
وی برای افرادی که از نظر معنوی با هوش هستند، پنج ویژگی را بر میشمارد:
۱٫ظرفیتی برای برتر بودن
۲٫توانایی ورود به سطوح بالاتر آگاهی
۳٫فعالیت و روابط خود را با احساس معنویت انجام دادن
۴٫توانایی بهره برداری از منابع معنوی برای حل مشکلات زندگی
۵٫ظرفیت، برای رفتارهای پرهیزکارانه جهت نشان دادن بخشش، بیان سپاسگزاری، نشان دادن رحم و تواضع (کریچتون[۱۰۰]، ۲۰۰۸). البته در پاسخ به انتقادات مایر[۱۰۱](۲۰۰۰)، مبنی بر اینکه تقوا و پرهیزگاری، رفتاری است که به شخصیت و اخلاقیات نسبت داده میشود و نه به هوش، ایمونز عامل پنجم را کنار گذاشت و چهار بعد اول را به عنوان همه عناصر مدل خود باقی گذاشت (آمرام، ۲۰۰۹).
۲-۲-۱-۲-۴- مدل کینگ
کینگ معتقد است که هوش معنوی، ظرفیت و توانایی منحصر به فردی را در شخص ایجاد میکند، تا معنا را در زندگی درک کند و به موقعیتهای معنوی بالاتر راه یابد. او مدلی چهار عاملی از هوش معنوی ارائه میدهد. عناصر این مدل عبارتاند از:
۱٫تفکر انتقادی در خصوص مسائل مربوط به هستی: ظرفیت تفکر انتقادی نسبت به مباحث متافیزیکی و مربوط به هستی از جمله حقیقت، جهان، زمان، فضا، مرگ و… .
۲٫ایجاد معنای شخصی: توانایی استفاده از تجارب فیزیکی و روحی جهت ایجاد معنا و هدف شخصی.
۳٫آگاهی متعالی: توانایی شناسایی جنبههای متعالی خویشتن، دیگران و جهان با استفاده از هوشیاری.
۴٫ایجاد موقعیت هوشیاری: توانایی ورود به موقعیتهای معنوی بالاتر از جمله تفکر عمیق، نیایش و مراقبه و خروج از آن (کینگ، ۲۰۰۸).
اولین مؤلفه هوش معنوی از نظر کینگ (۲۰۰۸) تفکر وجودی نقادانه[۱۰۲] است. تعاریف بسیاری از تفکر نقادانه ارائه شده است. چنس[۱۰۳](۱۹۸۶) تفکر نقادانه را توانایی تجزیه و تحلیل حقایق، خلق کردن و سازمان دادن ایدهها (عقاید)، دفاع از نظرات، مقایسه، نتیجهگیری، ارزیابی استدلالها و حل کردن مسائل میداند. اخیراً، تفکر نقادانه به عنوان انضباط ذهنی فرایند فعالانه و ماهرانه اندیشیدن درباره چیزی، افزودن تحلیل، ترکیب یا ارزیابی جمع آوری اطلاعات و کسب کردن آن از طریق مشاهده، تجزیه، تعمق، استدلال و ارتباطات تعریف شده است (اسکریون و پال[۱۰۴]،۱۹۹۲). گرو[۱۰۵](۲۰۰۶) واژه تفکر وجودی را به کار گرفت. تفکر وجودی نقادانه به صورت ظرفیت تفکر منتقدانه از سرشت وجود[۱۰۶]، واقعیت[۱۰۷]، عالم وجود[۱۰۸]، مکان[۱۰۹]، زمان، مرگ[۱۱۰] و دیگر موضوعات وجودی یا ماوراء طبیعی تعریف شده است. واژه وجودی به صورت ارتباط با وجود تعریف میشود. بنابراین تفکر وجودی، در پژوهشهای مختلف تفکر درباره اشکال گوناگون و پیچیده وجود شخص دانسته شده است که میتواند شامل درگیری فکری وجودی شخص درباره موضوعاتی از قبیل زندگی و مرگ، حقیقت، هوشیاری، عالم وجود، زمان، صداقت، عدالت، شر و موضوعاتی مانند اینها باشد (کانیگ، مک کاله و لارسن[۱۱۱]، ۲۰۰۰؛ ماتیس، تولسکی و ماتیس[۱۱۲]، ۲۰۰۶؛ وینک و دیلن[۱۱۳]، ۲۰۰۲). بسیاری از صاحب نظران (به عنوان مثال، کانیگ و همکاران، ۲۰۰۰؛ نازل، ۲۰۰۴؛ نوبل، ۲۰۰۰، ولمن، ۲۰۰۱؛ زوهار و مارشال، ۲۰۰۰) تفکر وجودی را بیشتر به عنوان هدف و معنای درگیری در زندگی تعریف کردهاند. این تفکر به بحث کلی در مورد موضوعات وجودی نسبت داده شده است (دایک[۱۱۴]، ۱۹۸۷؛ گرو، ۲۰۰۶؛ لوی و دی و رایز[۱۱۵]، ۲۰۰۴؛ سیمونس[۱۱۶]، ۲۰۰۶؛ اسمیت- پیکرد[۱۱۷]، ۲۰۰۶).
مؤلفه دوم هوش معنوی، معنا سازی شخصی[۱۱۸] است که در تعریف عبارت است از توانایی استنتاج هدف و معنای شخصی از همه تجارب جسمی و روانی، شامل ظرفیت ایجاد کردن هدف زندگی و تسلط یافتن بر آن (زندگی کردن بر مبنای هدف زندگی). تسلط بر هدف شامل توانایی فرد برای نتیجه گیری از هدف در کل موضوعات و تجربیات میباشد. به طور کلی، این توانایی اساس معنا سازی شخصی است. معنای شخصی نیز مانند تفکر وجودی بارها به عنوان یکی از مولفههای معنویت مورد توجه پژوهشگران قرار گرفته است (کیسلینگ، مانتگامری، سورل و کالول[۱۱۹]، ۲۰۰۶؛ کینگ، اسپک و توماس[۱۲۰]، ۲۰۰۱؛ کانیگ و همکاران، ۲۰۰۰؛ سینت[۱۲۱]، ۲۰۰۲؛ وینک و دیلن، ۲۰۰۲؛ ورنیتن و سندج[۱۲۲]، ۲۰۰۱). نازل(۲۰۰۴) درگیریهای تفکر در معنای رویدادهای شخصی با پیدا کردن هدف و معنا در همه تجارب زندگی را معادل هوش معنوی مطرح کرد. معنای شخصی به صورت هدف داشتن در زندگی، احساس جهت داشتن و حس داشتن استدلال وجودی تعریف شده است (ریکر[۱۲۳]، ۱۹۹۷). بر این اساس، فرد ممکن است بتواند به هدف از رویدادها و تجارب روزمره پی برده و هدفی را در زندگی مشخصکند. برخی اوقات واژههایی مانند معنای معنوی (مدین[۱۲۴]،۱۹۹۸) و یا معنای دینی (کراوس[۱۲۵]،۲۰۰۳) به جای معنای شخصی به کار گرفته شده است. وانگ[۱۲۶](۱۹۸۹) برای معنای شخصی مؤلفهای شناختی پیشنهاد کرد، وی معنای شخصی را سیستم شناختی ایجاد شده به وسیله فرد که قادر است زندگی همراه با رضایت و اهمیت شخصی را برای او به ارمغان آورد، تبیین کرد. مدین (۱۹۹۸) مؤلفه شناختی را به عنوان مجموعه اصولی که شخص را قادر به شناسایی زندگی درونی شخص و محیط بیرونی میکند، تعریف کرد. بنابراین، مؤلفه شناختی که نتیجه گیری، ایجاد و اعطای معنا را برای فرد ممکن میسازد، بایستی به عنوان ظرفیت معنا سازی شخصی بیان گردد.
آگاهی متعالی[۱۲۷] به عنوان سومین مؤلفه هوش معنوی شامل تعیین ابعاد متعالی خود، دیگران و جهان مادی در خلال حالت طبیعی بیداری و هوشیاری است که با ظرفیت تعیین ارتباط این ابعاد با خود و با جهان مادی توأم است. تعالی به معنای گذشتن از تجارب معمولی انسانی یا درک تجارب ماوراء طبیعی است که محدودیتهای عالم ماده را در بر نمیگیرد (به نقل از لغت نامه دانشگاه آکسفورد[۱۲۸]،۲۰۰۱). مارتسولف و مایکل[۱۲۹] (۱۹۹۸) تعالی را به عنوان یک مؤلفه مهم معنویت در نظر گرفته و آنرا در معنای تجربه، آگاهی و درک ابعاد برتر زندگی ماوراء خود مطرح کردند. همچنین ابعاد تعالی یکی از مؤلفههای اصلی معنویت معرفی شده است (الکنیز، هدستروم، یوگز، لیف و ساندرز[۱۳۰]، ۱۹۹۸). مازلو[۱۳۱](۱۹۶۴) از مطالعه علمی جنبههای متعالی زندگی انسان به شدت دفاع کرده است. وی بر آن بود که این مفاهیم، توهم، خیال یا فریب نسیتند و میتوانند به زندگی واقعی نسبت داده شوند. یافتههای او پایه اولیهای برای مطالعه تغییر وضعیتهای هشیاری و حالات اوج بود. به نظر مازلو (۱۹۶۴) به کارگیری دانشی که چنین موضوعاتی را نادیده بگیرد، بیهوده است. بنابراین، نمیتوان از تجارب واقعی انسان به بهانه عدم وجود پژوهشهای علمی کافی جلوگیری کرد. پاسکال[۱۳۲] (۱۹۹۰) نیز آگاهی متعالی را نوعی هشیاری خاص نسبت به خود متعالی دانست و آنرا عامل کلیدی درگیر شدن در هوش معنوی خلاق نامید. همچنین ایمونز(۲۰۰۰)، ظرفیت تعالی را به عنوان هسته توانایی هوش معنوی مطرح نمود و آنرا توانایی فراتر رفتن از موضوعات مادی و رشد عمیقتر آگاهی وجود الهی تعریف کرد. اگاهی متعالی از برخی جهات با معنا سازی شخصی همپوشی دارد، معنای شخصی درجه وسیعتری از جنبه تعالی زندگی انسان است. گرچه معنا سازی شخصی میتواند تا حدی بر آگاهی از جنبههای متعالی زندگی، معنای خاصی استخراج کند. با وجود این، میزانی از همپوشیها قابل پذیرش است، چرا که این تواناییها باید در حد متوسط دارای همبستگی درونی باشد (گاردنر، ۱۹۸۳، کاروسو و سالوی[۱۳۳]، ۲۰۰۰).
چهارمین و آخرین مؤلفه هوش معنوی از نظر کینگ (۲۰۰۸)، گسترش خودآگاهی[۱۳۴] است. به طور کلی، هشیاری به عنوان آگاهی شخص از چیزی یا حالت موجود (آگاهی نسبت به پاسخ دهی به محیط شخصی) است (به نقل از لغت نامه دانشگاه آکسفورد،۲۰۰۱). سالسو، مک لین و مک لین[۱۳۵] (۲۰۰۵) در تعریف خود از هوشیاری، آن را آگاهی از رویدادهای شناختی و محیطی از قبیل دیدنیها و شنیدنیهای جهان و نیز حافظههای شخصی، افکار، احساسات و حسهای جسمانی در نظر گرفتند. تارت[۱۳۶] (۱۹۷۵) بین آگاهی و هشیاری تمایز قائل شده است، وی مدعی است که آگاهی به دانش پایه در مورد رخداد، ادراک، احساس یا شناخت به سادهترین شکل اشاره دارد. به طور کلی، هشیاری به آگاهی از راههای بسیار پیچیده نسبت داده میشود. هشیاری، آگاهی تلفیق شدهای از ساختار فکر است. حالت هشیاری میتواند به عنوان شکل یا سیستم منحصر به فرد ساختارها یا ریز سیستمهای روانشناختی تعریف شود (تارت، ۱۹۷۵). برخی از عبارتهای به کار گرفته شده در تشریح سازمان یا اشکال گوناگون هشیاری انسان، مانند وضعیتهای خوابیدن یا رؤیا دیدن، اسناد معتبری هستند تا به عنوان قسمتی از تجارب معمولی انسان در نظر گرفته شوند (سالسو و همکاران، ۲۰۰۵؛ تارت، ۱۹۷۵؛ ویتل، گریزلیر، جمین، لیمن، ات وسامر[۱۳۷]، ۲۰۰۵). گسترش خودآگاهی شامل توانایی داخل شدن به (یاخارج شدن از) حالت های معنوی یا فراتر از هوشیاری (شامل: هشیاری مطلق[۱۳۸]، هشیاری مربوط به عالم هستی[۱۳۹](کیهانی)، عالم وجودی، یگانگی[۱۴۰]) به تشخیص خود فرد می باشد. ایمونز (۲۰۰۰) از مدل هوش معنوی که در برگیرندهی توانایی وارد شدن به حالات بالای هشیاری مطرح کرد.امروزه تجارب هشیاری بالا به معنویت (منون[۱۴۱]، ۲۰۰۵؛ تارت، ۱۹۷۵) و یا روانشناسی معنوی (گاکنباخ[۱۴۲]،۱۹۹۲) نسبت داده می شود و اغلب به عنوان مؤلفههای تحلیلی معنویت یا دینداری اشخاص به کار گرفته میشود.
۲-۲-۱-۳- کاربرد هوش معنوی در محیط کار:
به عقیده جورج[۱۴۳](۲۰۰۶)،مهمترین کاربردهای هوش معنوی در محیط کار عبارتاند از:
- ایجاد آرامش خاطر، به گونهای که اثر بخشی فرد را تحت تأثیر قرار میدهد
آگاهی از خود، شایستگی کلیدی هوش معنوی است، متأسفانه اغلب ما خود را موجوداتی فیزیکی و مادی میبینیم و معتقدیم که زندگی تجربهای مادی و فیزیکی است و آرامش خاطر ما وابسته به شرایط فیزیکی زندگی از جمله پول، دارایی و … است که همه اینها بستگی به شغل ما دارد، بنابراین نبود اینها برای ما احساس ناامنی ایجاد میکند. شغل، پول و دارایی، چیزهایی هستند که میآیند و میروند و ما کنترل اندکی به روی آن داریم و یا اصلاً کنترلی روی آن نداریم. در این صورت این ناامنی، احساس ترس و استرس ایجاد میکند، به گونهای که عملکرد و روابط ما را در کار و محیط کار تحت تأثیر قرار میدهد.
رشد هوش معنوی که به معنای آگاهی عمیقتر از خود به عنوان موجودی غیر مادی است، در واقع منبعی از استعدادهای غیرعینی است که قبلاً کشف نشده است، هنگامی که هوشیاری فرد افزایش پیدا کند و مورد استفاده قرار بگیرد، در او احساس امنیت به وجود میآید و بدین ترتیب عملکرد او در محیط کار بهبود مییابد.
۲٫ایجاد درک متقابل و تفاهم بین افراد
یکی از بنیانهای اساسی برای ایجاد رابطه سالم، یکدلی است. ایجاد یکدلی برای بسیاری از مدیران سخت است، زیرا آنها را وادار میکند که فراتر از کارکردهای وظیفهای حرکت کنند و بدین ترتیب احساسات و عواطف افرادی را که مشغول انجام وظیفه هستند، درک کنند. تنها در ۱۰ تا ۱۵ سال اخیر، ایجاد ارتباطات بخشی از کار مدیر تلقی میشود که اهمیت فزایندهای یافته است. امروزه بسیاری از افراد، سازمان خود را ترک نمیکنند، بلکه مدیران خود را ترک میکنند، بنابراین تمایل به حفظ نیروی کار یکی از دلایلی است که کارکنان از سوی مدیران را الزامی میسازد. توانایی شناخت، فهم و پاسخ به احساسات دیگران، نیازمند درک عاطفی و احساسی قوی است و این در حوزه هوش عاطفی قرار دارد، لایهای که علت وجودی احساسات که ریشه اصلی این شناخت علتها، در هوش معنوی قرار دارد.
۳٫مدیریت کردن تغییرات و از میان برداشتن موانع راه
برای اغلب افراد، تغییر رنج آور است. نمیتوان تصور کرد زمانی که افراد در مورد چالشهای محتمل و نامتحمل آینده صحبت میکنند، کاملاً آرام باشند و بخندند. مقاومت در برابر تغییر با ایجاد رفتارهایی از جمله کنترل کردن، شکایت کردن، انتقاد کردن، کنار کشیدن، انکار کردن و خودداری کردن بروز میکند. احساسات نهفته در این رفتارها، ترس، آشفتگی و عصبانیت است. حتی زمانی که فرد الزام به تغییر را به لحاظ عقلانی درک کند، احساس ترس ممکن است وجود داشته باشد، که دلیل این امر، راحت طلبی و وابستگی به راههای قبلی است. زمانی که افراد، اشتباهات درونی خود را عمیقاً درک کنند، آن را تکرار نخواهند کرد و از ترس و آشفتگی در برابر تغییر رها خواهند شد و این عمیقترین سطح هوش معنوی است (جورج،۲۰۰۶؛ص:۵-۳).
۲-۲-۱-۴- هوش معنوی مبتنی بر آموزه های اسلامی:
در فرهنگ اصیل اسلامی نیز به طور ضمنی هوش معنوی مورد توجه فراوانی قرار گرفته است. هوش معنوی که در قرآن در مورد صاحبان آن صفت اولوالباب به کار رفته است، باعث میشود افراد به جوهره حقیقت پی ببرند و از پردههای اوهام عبور نمایند. عوامل مؤثر در هوش معنوی که در متون اسلامی تقوا و پرهیزگاری قلمداد شده است، به همراه تمرینات روزمره از قبیل تدبر در آفاق و نفس روزه داری، عبادت، خواندن قرآن و تدبر صادقانه در آیات قرآن میتوانند نقش اساس در تقویت هوش معنوی داشته باشند (غباری بناب و همکاران، ۱۳۶،۱۳۸۶).
۲-۲-۱-۴-۱- مؤلفههای هوش معنوی در اسلام از دیدگاه جامی:
در فرهنگ اصیل اسلامی به طور ضمنی هوش معنوی مورد توجه فراوانی قرار گرفته است. به طور مثال، جامی (۱۳۸۱) بر اساس متون مذهبی، مؤلفههای ذیل را برای هوش معنوی برشمرده است:
۱ـ مشاهده وحدت در ورای کثرت ظاهری؛
۲ـ تشخیص و دریافت پیامهای معنوی از پدیدهها و اتفاقات؛
۳ـ سؤال و دریافت جواب معنوی در مورد منشأ و مبدأ هستی (مبدأ و معاد)؛
۴ـ تشخیص قوام هستی و روابط بین فردی بر فضیلت عدالت انسانی؛
۵ـ تشخیص فضیلت فراروندگی از رنج و خطا و به کارگیری عفو و گذشت در روابط بین فردی؛
۶ـ تشخیص الگوهای معنوی و تنظیم رفتار بر مبنای الگوی معنوی؛
۷ـ تشخیص کرامت و ارزش فردی و حفظ و رشد و شکوفایی این کرامت؛
۸ـ تشخیص فرایند رشد معنوی و تنظیم عوامل درونی و بیرونی در جهت رشد بهینه این فرایند معنوی؛
۹ـ تشخیص معنای زندگی، مرگ و حوادث مربوط به حیات، نشو، مرگ و برزخ، بهشت و دوزخ روانی؛
۱۰ـ درک حضور خداوندی در زندگی معمولی؛
۱۱ـ درک زیباییهای هنری و طبیعی و ایجاد حس قدردانی و تشکر؛
۱۲ـ داشتن ذوق عشق و عرفان که در آن عشق به وصال منشأ دانش است نه استدلال و قیاس؛
۱۳ـ داشتن هوش شاعرانه که معنای نهفته در یک قطعه شعری را بفهمد؛
دانلود کامل پایان نامه در سایت pifo.ir موجود است. |