
دیلتای قلمرو هرمنوتیک را مربوط به متن، سخن، زندگی انسان، ایماها و اشارات، اعمال، زندگی خود و دیگری، نقاشی، نهادها، جوامع و حوادث گذشته میداند.
از دیــدگاه شخصی چون دیلتای هدف هرمنوتیک یا تأویل، دستیـابی به نیت و منظــور مـؤلف – صاحب متن یا اثر – است. البته دیدگاه او با گادامر و هایدگر تفاوتهایی دارد اما همه در یک مفهوم متفقند و آن لزوم بررسی و تبیین متون از دو نظرگاه است:
نخست از دیدگاه دستوری یا تفسیر دستوری؛ بدین معنا که هر جملۀ یک متن، یک گزاره است؛ گزارهای که با تجزیه و تحلیل دقیق آن در چارچوب گرامر و دستور میتوان به مفهوم و منظور مطرح در آن رسید.
دوم بررسی روانشناختی متن یا بررسی فنی آن است که این مفهوم مؤخر بر بررسی دستوری است. هایدگر که یکی از پیچیدهترین اشکال فلسفی معاصر را ارائه کرده… فهم و درک و بینش را محصول تعامل یا یک رابطۀ دو سویه میان متن و مفسر میدانست.
از دیدگاه وی هنگامی ما به درک میرسیم و میتوانیم بگوییم چیزی را فهمیدیم و نسبت به آن علم پیدا کردیم که بتوانیم با آن مفهوم ارتباط ذهنی پیدا کنیم و رابطۀ دوسویۀ متن را با صاحب آن به دست آوریم، حال این در هر قلمرویی که میخواهد باشد، فلسفی، هنری، دینی یا تاریخی.
هدف اصلی هرمنوتیک دیلتای درک کاملتری از مؤلف است. باید متن را چنان فهمید که حتی خود مؤلف هم آن را آنگونه فهم نکرده است. دیلتای قلمرو هرمنوتیک را محدود به تفسیر گفتار و نوشتار نمیداند، زیرا همانگونه که گفتار و نوشتار تجلی مقاصد گوینده و مؤلف است، افعال و حوادث نیز تجلی و ظهور مقاصد صاحبان آن است. دیلتای معنای بنیادین متن را همان قصد مؤلف میداند.
از نظر دیلتای، مفسر گاهی فراتر از مؤلف گام برمیدارد و از متن او حقایقی را به دست میآورد که گاه وی از آنها غافل بوده است. در واقع متن ابزار شناخت مؤلف هم هست. زوایای ناشناختۀ مؤلف در آینۀ متن تجلی می یابد و از همین روی شناسایی متن نقش مهمی را در شناخت روحیات مؤلف ایفا میکند.
دیلتای معتقد است که هرمنوتیک صرفاً با پروتستانیسم آغاز شد. هرمنوتیک به نظر دیلتای در حکم روش کشف معنا و دلالت معنایی است. هرمنوتیک در عقیدۀ دیلتای روشنگر سویۀ عینی شناخت ساختار متن است، اما وی هرمنوتیک را به مثابه و به معنای همگانی شدۀ فردیت تلقی میکرد. در اندیشۀ دیلتای اساسیترین مسئله در هرمنوتیک بررسی چگونگی بیان اندیشۀ مؤلف در متن میباشد. هرمنوتیک دیلتای را برخی از پژوهشگران، کاملترین بیان هرمنوتیک کلاسیک قلمداد نمودهاند. دیلتای در رسالۀ کوتاه خود با عنوان سرچشمه و تکامل هرمنوتیک که به سال 1900م. نوشته شد، مینویسد: «هدف اصلی هرمنوتیک درک کاملتری از مؤلف است آن سان که خود را چنین درک نکرده باشد.»
دیلتای در تعریف هرمنوتیک مینویسد که فهم روششناختی تجلیات ثابت و مستمر زندگی را تفسیر مینامیم. از آنجا که حیات ذهنی به طور کامل و مستوفاً در زبان متجلی میشود و به لحاظ عینی میتوان آن را فهمید، لذا تفسیر در تأویل سابقۀ نوشتاری هستی بشری به اوج میرسد. این فن، پایۀ فقه اللغه است. علم این فن هرمنوتیک نام دارد. هرمنوتیک امروز به زمینهای وارد میشود که در آن مطالعات انسانی وظیفهای نو و مهم به عهده میگیرند. اکنون، باید هرمنوتیک را به وظیفۀ معرفت شناختی نشان دادن امکان معرفت تاریخی و یافتن ابزار کسب آن مرتبط کنیم.
دیلتای برای رسیدن به هدف غایی خود، یعنی شناخت تام و کامل مؤلف، ضابطهها و نظریاتی را چنین پیش مینهد:
1-3-3-1 تمایز میان علوم انسانی و علوم طبیعی (فیزیکی):
او طرح ضابطهمند روش شناسی متناسب با علوم معطوف به فهم بیانهای اجتماعی و هنریِ انسان را نخست در چارچوب نیاز به دور شدن از منظر تقلیلگرا و مکانیکی مآب علوم طبیعی و یافتن رویکردی متناسب با غنای پدیدارها دید. اهمیت این افتراق تا آنجاست که برای فهم نظریۀ دیلتای در مورد تأویل، باید از تمایزی که او میان دو گونه شناخت علمی گذاشت آغاز کنیم. به نظر دیلتای شناخت در علوم فیزیکی یا طبیعی از شناخت در علوم انسانی یا تاریخی جداست… روش علوم طبیعی یا فیزیکی روش استقراء علمی است و روش علوم انسانی یا تاریخی تأویل است.
از این رو اگرچه کانت، سنجش خرد ناب را نوشته بود که مبانی علمشناختی علوم را میگذاشت، دیلتای خود را آگاهانه آمادۀ نوشتن سنجش خرد تاریخی کرد که مبانی علمشناختی علوم انسانی را میگذاشت.
تجربه، بیان، فهم:
این موارد سه ضلع یک مثلثاند به نام علوم انسانی. به گفتۀ دیلتای تنها در صورتی علمی از زمرۀ علوم انسانی است که موضوع شناخت آن از طریق راهبردی مبتنی بر نسبت نظاممند میان تجربه و بیان و فهم برای ما قابل فهم شود.
1-3-3-2 تجربه (Erlebnis):
در زبان آلمانی همریشه با فعل زیستن (Leben) است و صورت مؤکد آن دال بر بیواسطگی خود زندگی و مواجهه ما با آن است… تجربه [نه آن چیزی که ما از آن آگاهیم، بلکه] چیزی است که ما در آن و با آن زندگی میکنیم… پس تجربه قبل از جدایی فاعل شناسایی و موضوع شناسایی وجود مییابد. درواقع تجربه از خود ادراک یا اندریافت (Innewerden ) متمایز نمیشود… تجربه امری ایستا نیست، به عکس، تجربه در وحدت معنایش هم مشتمل و جامع تذکر به گذشته و هم مشتمل و جامع انتظار آینده در کل متن معناست… و این متنِ زمانی، افق ناگزیری است که در آن ادراک در زمان حال تأویل و معنا میشود… زمانمندی در خود تجربه از آن حیث که به ما
داده شده از قبل مضمر است. ما میتوانیم این را زمانمندی درونی تاریخمندی بنامیم که به زندگی تحمیل نمیشود، اما لازمۀ ذات آن است… دیلتای با تأکید بر تجربه بنای همۀ کوششهای بعدی برای اثبات تاریخمندی هستی در جهان انسان را اظهار کرده است. تاریخمندی به معنای توجه به گذشته یا نوعی سنتمداری نیست که آدمی را تابع اندیشههای مرده میسازد… اثبات زمانمندی تجربۀ انسان است… معلوم کردن این تاریخمندی نتایج هرمنوتیکی دارد، زیرا تأویل را دیگر نمیتوان غیر تاریخی فرض کرد و از تحلیلی خرسند ماند که در مقولات علمیای استوار باقی میماند که از بنیاد با تاریخمندی تجربۀ انسان بیگانه است.
1-3-3-3 بیان (Ausdruck):
از نظر دیلتای بیان در وهلۀ نخست تجسم احساسات شخص نیست بلکه بیشتر بیان زندگی است یا عینیتیافتگی روح علم، احساس، اراده و… علوم انسانی میباید ضرورتاً معطوف به بیان زندگی باشند و این علوم از آنجا که معطوف به عینیتیافتگی زندگیاند، ذاتاً هرمنوتیکیاند.
دو مقولۀ افکار و اعمال، جلوههای زندگی و مقولۀ سوم بیان تجربههای زندگی است که آثار هنری در همین مقوله جای میگیرند. تنها در این مقولۀ سوم است که تجربۀ درونی انسان به کاملترین بیان میرسد و فهم نیز با بزرگترین تحدی خود مواجه میشود. [چرا که] اشارۀ اثر هنری به هیچوجه به مؤلفش نیست بلکه اشارۀ آن به خود زندگی است. دقیقاً به همین دلیل اثر هنری معتمدترین و پایدارترین و پرثمرترین موضوع علوم انسانی است. [و] از همۀ آثار هنری شاید آثار پدید آمده از زبان قویترین تأثیر را در انکشاف زندگی درونی انسان دارند. و اصلاً به دلیل حضور این موضوعات ثابت و بیتغییر در این قسم آثار ادبی، پیش از این یک دسته نظریه دربارۀ تأویل متون مطرح شده است به نام علم هرمنوتیک. دیلتای به تأکید میگوید اصول علم هرمنوتیک میتواند راه رسیدن به نظریهای کلی در خصوص فهم را روشن کند؛ زیرا بیش از هر چیز… درک ساختار زندگی درونی مبتنی بر تأویل آثار است. آثاری که در آن بافت و تار و پود زندگی درونی به طور کامل به بیان درمیآید. بدین ترتیب از نظر دیلتای علم هرمنوتیک معنای تازه و وسیعتری مییابد، به این معنی که علم هرمنوتیک نظریهای میشود نه فقط در خصوص تأویل متن بلکه در خصوص اینکه زندگی خود را در آن منکشف میسازد و بیان میکند.
1-3-3-4 فهم (Verstechen):
فهم برای اشاره به عملی در نظر گرفته شده است که در آن ذهن، ذهن (Geist) شخص دیگر را درک میکند. مراد از فهم به هیچ وجه صرف عمل ادراک ذهن نیست، بلکه مراد آن لحظۀ خاصی است که زندگی، زندگی را میفهمد. و چنان که پیش از این آمد ما طبیعت را توضیح میدهیم، اما انسان را باید بفهمیم… فهم مانند تجربۀ زندگی کمالی دارد که از چنگ نظریهپردازی عقلی میگریزد [اما میتوان گفت] فهم عمل صرف تفکر نیست بلکه جابجایی و تجربۀ دوبارۀ جهان است در نقش شخص دیگری که با آن در تجربۀ زندگی روبرو میشویم… هرکس خودش را در شخص دیگری بازکشف میکند.
1-3-3-5 تاریخمندی (Geschichtlichkeit):
سایر مسایل هرمنوتیک دیلتای از دل همان ضابطۀ سه ضلعی تجربه، بیان، فهم بیرون کشیده میشود. زمانمند بودن ذاتی ضلع نخست یعنی تجربه، دیلتای را به عنوان پدر برداشتهای جدید از تاریخمندی مطرح میکند. بر طبق این نظریه انسان متکی به تأویل دایمی گذشته انگاشته میشود و لذا تقریباً میتوان گفت که بر این اساس، انسان حیوان هرمنوتیکی است. موجودی که خودش را بر حسب تأویل میراث فرهنگی و جهان مشترک به ارث رسیده از گذشته، یعنی میراثی پیوسته، حاضر و فعال در همۀ اعمال و تصمیماتش میفهمد. انسان حیوانی نه هنوز تمام ساخته است… او هنوز تصمیم نگرفته است که چه باید باشد. آنچه او باید باشد در انتظار تصمیمهای تاریخی اوست.
به هر حال اگرچه به نظر برخی، دیلتای متوجه برخی از نوآوریهای هرمنوتیک شلایر ماخر نشده بود، اما حقیقت آن است که آثار دیلتای بیشتر از آثار شلایر ماخر مسئلۀ اصلی هرمنوتیک را آشکار میسازد. یعنی هرمنوتیکی که فهم متن را تابع قانون فهم شخصی دیگر میکند که خود را در آن متن بیان کرده است.