
اختلاف بنیادی میان بتی و گادامر روشن است… این دو متفکر با دو تعریف بسیار متفاوت و مبتنی بر مبانی فلسفی متفاوت، علم هرمنوتیک را برای تحقق مقاصد بسیار متفاوت ضابطهدار میکنند. بتی به پیروی از دیلتای، طالب قواعد بنیادین برای تاریخمندی (Geschichtlichkeit) است… او میخواهد معیارهایی برای تمیز تأویل درست از نادرست و تمیز یک نوع تأویل از نوع دیگر بیابد. در حالی که گادامر به پیروی از هایدگر پرسشهایی از این قبیل میکند: خصلتِ هستیشناسیِ فهم چیست؟ چه نوع مواجههای با وجود در عمل هرمنوتیکی دخیل است؟ سنّت، آن گذشتۀ منتقل شده چگونه در عمل فهم متنی تاریخی وارد میشود و آن را شکل میدهد؟… گادامر در نامهاش به امیلیو بتی چنین استدلال میکند که برنامۀ او تجزیه و تحلیل این امر است که فهم واقعاً چگونه عمل میکند نه آن که چگونه باید عمل کند.
از نظر بتی هدف تفسیر درک جهان فکری دیگران است. به بیان دیگر در مقام تفسیر، برآنیم تا ذهنیت مؤلف را عینیت بخشیم. مفسر در تلاش است تا به ادراک اندیشههای مؤلف راه پیدا کند. از همین روی باید بر اساس نظام فکری مؤلف سخن او را فهمید، نه بر اساس معیارها و اندیشههای خود. درواقع هدف تفسیر بازشناسی و بازآفرینی ذهنیت مؤلف برای راهیابی به قصد اوست. مؤلف نیز در خلق اثر خود مصمم است تا افکار و آمال خود را به خواننده منتقل سازد. از همینجاست که بتی را از طرفداران هرمنوتیک عینیتگرا دانستهاند. برای آنکه مفسر به دنیای ذهنی مؤلف راه پیدا کند، باید هم به معانی الفاظ متن توجه داشته باشد و هم خود را در ذهنیت مؤلف شریک سازد و به گونهای با گفتمان او آشنا شود.
بتی توجه به سه اصل را در تفسیر مهم میداند:
اصل اول: متن یا موضوع تفسیر و تأویل امری خودمختار است.
اصل دوم: میان اجزای متن سازگاری درونی برقرار است.
اصل سوم: نمیتوان اندیشههای مفسر را بی ارتباط با تفسیر متن دانست. در عمل بازآفرینی معنای متن، تجربیات مفسر در آن دخالت دارد.
1-3-7 اریک دونالد هیرش (Eric Donald Hirsch) ( – 1928 م.):
اریک هیرش نویسندۀ آمریکایی و از منتقدان جدی هرمنوتیک نسبیگرا و فلسفی گادامر در کتاب اعتبار در تأویل (Validity of interpretation) مینویسد که رسالت اصلی هرمنوتیک یافتن اصل یا ضابطهای است که بتوان اشکال گوناگون و متفاوتی را که در نقد به دست میآید بنا به آن ارزیابی کرد و نیت اصلی یا معنای راستین را بازشناخت. به عقیدۀ وی هرمنوتیک عبارت است از شناخت افق معنایی واژگان در روزگار و سپس در سخن مؤلف و در متن.
هیرش با دو رویکردی که به هرمنوتیک یا نظریۀ تأویل وجود داشت مخالف بود. نخست رویکرد نقد نو؛ دوم رویکرد گادامر که تحت تأثیر هایدگر قرار دارد و از سی سال پیش رهبر و شارح نظریۀ هرمنوتیکی به شمار میرود. هیرش از شکل سنتی هرمنوتیک دفاع میکند، هرمنوتیکی که با آثار شلایرماخر و دیلتای سخت پیوند خورده است.
کتاب هیرش که به هردو نظریه سنت نقد نو و گادامر حمله میکند، احتمالا بیش از هر اثر دیگری، نقد انگلیسی-آمریکایی را از ربط نظریۀ هرمنوتیکی با تأویل ادبی آگاه میکند. قبل از دورۀ جدید هرمنوتیک اساساً متوجه این امر بود که: چگونه باید کلامهای آسمانی مثل کتاب مقدس را قرائت کرد؟ آیا باید کتاب مقدس را متنی دانست که بر خود متکی است و بر این مبنا آن را خواند یا فهم آن نیازمند پذیرش آموزههای کلیساست؟ شلایر ماخر را که بنیانگذار هرمنوتیک مدرن و هیرش را جدیترین ناقد آن میخوانند معتقد بودند که دامنۀ هرمنوتیک را علاوه بر تأویل کتاب مقدس، باید فراسوی حیطۀ دین کشاند تا در نتیجه بتوان آن را به طور کلیتر در تأویل متون به کار گرفت.
وی معتقد است که «متن یک معنا دارد و این معنا علیرغم گذشت زمان یا روشهای متفاوت ادراک تفسیری یکسان باقی میماند.»
هیرش معنای الفاظ را وابسته به قصد مؤلف و هدف تفسیر را نیز جستجوی این قصد میداند. مفسر باید به بازآفرینی متن بپردازد تا قصد مؤلف را دریابد. از نظر وی زمینۀ متن در فهم معنای آن نقشی ندارد، بلکه در تفسیر آن دخالت دارد.
1-3-7-1 تفاوت فهم و تفسیر:
او میان فهم و تفسیر فرق قایل است. او فهم را درمورد مهارت فهمی و تفسیر را در مورد مهارت تشریحی به کار میبرد:
فهم یا مهارت فهمی به ساختن معنای متن بر اساس خود متن اشاره میکند. فهم عبارت است از بازسازی معنا، یا در فضای یک متن و اصطلاحات آن قرار گرفتن. به بیان دیگر مهارت فهمی همان درک متن به کمک متن است.
تفسیر و تأویل یا مهارت تشریحی که عبارت است از توضیح و تشریح معنا. به بیان دیگر توضیح و تشریح فهم بر اساس اصطلاحاتی است که مخاطبان آن را میفهمند. فهم خاموش است، اما تفسیر زیادهگو است. درواقع پس از آنکه مفسر به فهم دست یافت، یعنی معانی الفاظ متن را درک کرد، اگر بخواهد برای مخاطبان خود آن را شرح و توضیح دهد وارد قلمرو تفسیر و تأویل شده است. در این حال دست مفسر باز است از این جهت که میتواند برای توضیح از واژگان و اصطلاحات بیشتری استفاده کند. از نظر هرش ممکن است که افراد فهم یکسان از متن داشته باشند اما هریک تفسیر خاصی را ارائه دهند. فهم معنای متن برای همه یکسان است و اختلاف میان مفسران فقط در مرحلۀ تشریحی تحقق پیدا میکند.
هیرش مدعی میشود که نیّت مؤلف باید معیاری باشد که به وسیلۀ آن صحت هر تأویل و توضیح معنای لفظی عبارتی سنجیده شود… به نظر او معنایی دگرگونی ناپذیر وجود دارد که به آگاهی یا نیت مؤلف وابسته است و مس
تقل از هرگونه تأویل زبانی پابرجا میماند. هدف تأویل یافتن این معناست. چرا که معنا یک بار و برای همیشه با نیت گوینده تعیین میشود و میان برداشتهای متفاوت مخاطبان یکی به این نیت نزدیکتر است یا با آن منطبق است و به این اعتبار درست است… از این رو باید افق معنایی هر واژه را شناخت، واژهای… در افق خاصی… آشکارا دلالتی مییابد که با افق معنایی واژه در زبان امروز تفاوت دارد. کار هرمنوتیک شناخت افق معنایی واژه در روزگار و در گام بعد در سخن شاعر است.
هیرش برای رویارویی با گادامر و به کرسی نشاندن نظریۀ قصد یا نیت مؤلف، تقسیمبندی تازهای برای معنا دست و پا میکند:
نخست آن معنایی که تغییر نمیپذیرد… وابسته به آگاهی مؤلف است و نه به واژگان و متن. معنایی دگرگونیناپذیر یا معنای اصیل که قصد و نیت مؤلف را تشکیل میدهد، مستقل از هرگونه تأویل و کارکرد زبانی، بر جای میماند و هدف گوهر تأویل دریافت این معناست.
دوم معنایی که متن در افق حاضر بر ما عرضه میکند… معنایی دگرگون پذیر، وابسته به عبور زمان و نوع تأویل که دلالتش نسبت به هر تأویل کنندهای تغییر میپذیرد. معنای دوم تابعی و طفیلی است.
هدف بنیادین تفسیر و تأویل دست یافتن بر معنای نخست [گوهری و اصیل] است. هیرش میافزاید که گادامر از این تمایز غفلت ورزیده و معنای تابعی را گوهری پنداشته بوده است.
از این رو به نظر هرش، آفریدن معناهای تازه برای هر متن، نظر بیفایدهای است که به خطای ناتوانی در جداسازی معنا و دلالت متون استوار است. این خطا سرانجامی جز انکار معنا ندارد چرا که بسیاریِ معنا مساوی است با بی اعتباری معنای نهایی متن. کار بررسی و فهم دلالتهای معنایی کلام متن به حوزۀ نقد مربوط میشود اما در یافتن معنای متن، مستقل از دلالتهای متعدد معنایی آن، کار تأویل خواهد بود. این همه از آن روست که هرش معنای متن را پدیداری غیر تاریخی میدانست، یعنی میپنداشت معنا با گذر زمان تغییر نمیکند… هرش تأکید کرده که چه بسا مناسبت یا همخوانی اثری واحد از دورهای به دورۀ دیگر تفاوت کند اما معنای آن دگرگون نخواهد شد.حتی اگر مخاطبها از کلام نویسنده معناهای متفاوت و حتی متضادی به دست میآورند یا یک مخاطب در دو موقعیت متفاوت دو معنای متفاوت به دست میآورد، این شاید نتیجۀ ناتوانی گفتاری گوینده باشد یا ابهام زمینۀ سخن و یا هزاران دلیل دیگر داشته باشد.
1-3-8 یورگن هابرماس (Jürgen Habermas) ( -1929 م.):
هابرماس برجستهترین نمایندۀ نظریۀ انتقادی در روزگار معاصر است. انتقاد مهمی که در دهۀ 1960م. به مبانی اصلی هرمنوتیک وارد شد کار او بود. او چاپ اول کتاب منطق علوم اجتماعی را در سال 1967م. با مشاجرهای هرمنوتیکی و اولین اظهارات مخالف نسبت به نظر گادامر آغاز کرد. وی نکتهای مرکزی را در هرمنوتیک مدرن و خاصه مباحث هایدگر و گادامر زیر سوال برد و آن نکته سنّت بود.
هابرماس نوشت که درک گادامر از سنّت و در پی آن از زبان، با وجود این ادعا که نه از سوژۀ تجریدی بل از واقعیت زندگی عملی میآغازد، بی توجهی به عوامل و تعاملهای اجتماعی است. او گادامر را متهم کرد که سنّت را به پیشداوریها یا پیشفهمها فرو کاسته و نقش راستین اجتماعی آن را نادیده گرفته است. به گمان هابرماس، در گفتگوی گادامری با سنّت راهی جز پذیرش آن وجود ندارد و در نتیجه منش انتقادی در کار فکری و آثار گادامر سست شده است.