
یعنی کار دو دست در آفرینش انسان مطرح می کند نیز همین است .
ب – از حیث مراتب عالم : انسان را از آن جهت عالم صغیر نامیده اند که واجد ویژگی ها و ابعاد همه ی نشئات سابق و لاحق بر خویش است . یعنی دارای ابعاد عوالم جماد و گیاه و حیوان و عالم مثال و همچنین عالم عقل است .
از دیدگاه ابن عربی جمیع تعینات عالم هستی و همه مراتب ظهورات عالم را می توان در قالب دو اصطلاح «ظهور و بطون» و به عبارت دیگر ، اجمال (جمع) و تفصیل (فرق) تفسیر و تعبیر نمود و انسان جامع ،اجمال یا باطن دیگر عوالم است .[۲۳۲]
به تعبیر شیخ محمود شبستری :
زهر چه در جهان زیر و بالاست | مثالش در تن و جان تو پیداست |
تو آن جمعی که عین وحدت آمد | تو آن وحدت که عین کثرت آمد |
تویی تو نسخه نقش الهی | بجو از خویش هر چیزی که خواهی |
عرفا ذو بطون بودن انسان را با «لطایف سبع» بیان می کنند و تا هفت لطیفه یا بطن برای انسان قائل شده اند و آن را در برابر هفت بطن قرآن و هفت بطن جهان قرار داده اند . چه این که هر سه ، نوعی کتابند که معانی چند لایه داند و ذو بطونند . یکی کتاب نفس (انسان) است ، دیگری کتاب تکوین (جهان) است و سومی کتاب تدوین و تشریع الهی (قرآن) است .
این لطایف و بطون انسان عبارتند از :
قالب (بدن):
ویژگی خاص انسان است که به واسطه ی آن از دیگر حیوانات متمایز می گردد . این مربوط به عالم ناسوت است .
نفس :
جنبه ای در انسان که فوق بدن و مسلط بر آن است و در برابر غرایز بدنی مقاومت می کند . این مربوط به عالم ملکوت است .
قلب :
منشأ تحول و تقلب در انسان و نوری است که به واسطه ی آن صاحبش قدم در وادی ایمان می نهد . این مربوط به عالم ملکوت است .
روح:
لطیفه ای که محل علوم و الهامات و همچنین محبت می باشد و مجرد و مفارق از اجسام .این مربوط به عالم ملکوت است .
سر :
باطن قلب است و مح شهود و به واسطه وصول به آن است که عارف را «ولی»می گویند .این مربوط به عالم جبروت است .
خفی :
درجه ای که در آن سالک به مقام تمکین می رسد وبر او نور سیاه (تجلی ذات) جلوه گر می شود و به فنای فی الله می رسد . در انبیاء و لایت به این لطیفه منتهی می گردد و نبوت را به همراه می آورد . این مربوط به عالم لاهوت است .
اخفی (لطیفه حقی):
که حصول آن مختص به انسان کامل و حقیقت محمدیه (ص) است و در آن فنا و بقا به تمام مراتب حاصل می گردد . این مربوط به علام لاهوت است.[۲۳۳]
ج-از حیث فعل و انفعال :
انسان کامل هم جامع جنبه ی فعلی و ربوبیت نسبت به عالم است و هم جنبه ی انفعالی (عبودیت) نسبت به حق دارد .[۲۳۴]
۴-۳۱ رابطه معرفت و حیرت از نظر ابن عربی :
نهایت معرفت از نظر ابن عربی،گرفتار حیرت شدن است . که منشأ آن ،شناختن و وجودان خدا در عین شناختن و عدم وجدان اوست نه حیرتی که ناشی از راه نبردن و راه نیافتن باشد .
از دیدگاه ابن عربی ، «اصولاً جهان را جز به صورت جمع اضداد نمی توان شناخت، حیرت نیز چیزی جز تأثیر شهود جمع اضداد در ذهن و نفس و عقل عارف نیست .» [۲۳۵] در جایی دیگر می فرماید:
حیرت منافی عقل است ، زیرا عقل ،تو را مقید می سازد و حیرت ، تو را پراکنده می گرداند ، حیرت پراکنده می سازد و جمع نمی کند . باز می گوید :
«خدا از ما طلب معرفت ذات کرده و نیز جمع بین دو دلیل متعارض را خواسته است . این امر موجب حیرت است . رجال حیرت آنانند که در این ادله نظر کرده و غایت جست وجو را به کار برده اند. تا این که به عجز و حیرت رسیده اند .اینان یا نبی یا صدیق اند . پیامبر (ص) فرمود: «اللهم زدنی فیک تحریاً».هرچه خدا علم او را می افزود ، بر حیرتش افزوده می گشت .
اهل الله نه تنها ازاین حیرت آزرده نمی شوند بلکه از آن ملتذ می گردند . حتی نوعی شکر در آن می یابند و افزایش آن را از خدا می طلبند . چنان که می گوید :«سکر طبیعی سکر مومنان و سکر عقلی سکر عرفان است . اما سکر مردان کامل سکر الهی است که پیامبر (ص) درباره ی آن فرمود :«اللهم زدنی فیک تحیراً» در طلب حیرت در این مقام ، طلب تداوم و توالی تجلیات است .
پس اینجا که پیامبر حیرت راطلب کرده و آن جا که با «رب زدنی علماً» معرفت را می طلبد ، یک چیز را بیشتر نخواسته است . و ممکن است که در علوم دیگر حیرت مراد شک و ظن تلقی شود و برای شخص حیران نقص محسوب می شود . اما از ظر ابن عربی غایت عرفان به حساب می اید و بالاترین مقامی است که پس از وصول به فنا حاصل می شود ( کاکایی، ۱۳۸۶، ۴۴۲).
۴-۳۲ جهان بینی ابن عربی:
برای دانلود متن کامل این فایل به سایت torsa.ir مراجعه نمایید. |