامل با باورهای غلط خود و ارائه کامل ادله جهت باطلسازی باورهای ناصحیح توسط خود مراجع که در پی آن پذیرش و جایگزینی کامل باورهای واقعی صورت خواهد گرفت.
مرور خاطرات بسیاری از لحظات شکلدهنده باورها را برای مراجع برملا میسازد و باورهای زمینهای فرد شناسایی میشود. مواجهسازی مراجع با باورهای ناسازگار و بازیابی اطلاعات از انبار حافظه و ورود آنها به حافظه فعال
کار بر روی باورهای مراجع توام با مرور خاطرات و زوجهای عمل- شرط
12
سیستم جذب و انطباق اطلاعات در حافظه برای مراجع توضیح داده میشود و از جذب افراطی یا انطباق افراطی که رفتار ناسازگار را موجب میشود برای مراجع گفته میشود و به وی برای تحلیل و مواجهه با باورهای ناسازگارش که مرتبط با خاطرات رنجاور وی هستند مهارتهایی آموزش داده میشود.
طی این راهکارها که با کمک خود مراجع تنظیم میشود فرد قادر به بازسازی باورهای جدید و واقعگرایانهتر خواهد شد ارائه راهکار برای تغییر باورها و تغییر در میزان جذب و انطباق به شکل مطلوب
13
در این جلسه به آموزش در خصوص نوشتن و گفتن مکرر باورهای مراجع میپردازیم. نحوه پردازش اطلاعات در ذهن را بر اساس نوشتن و خواندن به طور مکرر برای مراجع توضیح میدهیم و مطرح میسازیم که به این شیوه باورها فعال میشوند،بازشناسی و کار روی اصلاح آنها آسانتر میگردد.
توانمندسازی مراجع جهت بازنگری، بررسی و جستجوی ادله واقعگرایانه، منطقی و مثبت در خاطرات خود مرور، خواندن و نوشتن باورها
14-15
به مراجع فهرستی از افکار و باورهای مثبت القایی داده میشود تا از طریق مرور بسطی و نگهدارنده از طریق مسیر فنولوژیکی و دیداری به بازسازی مجدد دادههای درون حافظه خود بپردازد و باورهای جدید را در خود شکل دهد. از مراجع میخواهیم تا آموزشهای لازم را به شکل یکجا جهت یکپارچهسازی و بازسازی حافظه در خود بکار گیرد.
شکلدهی و سازماندهی مجدد باورهای جدید در حافظه بلندمدت فرد از طریق به خاطر سپردن و مرور پیاپی آن جهت سازماندهی بلندمدت و جلوگیری از بروز افکار و باورهای غیرمنطقی و منفی ارائه لیست افکار القایی
16
تکرار تمرینها و اصلاح و اموزش مهارتها به شکل کاملتر تا در درون مراجع بصورت یک باور درآمده و در حافظه بلندمدت وی ثبت شده و جایگزین باورهای ناسازگار قبلی گردد. وی باورهای ناسازگار به طور مجزا و تک تک تاکنون کار شده بود و آموزشها ارائه گردیده بود این جلسات به مرور و تمرین افکار احتمالی و ارزیابی مراجع در توانایی ایجاد تغییر در آنها تمرکز میشود.
تمرین و مرور، همچنینی رونویسی باورها سبب ثبت و نگهداری کامل باورهای که اساس پردازشهای ذهنی فرد هستند در حافظه میشود که خود در ثتیبت خلق در مراجه موثر است. ایجاد ماندگاری عمیق و یادگیری کامل تکنیکهای درمان توسط مراجع تمرینهای رونویسی پاسخ عادتی و مرور، تمرکز روی معنا و نه حافظه و یا به عبارت دیگر رمزگردانی معنایی.
17-20
6-3) روش توصیف و تجزیه تحلیل دادهها
به منظور توصیف دادههای آماری در این پژوهش از جداول توزیع فراوانی، رسم نمودارهای آماری، محاسبۀ شاخصهای حد وسط و پراکندگی استفاده شد و به منظور تجزیه و تحلیل اطلاعات از آزمون پارامتریک تحلیل کواریانس(MANCOVA) استفاده شد. تحلیل کواریانس در واقع نوعی تحلیل رگرسیون سلسله مراتبی است. در تحلیل کواریانس هدف حذف اثر بعضی از متغییرها از متغییر وابسته و سپس تحلیل واریانس نمرات مانده است از این نوع تحلیل در تحقیقات آزمایشی و شبهآزمایشی استفاده میشود (حجازی، سرمد،بازرگان، 1383).
فصل چهارم
تحلیل آماری دادهها
1-4) مقدمه
در این تحقیق، متناسب با متغیرهای مورد مطالعه و نوع دادههای جمعآوری شده، به منظور توصیف دادهها شاخصهای گرایش مرکزی، پراکندگی و توزیع نمرهها به همراه هیستوگرام هر گروه به تفکیک گروهها (درمان مبتنی بر پردازش اطلاعات، پلاسیبو و کنترل ) محاسبه و تنظیم شد. به منظور تجزیه و تحلیل دادهها از فنون آمار استنباطی استفاده شد، با توجه به ماهیت مقیاس اندازهگیری که از نوع فاصلهای است و نوع روش جمعآوری اطلاعات که بر مبنای پژوهش آزمایشی از نوع طرحهای پیش آزمون – پس آزمون با گروه کنترل است برای تجزیه و تحلیل دادههای حاصل از طرحهای آزمایشی از تحلیل کوواریانس استفاده شده است. نتایج تفصیلی این محاسبهها در این فصل در دو قسمت توصیف و تحلیل دادهها ارائه شده است.
2-4) توصیف دادهها
در این قسمت دادههای به دست آمده از اندازهگیری متغیرهای مختلف، حسب مورد (با توجه به نوع متغیرها ) با بهره گرفتن از روشهای مناسب آمار توصیفی نظیر میانگین، انحراف معیار و شاخصهای توزیع نمرهها توصیف شدند.
جدول 4-1 : شاخصهای توصیفی نمرههای آزمودنیهای گروههای پلاسیبو، آزمایش و کنترل در افسردگی
گروهها متغیرها تعداد میانگین انحراف معیار کجی کشیدگی برابری واریانسها
P k-s P
پلاسیبو پیش آزمون افسردگی 15 33/54 06/3 571/0- 593/1
619/0 838/0
پس آزمون افسردگی 15 73/38 52/2 950/0- 121/1 023/0 978/0 874/0 429/0
آزمایش پیش آزمون افسردگی 15 53/45 02/3 576/0- 345/2
924/0 360/0
پس آزمون افسردگی 15 73/21 12/2 455/0 066/0 023/0 978/0 710/0 695/0
کنترل پیش آزمون افسردگی 15 33/49 55/2 222/0 270/1-
812/0 525/0
پس آزمون افسردگی 15 20/32 18/2 343/0- 597/0- 023/0 978/0 529/0 942/0
با توجه به اطلاعات جدول بالا شاخصهای مختلف گرایش مرکزی، پراکندگی توزیع و نتایج آزمون نرمالیتی کولموگروف – اسمیرنوف در مورد نمرههای آزمودنیهای گروههای پلاسیبو آزمایش و کنترل در متغیر افسردگی در مراحل پیش و پس آزمون نشان میدهد که توزیع نمرههای آزمودنیها به توزیع نرمال میل دارند.
3-4) تحلیل دادهها
همانطور که پیشتر اشاره شد، هدف این پژوهش، مقایسه عملکرد آزمودنیهای گروههای درمان مبتنی بر پردازش اطلاعات(آزمایش)، پلاسیبو و کنترل در متغیر افسردگی هدف اساسی این مطالعه بود. از این جهت، برای آزمون فرضیههای مطرح شده از مناسبترین روش، یعنی روش تحلیل کوواریانس استفاده شد.
مقایسه عملکرد آزمودنیهای گروههای پلاسیبو آزمایش و کنترل در متغیر افسردگی با بهره گرفتن از طرح یک طرفه بین آزمودنیها انجام شد. ابتدا با محاسبات زیر به بررسی همگنی رگرسیون آماری پرداخته شد. هر یک از گروهها به طور یکسان شامل 15 نفر بود.
فرضیه: درمان مبتنی بر پردازش اطلاعات برکاهش افسردگی موثر است.
جدول 4-2: نتایج آزمونهای اثرهای بین آزمودنیها ( متغیر وابسته : افسردگی)
منابع تغییر مجموع مجذورات درجه
آزادی میانگین مجذورات F p
گروهها 008/0 2 004/0 013/0 987/0
پیش آزمون 196/83 1 196/83 ((938/24 000/0
گروهها * پیش آزمون 251/4 2 125/2 637/0 534/0
خطا 109/130 39 336/3
(( معنادار در احتمال 01/0
همانطور که در جدول بالا ملاحظه میشود، احتمال پذیرش فرض صفر برای مقایسه عملکرد گروههای پلاسیبو، آزمایش و کنترل در پیش آزمون متغیر افسردگی از 05/0 بزرگتر است ( 534/0 = sig ). بنابراین، میتوان نتیجه گرفت که فرضیه همگنی شیبهای رگرسیون تایید میشود. برای درک بهتر این موضوع نمودار پراکندگی رابطه بین نمرههای پیش آزمون و پس آزمون (متغیر وابسته) رسم شد.
شکل 4-1 : نمودار پراکندگی رابطه بین نمرههای پیش آزمون و پس آزمون 3 گروه (متغیر وابسته: افسردگی)
نمودار پراکندگی شکل بالا نشان میدهد که نوعی رابطه خطی بین دو متغیر وجود دارد. همچنین، شیب خطوط رگرسیون نیز تاحد زیادی موازیاند. علاوه بر شکل نمودار پراکندگی و تحلیلی که پیشتر انجام شد و نشان داد که مفروضه همگنی رگرسیونها رد نشده است. در ضمن، مقادیر مجذور R نشاندهنده درجه و شدت ارتباط بین نمرههای متغیر وابسته و نمرههای پیش آزمون هستند. همچنین، نتایج آزمون برابری واریانس لوین از همسانی واریانسهای نمرههای پس آزمون سه گروه حمایت میکند (جدول 4-1) بنابراین، میتوان تحلیل کوواریانس را انجام داد.
جدول 4-3 : نتایج آزمونهای اثرهای بین آزمودنیها ( متغیر وابسته : افسردگی)
منابع تغییر مجموع مجذورات درجه
آزادی میانگین مجذورات F P مجذور ایتا
پیش آزمون 906/83 1 906/83 ((604/25 000/0 384/0
گروهها 758/1120 2 379/560 ((000/171 000/0 893/0
خطا 360/134 41
(( معنادار در احتمال 01/0
همانطور که در جدول بالا ملاحظه میشود، احتمال پذیرش فرض صفر برای مقایسه عملکرد گروههای پلاسیبو، آزمایش و کنترل در پس آزمون متغیر افسردگی از 05/0 کوچکتر است (001/0P<،00/171F= ). به عبارت دیگر، پس از تعدیل نمرههای پیش آزمون، عامل بین آزمودنیهای سه گروه اثر معنیدار دارد. بنابراین، میتوان نتیجه گرفت که بین عملکرد اعضای سه گروه در پس آزمون متغیر افسردگی تفاوت معنیدار وجود دارد. آخرین ستون این جدول ، یعنی مجذور اتا اندازه اثر را نشان میدهد. ملاحظه میشود که نزدیک به 3/89 درصد (893/0) واریانس افسردگی به وسیله متغیرهای مستقل یعنی درمان مبتنی بر پردازش اطلاعات تبیین میشود. در نهایت، با توجه به نتایج آزمون بنفرونی( جدول 4-4) میتوان نتیجه گرفت که به طور کلی تاثیر درمان مبتنی بر پردازش اطلاعات در مقایسه با پلاسیبو و گروه کنترل در کاهش نشانههای افسردگی بیشتر بوده است. در عین حال، میانگین نمرههای آزمودنیهای گروه پلاسیبو درمقایسه با گروه کنترل بالاتر بوده است بنابراین، شواهد کافی برای پذیرش فرضیه تحقیق وجود دارد.
شکل 4-2 : نمودار ستونی مرکب توزیع میانگین نمرههای افسردگی آزمودنی های سه گروه در پیش آزمون و پس آزمون
جدول 4-4 : نتایج آزمونهای بنفرونی ( متغیر وابسته : افسردگی)
گروه ها پلاسیبو آزمایش کنترل
پلاسیبو – (162/14 ( 870/4
آزمایش
– ( 075/10-
کنترل
–
( معنادار در احتمال 05/0
شکل 4-3 : نمودار توزیع میانگین نمرههای افسردگی آزمودنیهای سه گروه در پس آزمون و پیش آزمون
فصل پنجم
بحث و نتیجهگیری
