
چگونگی سنجش محیط کسب و کار
تاکنون با مؤلفههای محیط کسب و کار آشنا شدهایم. فلسفه پرداختن به این بحث این بود که ادعا شده عملکرد اقتصادی کشورها علاوه بر تأثیرپذیری از سرمایه فیزیکی و سرمایه انسانی که در اختیار دارند، از متغیر دیگری به نام سرمایه اجتماعی یا -به تعبیر اقتصاددانان- کیفیت محیط نهادی کسب و کار نیز تأثیر میپذیرد. با فرض پذیرش این ادعا –که البته تحقیقات فراوانی نیز برای اثبات آن انجام شده است[1]– این سؤال مطرح خواهد شد که سنجش محیط کسب و کار و اندازهگیری مؤلفههای چهارگانه آن چگونه انجام میشود؟
بررسی ادبیات موضوع نشان میدهد که پژوهشگران و مؤسسات تحقیقاتی فعال در زمینه سنجش محیط کسب و کار در کشورها یکی از سه مسیر زیر را انتخاب کردهاند:
2-4-1- اندازهگیری عینی:
در این شیوه، توجه محقِق بر متغیرهای عینی است. منظور از متغیر عینی متغیری مبتنی بر واقعیت، قابل مشاهده و اثباتپذیر است. متغیر عینی[5]، هویت و قوام خود را از احساس، ادراک و ذهن افراد نمیگیرد، بلکه برعکس، خود را به اَذهان تحمیل مینماید. مثلاً «تعداد بنگاههای دارای ده نفر کارکن و بیشتر در ایران» متغیری عینی است؛ زیرا این امکان وجود دارد که بنگاههای با مشخصات مزبور را شمارش نمود و عدد حاصل، مولود احساس و ذهن افراد نیست.
2-4-2- اندازهگیری ذهنی:
در این شیوه، برخلاف شیوه قبل، توجه پژوهشگر بر متغیرهای ذهنی –و نه عینی- متمرکز میشود. متغیر ذهنی[6] متغیری وابسته به ذهن، احساس و درک انسانها است. به همین دلیل، اعداد یا کیفیتهایی که توسط افراد مختلف به این متغیرها نسبت داده میشود، لزوماً یکسان نیست. سنجش این متغیرها به وسیله توزین، شمارش و …. -که طرق اندازهگیری متغیرهای عینی هستند- میسر نیست. از آنجا که در این نوع از تحقیقات، لازم است ذهنیت و احساس افراد مورد نظر کشف شود، از تکنیکهایی همچون مصاحبه و تکمیل پرسشنامه استفاده میشود.
2-4-3- اندازهگیری تلفیقی:
در پارهای از تحقیقات، محقِق از هر دو نوع متغیرهای عینی و ذهنی سود میبرد. از این رو، در این نوع از تحقیقات، پژوهشگر مجبور است از هر دو نوع اندازهگیری –یا نتایج حاصل از آنها- استفاده کند.
[1] . برای مثال مراجعه کنید به:
Chong and Calderon (2000), Kaufmann and Craay (2001), Knack and Keefer (1999), Maya Vijayaraghavan and William A.Ward (2001), Robert j, Barro(1996) and (1991), Parker (2006), Lars P, Feld and Stefan Voigt (2001), Taran Svitlana (2000), Nobuo Akai, Yusaku Horiuchi and Masayo Sakata (2005), wei(1997), Ades and Di tella)1999), Alesina and Weder)1999), Brunetti, aymo, Gregory Kisunko, and Weder(1997), Evans, Peter B. and James E.Rauch(2000), Fischer, Stanley(1993), Grier and Tullock(1989), Knack and Anderson(1999), Mauro (1995).
[2] . objective
[3] . subjective
[4] . objective & subjective
[5] . objective variable
[6] . subjective variable